داستانهای پیامبران و فرستادگان الهی با اقوامشان
﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ ... ﴾[يوسف: ۳]
***
توضیح موضوع: قرآن مجید نه کتاب تاریخ است، نه بیان سرگذشتها، نه کتاب علوم طبیعی و نه بیان اسرار زمین و آسمانها، بلکه «کتاب هدایت بشر» است.
ولی از آنجا که بهترین درسهای عبرت در تاریخ پیشینیان و گذشتگان مخصوصاً تاریخ انبیای بزرگ و اقوام و ملتهایی که روزی بر بخشهای عظیمی از زمین فرمانروایی داشتند و سپس منقرض شدند، نهفته است و عالیترین درسهای توحید و شناخت خدا در اسرار آفرینش جهان دیده میشود، قرآن با روش خاصی به سراغ این امور میرود و سرمشقهایی تهیه میکند که مؤثرترین نقش را در هدایت انسانها دارد.
و جالب این که آهنگ آیات قرآن و روش آن در بیان این نکات، به گونهای است که نه تنها تازگی خود را همواره حفظ کرده، بلکه با گذشت زمان، مفاهیم تازهتر و آموزندهتری را ارائه میکند، به گونهای که پیر و جوان، و دانشمند و عامی، هر کدام به فراخور حال خود، از این خرمن نورِ هدایت، خوشه میچینند.
و با توجه به اینکه قسمت بسیار مهمی از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پیشین و داستانهای گذشتگان بیان شده است، این سؤال برای بعضی پیش میآید که چرا یک کتاب تربیّتی و انسانساز این همه تاریخ و داستان دارد؟!
اما توجه به چند نکته علت حقیقی این موضوع را روشن میسازد:
۱- تاریخ، آزمایشگاه مسائل گوناگون زندگی بشر است، و آنچه را که انسان در ذهن خود با دلائل عقلی ترسیم میکند، در صفحات تاریخ به صورت عینی باز مییابد، و با توجه به اینکه مطمئنترین معلومات آن است که جنبهی حسّی داشته باشد، نقش تاریخ را در نشان دادن واقعیّات زندگی به خوبی میتوان درک کرد.
انسان با چشم خود در صفحات تاریخ، شکست مرگباری که دامن یک قوم و ملّت را بر اثر اختلاف و پراکندگی میگیرد میبیند، و همینگونه پیروزی درخشان قوم دیگر را در سایهی اتحاد و همبستگی.
تاریخ با زبان بیزبانیاش، نتایج قطعی و غیرقابل انکار مکتبها، روشها، و برنامههای هر قوم و گروهی را بازگو میکند.
داستانهای پیشینیان، مجموعهای است از پر ارزشترین تجربیّات آنها، و میدانیم که محصول زندگی چیزی جز تجربه نیست.
تاریخ آیینهای است که تمام قامت جوامع انسانی را در خود منعکس میسازد: زشتیها، زیباییها، کامیابیها، ناکامیها، پیروزیها و شکستها و عوامل هر یک از این امور را.
به همین دلیل مطالعهی تاریخ گذشتگان، عمر انسان را - درست به اندازهی عمر آنها - طولانی میکند. چرا که مجموعهی تجربیّات دوران عمر آنها را در اختیار انسان میگذارد.
با این حال، چرا قرآن که یک کتاب عالی تربیّتی و اصلاحی است، در فصول و فرازهای خود، تکیه بر تاریخ نکند و از داستانهای پیشینیان، مثال و شاهد نیاورد!
۲- از این گذشته، تاریخ و داستان، جاذبهی مخصوصی دارند و انسان در تمام دورانهای عمر خود از سن کودکی تا پیری، تحت تأثیر این جاذبهی فوقالعاده است.
و به همین جهت، قسمت مهمّی از ادبیّات جهان و بخش بزرگی از آثار نویسندگان را تاریخ و داستان تشکیل میدهد.
داستان چه به صورت نظم باشد یا نثر، اثری در خواننده و یا بیننده میگذارد که استدلالات عقلی هرگز قادر به چنان تأثیر نیست.
دلیل این موضوع شاید آن باشد که انسان قبل از آنکه عقلی باشد، حسّی است و بیش از آنچه به مسائل فکری میاندیشد در مسائل حسّی غوطهور است.
مسائل مختلف زندگی هر اندازه از میدان حس دور میشوند و جنبهی تجرّد عقلانی به خود میگیرند، سنگینتر و دیرفهمتر میشوند.
و از این رو میبینیم همیشه برای جا افتادن استدلالات عقلی از مثالهای حسّی استمداد میشود، و گاهی ذکر یک مثالِ مناسب و به جا، تأثیر استدلال را چندین برابر میکند. و لذا دانشمندانِ موفق، آنها هستند که تسلط بیشتری بر انتخاب بهترین مثالها دارند.
و چرا چنین نباشد در حالی که استدلالهای عقلی بالاخره برداشتهایی از مسائل حسّی و عینی و تجربی است.
۳- داستان و تاریخ برای همه کس قابل فهم و درک است. برخلاف استدلالات عقلی که همه در آن یکسان نیستند!
به همین دلیل کتابی که جنبهی عمومی و همگانی دارد و از عربِ بیابانی بیسوادِ نیمه وحشی گرفته و تا فیلسوف بزرگ و متفکر، همه باید از آن استفاده کنند، حتماً باید روی تاریخ و داستانها و مثالها تکیه نماید. مجموعهی این جهات نشان میدهد که قرآن در بیان این همه تاریخ و داستان، بهترین راه را از نظر تعلیم و تربیّت پیموده است.
مخصوصاً با توجه به این نکته که قرآن در هیچ مورد به ذکر وقایع تاریخی به طور برهنه و عریان نمیپردازد، بلکه در هر گام از آن نتیجه گیری کرده و بهرهبرداری تربیتی میکند.
به هر حال، خداوند متعال حقایق اسلام را در قصههای قرآن ذکر کرده است، و این قصهها، تنها برای عبرت گرفتن و پند آموختن نیست، بلکه برای بیان حقایق اسلام، از قبیل: مسئله توحید، ترغیب به داد و ستد نیکو و پسندیده، عدالت و برابری، برادری و اخوّت، اطاعت از اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای پیامبران، بیان احکام و مسائل اسلامی و... است.
شبههای که عموماً در رابطه با داستانهای بیان شده در قرآن کریم در اذهان پیدا میشود این است که چرا یک قصّه، چندین بار در قرآن تکرار شده است، به عنوان مثال، قصهی حضرت موسی÷ در هفتاد و دو جا از قرآن ذکر شده است؟!
در پاسخ به این شبهه میتوان گفت که حکمتهای زیادی در تکرار قصّهها وجود دارد از جمله:
۱- قرآن کریم در یک مرتبه نازل نشد، بلکه به تدریج و مرحله به مرحله در مدت ۲۳ سال فرود آمده است. و بر امتی نازل شد که در دور ابتدایی خود گام به گام با آزمایشهایی جدید و مشکلاتی بیشمار، مواجه میشود. و بیجا نخواهد بود اگر گفته شود که تمام زندگی این امت در دور ترقّی و رو به جلو در جهاد و قتال، جنگ و پیکار، مشکلات و مصائب و ناهمواریها و ناملایمات گذشته است، در چنین صورتی اگر آنها بار بار تسلی داده نمیشدند، دل شکسته میشدند و از حرکت باز میایستادند.
قرآن کریم واقعات پیامبران گذشته را در هر آن جایی که مسلمانان دچار مشکلات شدند تعریف کرد و بار بار به آنها تذکر داد که شما در این آزمایشها تنها نیستید، بلکه هر قافلهی دعوت حق از این وادیهای صعب العبور گذر کرده است و همیشه فتح و پیروزی در انجام کار، نصیب آنها شده است. به همین خاطر گاهی قصهی کامل یک پیامبر در قرآن حکیم به طور یکجا ذکر نشده است، بلکه بخشهای مختلف آن در جاهای متعدد قرآن مذکور هستند و هر جا ضرورت به قسمتی از قصهی پیامبری شده است، همان اندازه در آن وقت، نازل کرده شده است.
۲- حکمت دوّم این است که تکرار قصهها واضح میکند که قرآن کریم برای بیان جزئیات احکام بیان نشده است. قرآن حفظ اصول احکام را بیان میکند. هدف اساسی آن، اصلاح عقاید، تذکیر و تشویق به نیک کرداری است؛ اما جزئیات قانونی را به تعلیم و تشریح رسول خدا ج (حدیث) وامیگذارد.
این شیوهی قرآن کریم، دلیل واضحی برای «حجّیّت حدیث» است. چرا که اگر در فقه و قانون فقط قرآن، حجّت و دلیل میبود و «حدیث» حجّت نمیبود، در قرآن کریم بار بار احکام بیان کرده میشد، نه قصههای مکرر. قصهها به وسیلهی «وحی غیر متلوّ» (حدیث) بیان کرده میشد.
بدیهی است که مقصود از بیان کردن قصه اینگونه هم به طور کامل حاصل میشد؛ اما خداوند با عکس این ترتیب گویا متنبّه و آگاه میسازد که قرآن برای تربیّت عقاید و اخلاق آمده است و فقط اصولِ احکام را بیان میفرماید.
۳- سومین حکمت در تکرار قصهها این است که اعجاز قرآن را در تکرار داستانها به تصویر کشیده است. اینطور که روان انسان از شنیدن مکرر یک مطلب یا یک داستان خسته و ملول میگردد و بعد از چند مرتبه از شنیدن یک قصهی خیلی خوب هم، احساس لطف و سرور نمیکند. اما قرآن کریم اگر چه واقعهای را بار بار ذکر میکند اما در هر بار لذّت و حلاوتی تازه، و لطف و سروری جدید محسوس میشود.
این مطلب، انسان را به این نتیجه میرساند که یقیناً این کلام زاییدهی دماغ بشری نیست. [ر.ک: علوم القرآن، محمد تقی عثمانی، صص ۲۵۹-۲۶۰]
به هر حال، قصّه و داستان در تربیّت انسان سهم بسزایی دارد. زیرا داستان، تجسّم عینی زندگی یک امّت و تجربهی عملی یک ملّت است.
تاریخ پیامبران گذشته، آیینهی ملتها است و هر چه با تاریخ و سرگذشت پیشینیان آشنا باشیم، گویا به اندازهی عمر آن مردم زندگی کردهایم.
و شاید یکی از دلایل اثرگذاری قصه و داستان بر روی انسان، تمایل قلبی او به داستان باشد. معمولاً کتابهای تاریخی و آثار داستانی در طول تاریخ فرهنگ بشری، رونق خاصی داشته و قابل فهم و درک برای بیشتر مردم بوده است در حالی که مباحث استدلالی و عقلانی را گروه اندکی پیگیری میکردهاند.
و در حقیقت تفاوت داستانهای قرآن با سایر داستانها را میتوان در این امور خلاصه کرد:
۱. در داستانهای قرآن، قصه گو خداوند است. (و قصهگو و نویسندهی آن، معتبر و مطمئن است)
۲. قصههای قرآن، هدفدار و بابرنامه است.
۳. قصههای قرآن، حق است نه خیال.
۴. داستانهای قرآن، براساس علم و یقین است، نه ظن و گمان و حدس و تخمین و شک و احتمال.
۵. داستانهای قرآن، وسیلهی تفکر و تدبّر است، نه تخدیر و تشکیک.
۶. داستانهای قرآن، وسیلهی عبرت است، نه تفریح و سرگرمی.
و در مجموع داستانهای قرآن، قصهی بیست و هفت نفر از پیامبران الهی آمده است که اسامی آنها حسب ترتیب تاریخی از این قرار است:
آدم÷، نوح÷، ادریس÷، هود÷، صالح÷، ابراهیم÷، اسماعیل÷، اسحاق÷، لوط÷، یعقوب÷، یوسف÷، شعیب÷، موسی÷، هارون÷، یوشع÷، حزقیل÷، یونس÷، الیاس÷، الیسع÷، شموئیل÷، داود÷، سلیمان÷، ذوالکفل÷، عزیر÷، زکریا÷، یحیی÷، عیسی÷ و محمد ج.
و داستانهای این افراد و اقوام نیز در قرآن ذکر شدهاند:
اصحاب الجنّة، اصحاب القریة، حضرت لقمان، اصحاب السبت، اصحاب الرّس، ذوالقرنین، اصحاب کهف و الرقیم، قوم سبأ، اصحاب الاخدود، اصحاب الفیل، ابولهب، یأجوج و مأجوج و...