۵۵- وُجُوبِ القِراءَةِ للإِمَامِ والمَأمُوم فِي الصَّلَوَاتِ كُلَّهَا
باب [۸]: وجوب قراءت خواندن بر امام و مقتدیان در همه نماز ها
۴۳۴- عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ س، قَالَ: شَكَا أَهْلُ الكُوفَةِ سَعْدًا إِلَى عُمَرَ س، فَعَزَلَهُ، وَاسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ عَمَّارًا، فَشَكَوْا حَتَّى ذَكَرُوا أَنَّهُ لاَ يُحْسِنُ يُصَلِّي، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: يَا أَبَا إِسْحَاقَ إِنَّ هَؤُلاَءِ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ لاَ تُحْسِنُ تُصَلِّي، قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: أَمَّا أَنَا وَاللَّهِ «فَإِنِّي كُنْتُ أُصَلِّي بِهِمْ صَلاَةَ رَسُولِ اللَّهِ جمَا أَخْرِمُ عَنْهَا، أُصَلِّي صَلاَةَ العِشَاءِ، فَأَرْكُدُ فِي الأُولَيَيْنِ وَأُخِفُّ فِي الأُخْرَيَيْنِ»، قَالَ: ذَاكَ الظَّنُّ بِكَ يَا أَبَا إِسْحَاقَ، فَأَرْسَلَ مَعَهُ رَجُلًا أَوْ رِجَالًا إِلَى الكُوفَةِ، فَسَأَلَ عَنْهُ أَهْلَ الكُوفَةِ وَلَمْ يَدَعْ مَسْجِدًا إِلَّا سَأَلَ عَنْهُ، وَيُثْنُونَ مَعْرُوفًا، حَتَّى دَخَلَ مَسْجِدًا لِبَنِي عَبْسٍ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْهُمْ يُقَالُ لَهُ أُسَامَةُ بْنُ قَتَادَةَ يُكْنَى أَبَا سَعْدَةَ قَالَ: أَمَّا إِذْ نَشَدْتَنَا فَإِنَّ سَعْدًا كَانَ لاَ يَسِيرُ بِالسَّرِيَّةِ، وَلاَ يَقْسِمُ بِالسَّوِيَّةِ، وَلاَ يَعْدِلُ فِي القَضِيَّةِ، قَالَ سَعْدٌ: أَمَا وَاللَّهِ لَأَدْعُوَنَّ بِثَلاَثٍ: اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ عَبْدُكَ هَذَا كَاذِبًا، قَامَ رِيَاءً وَسُمْعَةً، فَأَطِلْ عُمْرَهُ، وَأَطِلْ فَقْرَهُ، وَعَرِّضْهُ بِالفِتَنِ، وَكَانَ بَعْدُ إِذَا سُئِلَ يَقُولُ: شَيْخٌ كَبِيرٌ مَفْتُونٌ، أَصَابَتْنِي دَعْوَةُ سَعْدٍ، قَالَ عَبْدُ المَلِكِ: فَأَنَا رَأَيْتُهُ بَعْدُ، قَدْ سَقَطَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَيْنَيْهِ مِنَ الكِبَرِ، وَإِنَّهُ لَيَتَعَرَّضُ لِلْجَوَارِي فِي الطُّرُقِ يَغْمِزُهُنَّ [رواه البخاری:٧۵۵].
۴۳۴- از جابر بن سمرهس [۱۲٧]روایت است که گفت: اهل کوفه از دست (سعد)سدر نزد عمرسشکایت نمودند.
عمرساو را عزل کرد، و عمارسرا به جایش مقرر نمود [۱۲۸]، [و از جمله شکایتهای اهل کوفه از سعدساین بود که گفتند]: او نماز خواندن را خوب یاد ندارد [۱۲٩].
عمرسبه طلبش فرستاده و برایش گفت: ای ابا اسحق! [۱۳٠]اینها میگویند که تو نماز خواندن را خوب یاد نداری.
گفت: به خداوند سوگند است که من برای آنها نماز پیامبر خدا جرا میخواندم، و چیزی را از آن ترک نمیکردم، نماز عشاء را که میخوانم، دو رکعت اول را دراز، و دو رکعت اخیر را سبک میخوانم.
[عمرس]برایش گفت:
ای ابو اسحاق! گمان من هم نسبت به تو همین چیز بود، و عمرسشخص و یا اشخاصی را با وی به کوفه فرستاد.
آن شخص درباره سعدساز اهل کوفه پرسان نمود، و هیچ مسجدی را در مورد پرسان و استفسار از مردم نسبت به وی فروگذار ننمود، همگی از وی تعریف و توصیف نمودند.
تا اینکه به مسجد (بنی عبس) رفت، در آن مسجد شخصی به نام (اسامه بن قتاده) که کنیهاش (ابو سعده) بود، برخاست و گفت: حالا که درباره او میپرسی، [باید بگویم که] (سعد) با مجاهدین به جهاد نمیرفت، اموال را مساویانه تقسیم نمیکرد، و در قضایا عدالت را مراعات نمینمود.
(سعدسگفت: به خداوند سوگند که [در مقابل این سه تهمتی که بر من زده است] به سه چیز بر وی دعای [بد] خواهم کرد [یعنی: نفرینش خواهم کرد، و میگویم] الهی! اگر این بندهات به دروغ و از روی ریا و خودنمایی چنین گفته باشد، عمرش را دراز، فقرش را دوامدار، و در فتنهاش دچار بگردان [۱۳۱].
و همان بود که در آینده چون کسی از حال [ابوسعده] میپرسید، میگفت: پیر مردیام که در فتنه دچار شدهام، و دعای [سعد]، بیچارهام کرده است.
راوی از جابرسروایت میکند [گفت]: من آن شخص را بعد از مدتی دیدم، از پیری ابروهایش روی چشمانش افتاده بود، با آن هم سر راه کنیزان [و یا دختران جوان] را میگرفت، و آنها را مشت و مالش میداد [۱۳۲].
۴۳۵- عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: «لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لَمْ يَقْرَأْ بِفَاتِحَةِ الكِتَابِ» [رواه البخاری: ٧۵۶].
۴۳۵- از عباده بن صامتسروایت است که پیامبر خدا جفرمودند: «کسی که (الحمد لله) را نخواند، نمازش، نماز نیست» [۱۳۳].
۴۳۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جدَخَلَ المَسْجِدَ فَدَخَلَ رَجُلٌ، فَصَلَّى، فَسَلَّمَ عَلَى النَّبِيِّ ج، فَرَدَّ وَقَالَ: «ارْجِعْ فَصَلِّ، فَإِنَّكَ لَمْ تُصَلِّ»، فَرَجَعَ يُصَلِّي كَمَا صَلَّى، ثُمَّ جَاءَ، فَسَلَّمَ عَلَى النَّبِيِّ ج، فَقَالَ: «ارْجِعْ فَصَلِّ، فَإِنَّكَ لَمْ تُصَلِّ» ثَلاَثًا، فَقَالَ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالحَقِّ مَا أُحْسِنُ غَيْرَهُ، فَعَلِّمْنِي، فَقَالَ: «إِذَا قُمْتَ إِلَى الصَّلاَةِ فَكَبِّرْ، ثُمَّ اقْرَأْ مَا تَيَسَّرَ مَعَكَ مِنَ القُرْآنِ، ثُمَّ ارْكَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ رَاكِعًا، ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَعْدِلَ قَائِمًا، ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا، ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ جَالِسًا، وَافْعَلْ ذَلِكَ فِي صَلاَتِكَ كُلِّهَا» [رواه البخاری: ٧۵٧].
۴۳۶- از ابو هریرهسروایت است که پیامبر خدا جبه مسجد آمدند، شخصی به مسجد آمد و نماز خواند، [این شخص خلاد بن رافع زرقیسبود]، بعد از آن نزد پیامبر خدا جآمده و سلام کرد.
جواب سلام را گفته و فرمودند:
«برو و دوباره نماز بخوان، که تو نماز نخواندی».
آن شخص رفت و مانند بار گذشته نماز را اداء نمود، باز پس آمد و بر پیامبر خدا جسلام داد.
ایشان فرمودند: «برو دوباره نماز بخوان، چون تو نماز نخواندی».
آن شخص برگشت و مانند دو بار گذشته نماز را اداء نمود، باز برگشته و بر پیامبر خدا جسلام داد.
فرمودند: «برو و دوباره نماز بخوان، چون تو نماز نخواندی».
وچون این سخن سه بار تکرار شد، آن شخص گفت: قسم به ذاتی که تو را به حق فرستاده است، نمازی را از این بهتر یاد ندارم، شما برای من یاد بدهید.
فرمودند: «وقتی که برای نماز خواندن برخاستی، تکبیر بگو، و آنچه را از قرآن برایت میسر باشد بخوان، بعد از آن رکوع کن، و در رکوع آرام بگیر، بعد از آن سر خود را از رکوع بالا کن و راست ایستاده شو، بعد از آن سجده کن، و در سجده آرام بگیر، بعد از آن سرت را از سجده بردار و آرام بنشین، و همین کار را در تمام نمازت مراعات کن [۱۳۴].
[۱۲٧] وی جابر بن سمره بن جنادۀ عامری است، پدرش هم صحابه بود، از خودش روایت است که گفت: با پیامبر خدا جبیش از صد بار نشستم، و بیش از دو هزار نماز با ایشان خواندم، در کوفه سکنی گزین گردید، و در سال هفتاد وچهارم هجری وفات یافت، (الاصابه: ۱/۲۱۲). [۱۲۸] مراد از آن عمار بن یاسر است، و مقرریاش جهت امامت دادن برای اهل کوفه بود، و ابن مسعود را مسوول مالی، و عثمان بن حنیف را مساح اراضی آن منطقه مقرر نمود. [۱۲٩] در سال چهاردهم هجری عمرسسعد بن ابی وقاص را به جنگ فُرس فرستاد، و همان بود که عراق را فتح نمود، و در سال هفدهم هجری شهر کوفه را بنا نمود، و تا سال بیست و یکم هجری امارت آن را به عهده داشت، و در همین سال بود که مردم کوفه از وی شکایت نمودند، و عمرساو را عزل نمود. ۳) و طوری که زبیر بن بکار میگوید: عمرسدر موارد همه این شکایتها تحقیق نمود، و برایش ثابت شد که اهل کوفه در همه این امور دروغ گفتهاند، و سعدسگناهی نداشته است، و از اینجا بود که عمرسدر وصیت نامهاش در هنگام وفاتش گفت که: من سعد را [روی مصلحت] عزل نمودم نه روی عجز و یا خیانتش. [۱۳٠] ابا اسحق کنیت سعدسبود، و ندا کردن به کنیت مشعر بر احترام است، و اینکه عمرسسعد را به کنیتش یاد کرده است، دلالت بر این دارد که برای وی احترام داشته و سخنان مردم کوفه را در مورد وی باور نکرده است، و با آنهم برای آنکه از موضوع بهتر متاکد شود، کسی را جهت بررسی موضوع، به کوفه فرستاد. [۱۳۱] در مورد (دعا به درازی عمر) شاید کسی بگوید که این نفرین نیست بلکه دعا کردن به نفع او است، در جواب باید گفت که درازی عمر اگر در طاعت خدا از یک طرف، و در حالت وسعت و فراخ دستی از طرف دیگر باشد، نعمت خداوندی است، ولی اگر درازی عمر، با فقر و تنگدستی از یک طرف، و معصیت خدا از طرف دیگر همراه باشد، مصیبتی است که بالاتر از آن مصیبتی نیست، زیرا سبب رنج شدید در دنیا، و عذاب مدید در آخرت میگردد، و (سعد)سهمین نوع دوم را برایش از خداوند خواسته بود. [۱۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دو رکعت اول نماز باید از دو رکعت اخیر آن، دراز تر باشد، چنانچه باید رکعت اول نماز فجر از رکعت دوم آن دراز تر باشد. ۲) اگر کسی که از نائب و یا از هر موظف امام و خلیفه مسلمانان شکایت میکند، باید امام در موردش جستجو نموده، و بدون تحقیق و بررسی کامل او را محکوم نسازد. ۳) امام مسلمانان حق دارد روی مصلحت و لزوم دید، کدام موظفی را از کار سبکدوش سازد. ۴) نفرین کردن ظالم روا است، ولو آنکه در مورد نقص دینش باشد، و این نوع نفرین کردن از باب طلب واقع شدن در گناه و معصیت نیست، بلکه از باب این است که ظالم به جزای ظلم خود برسد، چنانچه موسی÷نسبت به ظالمین دعا کرده و گفت: ﴿رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ﴾. [یونس: ۸۸] یعنی: پروردگارا! اموالشان را نابود کن، و دلهایشان را سخت بگردان، زیرا اینها تا عذاب درد ناک را نبینند، ایمان نمیآورند. ۵) از این حدیث دانسته میشود که دعای سعدسدر مورد آن شخص قبول شده بود، زیرا از یک طرف سعد مظلوم بود، و آن شخص به دروغ سعدسرا به این چیزها متهم کرده بود، و از طرف دیگر سعدسمستجاب الدعوه بود، زیرا پیامبر خدا جبرایش دعا کرده و گفته بودند: «الهی! اگر سعد از تو چیزی میخواهد دعایش را اجابت کن». [۱۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در خواندن (الحمد لله) در نماز در چندین مورد بین علماء اختلاف است: اول در حکم خواندن (الحمد لله): أ) عده از علماء بر این نظراند که (الحمد لله) رکنی از ارکان نماز است، و نمازی که در آن (الحمد لله) خوانده نشود، نماز گفته نمیشود و باطل است. ب) عده دیگری از آن جمله احناف خواندن (الحمد لله) را در نماز واجب میدانند نه رکن، و میگویند: مراد از نفی نماز در این حدیث، نفی کمال نماز است، نه نفی حقیقت آن، مانند این قول پیامبر خدا جکه میفرمایند: «نماز همسایه مسجد جز در مسجد نماز نیست» و به اتفاق علماء نماز همسایه مسجد در خانهاش نماز گفته میشود، ولی نماز کاملی نیست. دوم) در خواندن (الحمد لله) با امام: أ) احناف رحمهم الله با استناد به این قول پیامبر خدا جکه میفرمایند: «کسی که با امام نماز میخواند، قراءت امام برایش قراءت گفته میشود» و با استناد به این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿وقتی که قرآن خوانده میشود، گوش فرا دهید﴾. میگویند: کسی که با امام نماز میخواند، نباید با وی چیزی بخواند. ب) شوافع رحمهم الله با استناد به ظاهر این حدیث، خواندن (الحمد لله) را در هر نمازی خواه با امام باشد و خواه بدون امام، و خواه نماز جهریه باشد و خواه خفیه لازم میدانند. ج) مالکیها رحمهم الله میگویند: در نماز جهریه باید مقتدی ساکت باشد، ولی در نماز خفیه مانند نماز ظهر و عصر، خواندن (الحمد لله) برایش لازمی است. د) امام احمد بن حنبل/آراء مختلفی دارد، که به هر یک از مذاهب سه گانه فوق نظر داده است. [۱۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظاهر این حدیث نبوی شریف دلالت بر این دارد که طمانینه [یعنی: آرام گرفتن در رکوع و سجود، و در قومه و جلسه] در نماز فرض است، و بدون آن نماز صحت پیدا نمیکند، ولی احناف با دلائلی که با خود دارند، طمانینه را واجب میدانند، نه فرض، به این معنی که اگر شخصی ارکان نماز را که عبارت از قیام و قراءت و رکوع و سجود و قعود باشد، به طور عجولانه و بدون طمانینه انجام داد، نمازش به طور ناقص اداء میگردد، ولی عده دیگری از علماء به استناد به ظاهر این حدیث، چنین نمازی را فاسد میدانند. ۲) متاسفانه بسیاری از عوام منسوب به احناف به طوری نماز میخوانند که نه تنها آنکه توجهی به طمانینه ندارند، بلکه بعضی از ارکان را که رکوع و سجود، و قومه و جلسه باشد، به معنی حقیقی آن نیز اداء نمیکنند. در یکی از از شبهای رمضان سال (۱۳۵٩) شمسی در قریه از قریه جات شهر هرات با امامی در نماز تراویح دچار شدم که چهار رکعت نماز عشاء، و بیست رکعت نماز تراویح، و سه رکعت نماز وتر را در ظرف کمتر از نیم ساعت اداء نمود، و نماز آن شخص و نماز کسانیکه به مانند او نماز میخوانند به شوخی بیشتر شباهت دارد، تا راز و نیاز و ایستادن به حضور خداوند جلّ جلاله، و یقیناً که چنین نمازی اگر در عرف عوام الناس نماز گفته شود، در عرف شرع و دین نبوی نماز گفته نمیشود.