۳۸- باب: إِذَا أَسلَمَ الصَّبِيُّ فَمَاتَ، هَلْ يُصَلَّى عَلَيهِ؟ وَهَلْ يُعرَضُ عَلَى الصَّبِيِّ الإِسلاَمُ؟
باب [۳۸]: اگر کودک مسلمان شد و مُرد، آیا بر وی نماز خوانده شود؟ و آیا کودک به اسلام دعوت شود؟
۶٧٧- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ جخَرَجَ يَوْمًا، فَصَلَّى عَلَى أَهْلِ أُحُدٍ صَلاَتَهُ عَلَى المَيِّتِ، ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى المِنْبَرِ، فَقَالَ: «إِنِّي فَرَطٌ لَكُمْ، وَأَنَا شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَنْظُرُ إِلَى حَوْضِي الآنَ، وَإِنِّي أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِ الأَرْضِ - أَوْ مَفَاتِيحَ الأَرْضِ - وَإِنِّي وَاللَّهِ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ تُشْرِكُوا بَعْدِي، وَلَكِنْ أَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنَافَسُوا فِيهَا» [رواه البخاری: ۱۳۴۴].
۶٧٧- از عقبه بن عامرسروایت است که پیامبر خدا جروزی بر آمدند و بر شهدای (اُحُد) به مانند آنکه بر مرده نماز خوانده میشود، نماز خواندند، بعد از آن بسوی منبر رفته و فرمودند:
«من از شما سبقت نموده و پیشتر خواهم رفت، و برای شما شهادت خواهم داد، و به خداوند سوگند است که همین الآن به طرف حوض خود [یعنی: کوثر] نگاه میکنم، و کلید گنجهای روی زمین برایم داده شده است، - و یا [گفتند که] کلیدهای زمین برایم داده شده است – و به خداوند سوگند است از اینکه بعد از من دوباره به شرک برگردید نمیترسم، ولی از این میترسم که در بدست آوردن دنیا با یکدیگر هم چشمی نمائید» [۴۵٠].
۶٧۸- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ب: أَنَّ عُمَرَ انْطَلَقَ مَعَ النَّبِيِّ جفِي رَهْطٍ قِبَلَ ابْنِ صَيَّادٍ، حَتَّى وَجَدُوهُ يَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ عِنْدَ أُطُمِ بَنِي مَغَالَةَ، وَقَدْ قَارَبَ ابْنُ صَيَّادٍ الحُلُمَ، فَلَمْ يَشْعُرْ حَتَّى ضَرَبَ النَّبِيُّ جبِيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ لِابْنِ صَيَّادٍ: «تَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ؟»، فَنَظَرَ إِلَيْهِ ابْنُ صَيَّادٍ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ الأُمِّيِّينَ، فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ لِلنَّبِيِّ ج: أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ؟ فَرَفَضَهُ وَقَالَ: «آمَنْتُ بِاللَّهِ وَبِرُسُلِهِ» فَقَالَ لَهُ: «مَاذَا تَرَى؟» قَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: يَأْتِينِي صَادِقٌ وَكَاذِبٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «خُلِّطَ عَلَيْكَ الأَمْرُ» ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «إِنِّي قَدْ خَبَأْتُ لَكَ خَبِيئًا» فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: هُوَ الدُّخُّ، فَقَالَ: «اخْسَأْ، فَلَنْ تَعْدُوَ قَدْرَكَ» فَقَالَ عُمَرُ س: دَعْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْرِبْ عُنُقَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنْ يَكُنْهُ فَلَنْ تُسَلَّطَ عَلَيْهِ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْهُ فَلاَ خَيْرَ لَكَ فِي قَتْلِهِ» وَقَالَ عَبْدُاللهِ بْنُ عُمَرَ بيَقُولُ: انْطَلَقَ بَعْدَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ جوَأُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ إِلَى النَّخْلِ الَّتِي فِيهَا ابْنُ صَيَّادٍ، وَهُوَ يَخْتِلُ أَنْ يَسْمَعَ مِنْ ابْنِ صَيَّادٍ شَيْئًا قَبْلَ أَنْ يَرَاهُ ابْنُ صَيَّادٍ، فَرَآهُ النَّبِيُّ جوَهُوَ مُضْطَجِعٌ - يَعْنِي فِي قَطِيفَةٍ لَهُ فِيهَا رَمْزَةٌ أَوْ زَمْرَةٌ - فَرَأَتْ أمُّ ابْنِ صَيّادٍ رَسُولَ اللَّهِ ج، وَهُوَ يَتَّقِي بِجُذُوعِ النَّخْلِ، فَقَالَتْ لِابْنِ صَيَّادٍ: يَا صَافِ - وَهُوَ اسْمُ ابْنِ صَيَّادٍ - هَذَا مُحَمَّدٌ ج، فَثَارَ ابْنُ صَيَّادٍ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لَوْ تَرَكَتْهُ بَيَّنَ» [رواه البخاری: ۱۳۵۴، ۱۳۵۵].
۶٧۸- از عبدالله بن عمربروایت است که عمرسبا پیامبر خدا جو گروهی از صحابه به طرف (ابن صیَّاد) رفتند [۴۵۱]، دیدند که با طفلان دیگر نزدیک پشته (بنی مغال) [و یا قصر سنگی بنی مغاله، که قومی از انصار است] بازی میکند، و (ابن صیاد) در این وقت نزدیک به بلوغ بود، و او از آمدن ایشان تا وقتی که پیامبر خدا جبا دست خود [به شانهاش] زدند، با خبر نشده بود.
پیامبر خدا جبرایش گفتند: «آیا بر اینکه من پیامبر خدا هستم شهادت میدهی»؟
(ابن صیاد) به طرف پیامبر خدا جنظر کرد و گفت: شهادت میدهم که تو پیامبر امین هستی [۴۵۲].
و ابن صیاد برای پیامبر خدا جگفت: آیا تو بر اینکه من پیامبر خدایم اعتراف مینمایی؟
پیامبر خدا ج[موضوع دعوت به اسلامش] را ترک کردند، و فرمودند: «من به خدا، و همه پیامبرانش ایمان دارم» [۴۵۳].
و ازو پرسیدند: «تو چه میبینی»؟ (ابن صیاد) گفت: آنکه برایم میآید، گاهی راست میگوید و گاهی دروغ، [یعنی: خواب میبینم، و خوابهایم گاهی راست میشود و گاهی دروغ].
پیامبر خدا جفرمودند که: تو در اشتباهی».
بعد از آن پیامبر خدا جبرایش گفتند: «من غرض امتحان کردن تو، چیزی را پنهان کردم، [و تو برایم بگو که آن چیز چیست؟ و گویند که پیامبر خدا جچیزی از سورۀ (الدخان) را در دل خود گذرانده بودند]».
(ابن صیاد) گفت: چیزی را که پنهان کردهاید (دُخ) است [۴۵۴].
پیامبر خدا جفرمودند: پست شو! از حد خود تجاوز مکن».
عمرسگفت: یا رسول الله! مرا بگذار تا گردنش را بزنم.
پیامبر خدا جفرمودند: «اگر او همان کسی باشد [یعنی: دجال باشد]، تو نسبت به او کاری کرده نمیتوانی، [زیرا کسی که با دجال به مقابله برمیآید، عیسی÷است]، و اگر آن کس نباشد، برای تو از کشتنش فائدۀ نیست».
و عبدالله بن عمربمیگوید: پس از این واقعه، [یکبار دیگر] پیامبر خدا جبا أُبی بن کعبسبه نخلستانی که (ابن صیاد) در آن بود رفتند، و میخواستند او را غافلگیر کرده و پیش از اینکه ایشان را ببیند، از وی چیزی بشنوند، [تا بدانند که ساحر است یا کاهن].
پیامبر خدا ج(ابن صیاد) را دیدند که در زیر قطیفه [رواندازی] خوابست، و در زیر آن قطیفه، زمزههایی دارد.
مادر (ابن صیاد) پیامبر خدا جرا دید که به تنه درختان خود را پنهان میکنند، (ابن صیاد) را صدا زده و گفت: یا صاف [نام اصلی (ابن صیاد) صاف بود]! محمد جآمده است!، (ابن صیاد) از جایش برجست.
پیامبر خدا جفرمودند: «اگر [مادرش] او را میگذاشت، کار [ابن صیاد] آشکار میشد» [۴۵۵].
۶٧٩- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: كَانَ غُلاَمٌ يَهُودِيٌّ يَخْدُمُ النَّبِيَّ ج، فَمَرِضَ، فَأَتَاهُ النَّبِيُّ جيَعُودُهُ، فَقَعَدَ عِنْدَ رَأْسِهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَسْلِمْ»، فَنَظَرَ إِلَى أَبِيهِ وَهُوَ عِنْدَهُ فَقَالَ لَهُ: أَطِعْ أَبَا القَاسِمِ ج، فَأَسْلَمَ، فَخَرَجَ النَّبِيُّ جوَهُوَ يَقُولُ: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: ۱۳۵۶].
۶٧٩- از انسسروایت است که گفت: پسر بچه از قوم یهود خدمت پیامبر خدا جرا میکرد، آن جوان مریض شد، پیامبر خدا جبه عیادتش رفتند، بالای سرش نشستند و فرمودند: «مسلمان شو»!
آن جوان به طرف پدرش که در نزدش نشسته بود نگاه کرد، پدرش گفت: از ابوالقاسم جاطاعت کن!
آن پسر بچه مسلمان شد، پیامبر خدا جبر آمدند، و میگفتند: «ثنا و ستایش برای خدایی که او را از آتش نجات داد» [۴۵۶].
۶۸٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلَّا يُولَدُ عَلَى الفِطْرَةِ، فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ، وَيُنَصِّرَانِهِ، أَوْ يُمَجِّسَانِهِ، كَمَا تُنْتَجُ البَهِيمَةُ بَهِيمَةً جَمْعَاءَ، هَلْ تُحِسُّونَ فِيهَا مِنْ جَدْعَاءَ» ثُمَّ يَقُولُ أَبُو هُرَيْرَةَ س: ﴿فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾[رواه البخاری: ۱۳۵٩].
۶۸٠- از ابو هریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند:
«هیچ طفلی نیست که بدنیا بیاید و به ایمان فطری خود نباشد، بعد از آن پدر و مادرش هستند که او را یهودی، یا نصرانی و یا مجوسی بار میآورند، این مانند آن است که حیوان در اول به طور کامل به دنیا میآید، مگر دیدهاید که مثلاً: حیوانی ناقص الاعضاء به دنیا آمده باشد»؟ [و صاحبانش هستند که گوش و یا دم او را میبرند].
و ابو هریرهساین آیه مبارکه را تلاوت نمود [«به دین یکتاپرستی روی آورید]، این آفرینشی است که خدا مردم را به آن شیوه آفرید، تغیری در آفرینش خدا نیست، این است آئین استوار، [ولی بیشتر مردم نمیدانند]» [۴۵٧].
[۴۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بر شهید نماز خوانده میشود، و اینکه بر شهدای احد، در روز اول نماز نخواندند، - طوری که قبلاً هم گفتیم – سببش مشغولیت و مصیبتی بود که به آن گرفتار شده بودند. ۲) حوض نبی کریم جکه کوثر باشد، فعلاً مخلوق و موجود است. ۳) اینکه بر امت محمد جخوفی از داخل شدن به شرک ایام جاهلیت نیست، - گرچه خوف واقع شدن در دیگر انواع شرک موجود است – و خوفی که بر آنها هست، بخالت و حسادت ورزیدن با یکدیگر در بدست آوردن متاعهای دنیوی است. ۴) جهت تاکید سخن، و اجتناب از انکار جانب مقابل، سوگند خوردن جواز دارد، ولی آنکه از وی چنین طلبی نشده باشد، ولی سوگند خوردن در هر سخن و بدون لزوم، مناسب نیست، و حتی کراهت دارد. [۴۵۱] ابن صیاد طفل خورد سالی از مردم یهود بود، و سبب رفتن پیامبر خدا جبه نزد وی آن بود که برایشان خبر رسید که در قوم یهود پسری تولد شده است که اوصاف دجال که یک چشمش کور و چشم دیگرش مانند دانه انگوری بر آمده است در وی موجود است، و برای آنکه از حقیقت کار با خبر شوند، نزد وی رفتند. [۴۵۲] یعنی: پیامبر مشرکین عرب هستی، و این سخنش موافق این عقیده یهود است که میگویند: بعثت محمد جخاص برای مردم عرب است، و این قول آنها بخودی خود باطل است، زیرا بعد از این که به نبوت محمد جاعتراف کردند، باید بر این نیز معترف باشند که محمد دروغ نمیگوید، و در بسیاری از نصوص قرآن و سنت عموم رسالت محمد برای جمیع خلایق ثابت و واضح است. [۴۵۳] یعنی: اگر تو راست میگفتی و پیامبر خدا میبودی، و در موضوع اشتباه نکرده بودی، به تو ایمان میآوردم، همچنانی که به تمام انبیاء ایمان آوردهام، ولی – به اساس قضیه منطقی - چون تو راست نمیگویی، و پیامبر خدا نیستی، و در موضوع اشتباه کردهای، بنابراین به تو ایمان ندارم. [۴۵۴] ابن صیاد میخواست که (دخان) را به طور کامل بگوید، ولی آن کلمه را کامل کرده نتوانست، و چیزی را که از جنیان حاصل کرد، همین دو حرف بود، و عادت کهان و جادوگرها چنین است که بعضی از کلمات را از جنیان میشنوند، ولی به طور کامل از آنچه که در غیب است، اطلاع حاصل کرده نمیتوانند. [۴۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج(ابن صیاد) را با وجود اینکه ادعای نبوت نموده بود، به حال خودش گذاشته و او را نکشتند، چندین سبب دارد، اول آنکه: وی هنوز بالغ نشده بود، بنابراین مکلف شمرده نمیشد و مستوجب قتل نبود، و دوم آنکه: پیامبر خدا جبعد از اینکه به مدینه منور آمدند، با یهود معاهده صلح و ترک مخاصمه امضاء نموده بودند، و با مراعات آن معاهده، برای ابن صیاد با وجود این جرم عظیمش چیزی نگفتند، سوم آنکه: میدانستند که دروغ ابن صیاد در آینده بر ملا خواهد شد، و اگر کشته شود، شاید مردم یهود در آینده چیزهای بگویند. ۲) در تیسیر القاری (۱/۴۵۳) و فتح المبدی (۲/۸۲) آمده است که ابن صیاد مسلمان شد، و بعد از اینکه وفات یافت پیامبر خدا جبر وی نماز خواندند. [۴۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نام این پسر بچه عبدالقدوس بود. ۲) استخدام اهل کتاب، و رفت و آمد با آنها جواز دارد. ۳) عیادت اهل ذمه جواز دارد، و خصوصاً آنکه همسایه باشد. ۴) باید از هر مناسبتی، در دعوت، به اسلام استفاده نمود. ۵) طفل اگر عاقل باشد، و مسائل کفر و اسلام را بداند، و در حال کفر بمیرد، عذاب میشود، و دلیل این امر این است که چون این طفل ایمان آورد، پیامبر خدا جگفتند: «الحمد لله که خداوند او را از آتش نجات داد». ۶) مسلمان شدن طفل نا بالغ صحت دارد، زیرا اگر صحت نمیداشت، پیامبر خدا جاو را به اسلام دعوت نمیکردند. [۴۵٧] در اینکه مراد از فطرتی که در حدیث شریف آمده است چیست؟ نظرات مختلفی وجود دارد، از آن جمله اینکه: مراد از خلق شدن طفل بر فطرت آن است که طفل وقتی که به دنیا میآید، خالی از ایمان و کفر به دنیا میآید، نه از کفر چیزی میداند و نه از ایمان، و این پدر و مادرش هستند که او را یهودی و یا نصرانی و یا مجوسی بار میآورند. و این نظر خالی از اشکال نیست، زیرا در این صورت یهود و نصاری و مجوس هم میتوانند مدعی شوند که طفل خالی از ایمان به یهودیت و اسلام به دنیا میآید، و این پدر و مادرش هستند که او را مسلمان بار میآورند، بنابراین نظری که راجحتر به نظر میرسد این است که مراد از فطرت، خداشناسی است، به این معنی که اگر مولود به حال خودش گذاشته شود، و کفر بر وی تلقین نشود، وقتی که عاقل و رشید شود، خود بخود به خدا و خالق آسمان و زمین ایمان میآورد، و به کفر نمیگراید، و این همان ایمانی است که خداوند در روز (ألست) بر آن از خلائق عهد و پیمان گرفته است.