فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد دوم

فهرست کتاب

۱۲- باب: مَنْ استَعَدَّ الكَفَنَ فِي زَمَنِ النَّبِيِّ جفَلَم يُنكَرُ عَلَيهِ
باب [۱۲]: کسی که در زمان پیامبر خدا جکفنش را آماده کرده بود، و برایش بد گفته نشد

۱۲- باب: مَنْ استَعَدَّ الكَفَنَ فِي زَمَنِ النَّبِيِّ جفَلَم يُنكَرُ عَلَيهِ
باب [۱۲]: کسی که در زمان پیامبر خدا جکفنش را آماده کرده بود، و برایش بد گفته نشد

۶۴۸- عَنْ سَهْلٍ س: قال «أَنَّ امْرَأَةً جَاءَتِ النَّبِيَّ جبِبُرْدَةٍ مَنْسُوجَةٍ، فِيهَا حَاشِيَتُهَا»، أَتَدْرُونَ مَا البُرْدَةُ؟ قَالُوا: الشَّمْلَةُ، قَالَ: نَعَمْ، قَالَتْ: نَسَجْتُهَا بِيَدِي فَجِئْتُ لِأَكْسُوَكَهَا، «فَأَخَذَهَا النَّبِيُّ جمُحْتَاجًا إِلَيْهَا، فَخَرَجَ إِلَيْنَا وَإِنَّهَا إِزَارُهُ»، فَحَسَّنَهَا فُلاَنٌ، فَقَالَ: اكْسُنِيهَا، مَا أَحْسَنَهَا، قَالَ القَوْمُ: مَا أَحْسَنْتَ، لَبِسَهَا النَّبِيُّ جمُحْتَاجًا إِلَيْهَا، ثُمَّ سَأَلْتَهُ، وَعَلِمْتَ أَنَّهُ لاَ يَرُدُّ، قَالَ: إِنِّي وَاللَّهِ، مَا سَأَلْتُهُ لِأَلْبَسَهُ، إِنَّمَا سَأَلْتُهُ لِتَكُونَ كَفَنِي، قَالَ سَهْلٌ: فَكَانَتْ كَفَنَهُ [رواه البخاری: ۱۲٧٧].

۶۴۸- از سهلس [۴٠۶]روایت است گفت: زنی جامۀ بافته شده را که حاشیه‌اش با او بود [ یعنی: از او چیزی پاره نشده بود، و به نام برده یاد می‌شد]، نزد پیامبر خدا جآورد.

[سهل می‌گفت]: آیا می‌دانید برده چیست؟

گفتند: جامه‌ای است که تمام بدن را می‌پوشاند.

گفت: بلی چنین است.

آن زن برای پیامبر خدا جگفت: این جامه را خودم به دست خود بافته‌ام و آمده‌ام تا او را بر شما بپوشانم.

پیامبر خدا جآن جامه را گرفتند، و این در حالی بود که به چنین جامه احتیاج داشتند.

[روزی] پیامبر خدا جدر حالی که آن جامه ازارشان بود، نزد ما آمدند، شخصی آن را تحسین کرد و گفت: چقدر زیبا است، این را به من بپوشانید، [یعنی: برای من بدهید] [۴٠٧].

مردم [به آن شخص] گفتند: کاری خوبی نکردی، پیامبر خدا جبه آن جامه احتیاج دارند و آن را پوشیده‌اند، و باز تو می‌خواهی که آن را به تو بدهند، و این را هم می‌دانی که پیامبر خدا جطلب کسی را رد نمی‌کنند.

آن شخص گفت: به خداوند سوگند است که من آن را نطلبیدم که بپوشم، بلکه خواستم تا آن جامه کفنم باشد.

سهلسگفت: و همان جامه کفن آن شخص بود [۴٠۸].

[۴٠۶] وی سهل بن سعد بن مالک انصاری ساعدی است، نامش صعب بود، و پیامبر خدا جاو را سهل نامیدند، بسیار عمر کرد، و زمان حجاج را دریافت، حجاج برایش گفت: چه چیز مانع شد که با امیر المومنین عثمانسکمک نکنی؟ گفت: کمک کردم، حجاج گفت: دروغ می‌گوئی و امر کرد و گردنش را مهر کردند، در سال هشتاد و هشت هجری به عمر نود وشش سالگی وفات یافت، اسد الغابه (۲/۳۶۶-۳۶٧). [۴٠٧] شخصی که این سخن را گفت: عبدالرحمن بن عوف، و یا سعد بن ابی وقاص بود. [۴٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا جدارای خلق عظیم، وجود و سخاوت کامل بودند، و این چیز برای پیامبر خدا جسجیه گردیده بود، از این جهت صحابهشبرای شخصی که جامه پیامبر خدا جرا تحسین کرده و از ایشان طلبیده بود گفتند: که کار خوبی نکردی، زیرا با وجود آنکه خودشان به این جامه ضرورت دارند، بعد از اینکه آن را از ایشان طلب نمودی آن را برای تو خواهند داد، و ضرورت خود را در نظر نخواهند گرفت. ۲) تحسین از لباس و مال دیگران – اگر به اساس حسن نیت باشد – جواز دارد. ۳) اگر کسی ادب را مراعات نمی‌کند، تنبیه کردنش جواز دارد، ولو آنکه عدم مراعات ادبش به سرحد تحریم نرسد، و اگر به سرحد تحریم رسید، اگر مانعی وجود نداشته باشد، ممانعتش از آن کار با حکمت و اسلوب نیک واجب می‌گردد، زیرا امر به معروف و نهی از منکر از اساسات دین اسلام است.