۲۱- باب: مَنْ جَلَسَ عِنْدَ المُصِيبَةِ يُعرَفُ فَيهِ الحُزْنُ
باب [۲۱]: کسی که در مصیبت نشست و غم از چهرهاش نمایان گردید
۶۶٠- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: لَمَّا جَاءَ النَّبِيَّ جقَتْلُ ابْنِ حَارِثَةَ، وَجَعْفَرٍ، وَابْنِ رَوَاحَةَ جَلَسَ يُعْرَفُ فِيهِ الحُزْنُ وَأَنَا أَنْظُرُ مِنْ صَائِرِ البَابِ شَقِّ البَابِ، فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: إِنَّ نِسَاءَ جَعْفَرٍ وَذَكَرَ بُكَاءَهُنَّ، فَأَمَرَهُ أَنْ يَنْهَاهُنَّ، فَذَهَبَ، ثُمَّ أَتَاهُ الثَّانِيَةَ، لَمْ يُطِعْنَهُ، فَقَالَ: «انْهَهُنَّ» فَأَتَاهُ الثَّالِثَةَ، قَالَ: وَاللَّهِ لَقَدْ غَلَبْنَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَزَعَمَتْ أَنَّهُ قَالَ: «فَاحْثُ فِي أَفْوَاهِهِنَّ التُّرَابَ» [رواه البخاری: ۱۲٩٩].
۶۶٠- از عائشهلروایت است که گفت: چون خبر شهادت (ابن حارثه) [۴۲۵]و (جعفر) [۴۲۶]و (ابن رواحه)ش [۴۲٧]برای پیامبر خدا جرسید، [در گوشه] نشستند، و آثار غم واندوه از چهرهشان نمایان بود [۴۲۸].
و من از گوشه در نگاه مکردم که شخصی نزدشان آمد و گفت: زنهای خانواده جعفر [نوحه میکنند].
به او امر کردند که [برود] و آنها را [از گریهکردن] منع کند.
آن شخص رفت و بازگشت و گفت که: آنها به سخنش گوش نمیدهند. فرمودند: آنها را مانع شو!
آن شخص برای بار سوم آمد و گفت: یا رسول الله! به خدا سوگند که آنها بر ما غلبه کردهاند، [یعنی: خاموش نمیشوند].
[عائشه] گمان میکند که پیامبر خدا جفرمودند: «پس در دهان آنها خاک بپاش» [۴۲٩].
[۴۲۵] وی زید بن حارثه غلام آزاد شده پیامبر خدا جاست، و پیامبر خدا جاو را بسیار دوست داشتند، در هر لشکری که اشتراک داشت، او را امیر آن لشکر مقرر میکردند. [۴۲۶] وی جعفر بن ابی طالب عموی پیامبر خدا جاست، و از برادرش علیسده سال کلانتر بود، از کسانی است که در ابتداء مسلمان شده بودند، به حبشه هجرت نمود، پیامبر خدا جخبر داده بودند که وی شهید میشود، بنابر این وی به یقین از اهل جنت است. [۴۲٧] وی عبدالله بن رواحه است، و از کسانی است که در ابتداء مسلمان شده بودند، در اکثر غزوات اشتراک نموده بود، و پیامبر خدا جخبر داده بودند که وی شهید میشود، بنابراین وی به یقین از اهل جنت است. [۴۲۸] و خلاصه قصه شهادت آنها به اینگونه بود که: پیامبر خدا جدر جمادی الاولی سال هشتم آنها را با سه هزار نفر به طرف شام فرستادند، و زید را بر آنها امیر مقرر نمودند، و گفتند: اگر زید به شهادت رسید، جعفر امیر باشد، و اگر جعفر به شهادت رسید، عبدالله بن رواحه، چون به شام رسیدند، برایشان خبر رسید که (هرقل) با صد هزار نفر از رومیان در مقابل آنها صف آرایی نموده است، و صد هزار نفر دیگر از قبایل مختلف عرب که نصاری بودند، با وی ملحق شدهاند، جنگ بین طرفین درگرفت، و این سه نفر به ترتیب به شهادت رسیدند، و بیرق را خالد بن الولیدسبه دست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد، و خالدسمیگوید: در این روز (نه) شمشیر در دستم شکست. و چیزی که در این معرکه نهایت تعجب انگیز است این است که این دو لشکر با وجودی که هر دوی آنها به اساس عقیده میجنگیدند، ولی هیچ تناسبی از نگاه تعداد و ادوات جنگی بین آنها وجود نداشت، زیرا در یک طرف سه هزار نفر با بسیطترین وسایل جنگی که نیزه و تیر و شمشیر باشد، وجود داشت، و از این تعجبآورتر اینکه: در این روز از طرف کفار صدها نفر کشته شدند، و از طرف مسلمانان فقط (دوازده) نفر به شهادت رسیدند، که (سه) نفر از آنها امیرانشان بودند، و در نتیجه، فتح نصیب مسلمانان شد. [۴۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه آنها با وجود آنکه آن زنها از صحابیات بودند، و بعد از اینکه آن شخص امر پیامبر خداجبرای آنها برد، و آنها سکوت نکردند، یکی از دو احتمال وجود دارد، احتمال اول آنکه: آن شخص امر به سکوت شدن را به پیامبر خدا جنسبت نمیداد، بلکه نزدشان میرفت و میگفت ساکت باشید، و آن زنها به حرفش گوش نمیدادند، چون نمیدانستند که این امر، امر پیامبر خدا جاست، و احتمال دوم آن است که از شدت مصیبتی که به آنها رسیده بود، آنچنان تحت تاثیر قرار گرفته بودند، که با وجود خبر شدن از امر پیامبر خدا جنمیتوانستند که از گریه کردن خود داری نمایند، پس این گریه کردن بدون اختیارشان بود، و از کاری که بدون اختیار انسان باشد، بر وی گناهی نیست. ۲) به تعزیه نشستن به آرامی و وقار جواز دارد. ۳) در حالت مصیبت باید صبر و تحمل نمود. ۴) کسی که از کار منکر خود داری نمینماید، باید تادیب گردد. ۵) برای زن روا است که با حجاب به طرف مرد بیگانه – بدون شهوت – نگاه کند.