۳- باب: الاسْتِسْقَاءِ فِي المَسْجِدِ الجَامِعِ
باب [۳]: نماز استسقاء در مسجد جامع
۵۵۲- حديث أَنسٍ سفِي الرَّجُلِ الذي دخل المسجد والنبي جقَائِمٌ يَخْطُبُ فسأله الدعاء بالغيث، تكرِّر كثيرًا. وفي الرواية: فمَا رَأَيْنَا الشَّمْسَ سِتًّا، ثُمَّ دَخَلَ رَجُلٌ مِنْ ذَلِكَ البَابِ فِي الجُمُعَةِ المُقْبِلَةِ، وَرَسُولُ اللَّهِ جقَائِمٌ يَخْطُبُ، فَاسْتَقْبَلَهُ قَائِمًا، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: هَلَكَتِ الأَمْوَالُ وَانْقَطَعَتِ السُّبُلُ، فَادْعُ اللَّهَ يُمْسِكْهَا، قَالَ: فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ جيَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ حَوَالَيْنَا، وَلاَ عَلَيْنَا، اللَّهُمَّ عَلَى الآكَامِ وَالجِبَالِ وَالآجَامِ وَالظِّرَابِ وَالأَوْدِيَةِ وَمَنَابِتِ الشَّجَرِ» قَالَ: فَانْقَطَعَتْ، وَخَرَجْنَا نَمْشِي فِي الشَّمْسِ [رواه البخاری: ۱٠۱۳].
۵۵۲- حدیث انسسدر مورد شخصی که به مسجد داخل گردید و پیامبر خدا جخطبه میدادند، و از ایشان خواست تا طلب باران نمایند، به روایات مختلفی روایات شده است.
و در یکی از روایات آمده است که: شش روز آفتاب را ندیدیم، بعد از شش روز، در جمعه آینده شخصی از همان دروازه داخل مسجد گردید، و در حالی که پیامبر خدا جخطبه میدادند، مقابل روی ایشان ایستاده شد و گفت: یا رسول الله! مالها هلاک شد، راهها بند گردید، از خدا بخواه که باران را بگیرد.
[راوی] میگوید: پیامبر خدا جدستهای خود را بالا کرده و گفتند:
«الهی! باران را به اطراف خانههای ما بباران، نه بر بالای خانههای ما، خدایا! باران را بر تپهها و کوهها، و در صحراها، و در جنگل زارها بباران».
[راوی] میگوید: همان بود که باران توقف نمود، و هنگامی که [از مسجد] بیرون شدیم، در آفتاب راه میرفتیم [۲٩٠].
[۲٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخصی که به مسجد آمد و از پیامبر خدا جخواست که طلب باران نمایند، یکی از مردم بادیه نشین بود. ۲) شاید این سوال در ذهن خطور کند، که چون – طوری که آن بادیه نشین گفت – مردم به قحطی و بی بارانی دچار شده بودند، پس چرا کسانی که از بزرگان صحابه مانند: ابوبکر و عمر، و عثمان، و علی و سائر عشرۀ مبشره و امثال اینهاشدر نزد پیامبر خدا جحضور داشتند، از ایشان نخواستند که به طلب باران بر آیند، در جواب این سوال گفتهاند که: بزرگان صحابهشاز نهایت ادب و احترامی که نسبت به پیامبر خدا جداشتند، از ایشان چیزی نمیپرسیدند، و طلب چیزی نمیکردند، و از اینجا است که انسسمیگوید: ما دوست داشتیم و به این آرزو بودیم که کسی از مردم بادیه نشین بیاید و از پیامبر خدا جچیزی بپرسد.