۳٩- باب: إِذَا قَالَ المُشرِكُ عِنْدَ المَوتِ: لاَ إلهَ إلاَّ الله
باب [۳٩]: وقتی که مشرک در وقت مرگ (لاَ إلهَ إلاَّ الله) بگوید
۶۸۱- المُسَيِّبِ بن حَزْنٍ س، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَوَجَدَ عِنْدَهُ أَبَا جَهْلِ بْنَ هِشَامٍ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ المُغِيرَةِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ جلِأَبِي طَالِبٍ: «يَا عَمِّ، قُلْ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، كَلِمَةً أَشْهَدُ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ» فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ: يَا أَبَا طَالِبٍ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ؟ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ جيَعْرِضُهَا عَلَيْهِ، وَيَعُودَانِ بِتِلْكَ المَقَالَةِ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ: هُوَ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ يَقُولَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَمَا وَاللَّهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ» فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ﴾[رواه البخاری: ۱۳۶٠].
۶۸۱- از مسیب بن خزنس [۴۵۸]. روایت است که گفت: وقتی که (ابو طالب) در حالت احتضار بود، پیامبر خدا جنزدش رفتند، دیدند که (ابوجهل ابن هشام)، و (عبدالله بن أبی أمیه بن مغیره) نزدش نشستهاند.
پیامبر خدا جبرای (ابوطالب) گفتند: «ای عموی من! (لاَ إلهَ إلاَّ الله)بگو تا به سبب این کلمه برای تو در نزد خداوند شهادت بدهم».
ابوجهل و عبدالله بن أبی أمیه برایش گفتند: ای ابوطالب! آیا از دین عبدالمطلب برمیگردی؟
پیامبر خدا جپیوسته کلمه شهادت را به او پیشنهاد میکردند، و آن دو [بدبخت] همان سخن خود را تکرار مینمودند، تا آنکه ابوطالب در آخرین سخن خود برای آنها گفت که او: بر دین عبدالمطلب است، و از گفتن (لاَ إلهَ إلاَّ الله)ابا ورزید.
پیامبر خدا جفرمودند: به خداوند سوگند، تا وقتی که منع نشوم برایت طلب آمرزش خواهم نمود، و خداوند این آیه را نازل فرمود که: «برای پیامبر و مسلمانان مناسب نیست که برای مشرکین – بعد از اینکه آنها ثابت شد که مشرکین اهل دوزخ هستند – طلب مغفرت نمایند، و گرچه آن مشرکین از خویشاوندان و وابستگان آنها باشند» [۴۵٩].
[۴۵۸] وی مسیب بن خزن بن ابی وهب مخزومی قرشی است، و پدر فقیه و محدث مشهور سعید بن مسیب است، مسیب با پدرش خزن در فتح مکه مسلمان شد، از کسانی بود که در جنگ یرموک به شام اشتراک نموده بودند، از تاریخ وفاتش اطلاعی حاصل کرده نتوانستم، اسد الغابه (۴/۳۶۶-۳۶٧). [۴۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این گفته راوی که ابوطالب در حالت نزع بود، این است که علامات نزع در او دیده میشد، نه آنکه در حالت نزع حقیقی بوده باشد، زیرا در حالت نزع حقیقی ایمان آوردن فائده ندارد، در سنن ابن ماجه از عبدالله بن عمرسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «خداوند عز وجل توبه بنده را تا وقتی که به حالت غرغره نرسد، قبول میکند»، و مراد از حالت غرغره حالت نزع است، و ابوطالب در این حالت نبود، زیرا کسی در این حالت باشد، قادر به گفتگوی زیاد نیست، و ابوطالب با اطرافیان خود گفتگو میکرد، و دلیل و دلائل آنها را میشنید و درک میکرد. ولی امام ابن حجر/به این نظر است که حالت ابوطالب حالت نزع حقیقی بود، و اینکه پیامبر خدا جاو را به این حالت دعوت به اسلام کردند، این امر خاص به ابوطالب است، چنانچه بعد از اینکه از ایمان آوردن ابا ورزید، باز هم برای وی شفاعت کردند، و به اثر این شفاعت به عذابش تخفیف داده شد، و چون دلیلی به این اختصاص وجود ندارد، شاید تعلیل اول قویتر باشد، والله تعالی أعلم. ۲) ابن اسحاق روایت میکند که عباس برای پیامبر خدا جگفت: برادر زادهام! چیزی را که بر عم خود [یعنی: ابوطالب] عرضه کردی، شنیدم که آن را گفت، یعنی: شنیدم که کلمه شهادت را گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «من نشنیدم»، سهیلی میگوید: اینکه پیامبر خدا جقول عباس را در مورد ابوطالب قبول نکردند، سببش این بود که سخن را در حالی گفت که مسلمان نبود، و اگر در حال اسلام خود میگفت، از وی قبول میکردند، چنانچه چیزی را که جبیر بن مطعم در حال کفر خود شنیده بود، و در حال اسلام آن را روایت کرد، از وی قبول نمودند.