خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

سریۀ رَجیع [۴۹۲]

سریۀ رَجیع [۴۹۲]

در ماه صفر همان سال- یعنی سال چهارم هجرت- گروهی از مردمان عضل و قاره بر رسول خدا جوارد شدند، و گفتند که اسلام درمیان آنان نفوذ پیدا کرده است، و درخواست کردند که افرادی را از مسلمانان همراه ایشان بفرستند تا به آنان قرآن یاد بدهد، و تعالیم دین را بیاموزد. به روایت ابن اسحاق پیامبر اکرم جشش تن از مسلمانان را همراه ایشان فرستادند. بنا به روایت بخاری این عده ده تن بودند و مرثد بن ابی مرثد غنوی را به روایت ابن اسحاق- یا عاصم بن ثابت جد عاصم بن عمر بن خطاب را به روایت بخاری- به فرماندهی آن عدّه گماردند، و این عدّه همراه آنان به راه افتادند.

وقتی به رجیع- که چشمۀ آبی از آنِ هذیل در ناحیۀ حجاز، میان رابغ و جُدَّه بود- رسیدند، طایفه‌ای از هذیل به نام بنولحیان را بر علیه مسلمانان همراهشان به فریادرسی طلبیدند. آنان نیز، با حدود یکصد تیرانداز از پس آنان آمدند و سایه به سایۀ آنان مسیرشان را طی کردند، تا به آنان رسیدند. در این موقع، هیأت اعزامی مسلمانان بر بالای بلندی جای گرفته بودند، و دشمن آنان را به محاصرۀ خویش درآورد. محاصره کنندگان گفتند: با شما عهد و پیمان می‌بندیم که اگر به نزد ما پایین بیایید، هیچ‌یک از شما را نکشیم! عاصم از پایین آمدن خودداری کرد، و به اتفاق یارانش با آنان جنگید. هفت تن از آنان را با تیر از پای درآوردند. خبیب و زیدبن دثنه و یک مرد مسلمان دیگر برجای ماندند. بار دیگر با آنان عهدو پیمان بستند. آن سه تن نیز به سوی آنان پایین آمدند، اما دشمنان به آنان نیرنگ زدند، و با زه کمان‌هایشان آنان را دربند کردند. آن مرد سوم گفت: این آغاز نیرنگ است! و از همراهی با آنان خودداری کرد. او را به دنبال خود کشانیدند و با او گلاویز شدند تا به هر ترتیب او را به همراهی با خود وادارند، حاضر نشد، و او را به قتل رسانیدند. اما، خبیب و زید را با خود بردند، و در مکه آن دو را فروختند. خبیب و زید بعضی از سران و بزرگان قبیلۀ ایشان را در جنگ بدر کشته بودند.

خُبَیب، مدتی در نزد آنان زندانی بود. آنگاه، بر کشتن او یک سخن شدند، و او را از منطقه حرم بیرون بردند تا در محل تنعیم به دار بیاویزند. همین که تصمیم گرفتند او را به دار بیاویزند، گفت: مرا واگذارید تا دو رکعت نماز بگزارم! او را وانهادند، دو رکعت نماز گزارد، وقتی که نمازش را سلام داد، گفت: به خدا، اگر نبود اینکه بگویید: این کار را از ترس مرگ می‌کنم، بیش از دو رکعت نماز می‌گزاردم! آنگاه گفت:

«اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَدًا، وَاقْتُلْهُمْ بَدَدًا، وَلا تُبْقِ مِنْهُمْ أَحَدًا». «خداوندا هیچ‌یک از اینان را از قلم میانداز، و یکایک ایشان را از صفحه روزگار برانداز، و احدی از آنان را ماندگار مساز!».

سپس این ابیات را سرود:

قبائلهم واستجمعوا کل مجمع
لقد اجمع الاحزاب حولی والبوا
وقربت من جذع طویل ممنع
وقد قربوا ابناءهم ونساءهم
وما جمع الاحزاب لی عند مضجعی
الی الله اشکو غربتی بعد کربتی
فقد ذرفت عینای من غیر مدمع
وقد خیرونی الکفر والـموت دونه
فقد بضعوا لحمی وقد بؤس مطمعی
فذ العرش صبرنی علی ما یرادبی
على ای شق کان فی الله مضجعی
ولست ابالی حین اقتل مسلمـا
یبارك على اوصال شلو ممزع
وذلك فی ذات الاله و ان یشأ

«همه دستجات گرداگرد من فراهم آمده‌اند، و قوم و قبیله خویش را تحریک کرده‌‌اند و همه را در اینجا به سوی من کشانیده‌اند،

فرزندان و زنان خویش را نیز به نزدیک من آورده‌اند، و مرا به یک شاخه بلند دست نایافتنی از درخت خرما نزدیک گردانیده‌اند!.

به خداوند شکایت می‌برم از بی‌کسی خویش، و از اندوهگینی خویش نیز، و این دستجات فراوان که در کنار بستر مرگشان گرد آمده‌اند!.

هم اینان، مرا درمیان کفر و مرگ مخیر ساخته‌اند، و هم‌اینک چشمان من بدون آنکه اشکی بپاشند از هم پاشیده‌اند!.

حال، ای صاحب عرش، مرا در برابر آنچه می‌خواهند با من بکنند، شکیبا گردان، که گوشت‌های تن مرا تکه تکه کرده‌اند، و امید من از زندگی بریده است!.

اما، من هیچ باک ندارم، هنگامی که مسلمان کشته می‌شوم، که بر روی کدام پهلوی خویش در راه خدا بر بستر مرگ بیفتم!.

این‌ها همه به خاطر خدا است، و اگر بخواهد این اعضای از هم گسیخته و مفاصل متلاشی شده را برکت خواهد داد!».

آنگاه ابوسفیان به او گفت: آیا تو را شادمان می‌گرداند که محمد نزد ما باشد و ما گردن او را بزنیم، و تو نیز درمیان خانواده‌ات باشی!؟ گفت: نه به خدا، مرا شادمان نمی‌گرداند که من درمیان خانواده‌ام باشم و محمد در همان مکانی که هست باشد، و خاری باعث آزار پای مبارکش گردد!.

خُبَیب را سرانجام به دار آویختند، و افرادی را گماشتند تا از جسد وی محافظت کنند. عمروبن امیۀ ضمری سررسید، و شبانه با نیرنگی که به کار آن نابکاران زد، پیکر او را از دار به زیر آورد و با خود برد و آن را دفن کرد. آن کسی که به قتل خُبیب مباشرت کرد، عقبقه بن حارث بود که خبیب پدرش حارث را در جنگ بدر کشته بود.

در صحیح بخاری آمده است که خبیب نخستین کسی بود که دو رکعت نماز گذاردن پیش از به شهادت رسیدن را سنت گردانید. در آن اوان که وی اسیر بود، به دست وی خوشۀ انگوری دیدند که از آن می‌خورد، در حالیکه در سراسر مکه هیچ میوه‌ای وجود نداشت.

زیدبن دثنه را نیز، صفوان بن‌امیه خریداری کرد و به قصاص خون پدرش او را کشت.

قریشیان عده‌ای را به سراغ پیکر عاصم فرستادند تا بخشی از پیکر او را که نشانه‌ای از او داشته باشد، برای آنان بیاورند، زیرا، عاصم بزرگی از بزرگانی ایشان را در جنگ بدر کشته بود. اما، خداوند زنبوران را فرستاد تا همانند چتری بر جسد عاصم سایه افکنند و نگذارند دست فرستادگان قریش به پیکر او برسد. درنتیجه، آن فرستادگان دست خالی برگشتند. عاصم باخداوند عهد بسته بود که دست مشرکی به پیکر او نخورد، و دست او نیز با دست مشرکی تماس پیدا نکند، عمر که داستان عاصم را برای وی بازگفتند می‌گفت: خداوند بندۀ با ایمانش را پس از مرگ نیز همانند زمان زندگانی‌اش نگاهداری می‌کند [۴۹۳].

[۴۹۲] کلمه متن : «بعثُ ...» - م. [۴۹۳] سیرة ابن هشام، ج ۲، ص ۱۶۹-۱۷۹؛ زادالمعاد، ج ۲، ص ۱۰۹؛ صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۶۸-۵۶۹، ۵۸۵.