حل مشکل مستضعفان
وقتی رسول خدا جبه مدینه بازگشتند و آرامش خویش را بازیافتند، مردی از مسلمانان که در مکه زیر شکنجۀ مشرکان بود، گریخت. وی ابوبصیر، مردی از طایفۀ ثقیف، همپیمان قریش بود. دو تن را در طلب او فرستادند و به پیامبراکرم جگفتند: عهدی که با ما بستهای؟ نبیاکرم جاو را به آن دو مرد تحویل دادند. او را بردند تا به ذیالحلیفه رسیدند. پیاده شدند تا از خرمایی که همراه داشتند بخورند. ابوبصیر به یکی از آن دو مرد گفت: به خدا، ای فلانکس، این شمشیر تو را خیلی چشمان من گرفته است!؟ آن مرد شمشیرش را کشید و گفت: آری، بخدا، شمشیر خوبی است! بارها و بارها آن را تجربه کردهام! ابوبصیر گفت: بگذار آن را ببینم!؟ شمشیر را به دست ابوبصیر داد. ابوبصیر نیز او را با شمشیر خودش زد و کشت، و او با پیکری سرد بر روی زمین افتاد.
مرد دومی فرار کرد و رفت تا به مدینه رسید. در حالی که میدوید، وارد مسجد شد. رسول خدا جفرمودند: این مرد وحشتزده است! وقتی به نزد پیامبراکرم جرسید، گفت: رفیقم را کشتند، مرا نیز خواهند کشت! آنگاه ابوبصیر سررسید و گفت: ای پیامبرخدا، حالا دیگر به خدا، ذمّۀ شما را خداوند بَری کرده است، شما مرا به آنان بازگردانیدید، بعد، خداوند مرا از آنان رهایی بخشید!.
رسول خدا جفرمودند: «ویل أمه! مسعر حرب، لو كان له أحد». مادرش به داغش بنشیند، اگر یاران بدست آورد دنیا را به آتش مى کش [۵۶۳].
وقتی ابوبصیر این سخن نبیاکرم جرا شنید، فهمید، که آن حضرت وی را به مشرکان بازخواهند گردانید. از مدینه بیرون شد و خود را به ساحل دریا رسانید. ابوجندل پسر سهیل نیز از دست مشرکان میگریخت و به ابوبصیر ملحق شد. اندک اندک مردانی که از قریش مسلمان شده بودند، همه به ابوبصیر پیوستند، و جمعیتی قابل توجه را تشکیل دادند. سر راه بر کاروانهای قریش که به سوی شام میرفتند، میگرفتند و آنان را میکشتند و اموالشان را باز میستاندند. قریشیان برای پیامبراکرم جپیام فرستادندو ایشان را به خداوند و حق خویشاوندی سوگند دادند که به دنبال این جماعت بفرستند، و هرکس از آنان نزد آن حضرت بیاید در امان باشد! نبیاکرم جنیز به دنبال آنان فرستادند، و آنان همگی در مدینه بر پیامبراکرم جوارد شدند [۵۶۴].
[۵۶۳. مترجم محترم این نص را اینکونه ترجمه نموده اند: «وای مادرش! آتش جنگ دائم روشن است، کافیست یکنفر باشدکه آن را شعلهور سازد!؟». [۵۶۴] همان منابع پیشین.