خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

امیران حجاز

امیران حجاز

اسماعیل÷در سراسر زندگی، زعیم مکّه و متولّی کعبه بود، و یکصدوسی و هفت ساله بود که درگذشت [۲۱]. پس از وی، یکی از پسرانش، و به قولی، دو تن از پسرانش، نخست نابَت، سپس قیدار، جانشین او شد. بعضی نیز این ترتیب را به عکس گفته‌اند. بعد از این دو، مُضاض بن عمرو جُرهُمی، پدربزرگ مادری آنان فرمانروایی مکه را برعهده گرفت، و به این ترتیب، پیشوایی و فرمانروایی مکه به قبیله جُرهُم انتقال یافت و در دست آنان ماند، امّا، همچنان فرزندان اسماعیل جایگاهی والا داشتند، زیرا، پدرشان در بنای خانۀ کعبه سهیم بود، در عین حال، در حکومت هیچ سهمی نداشتند [۲۲].

روزگاران و دوران‌‌‌‌ها گذشت، و فرزندان اسماعیل نام و عنوانی که قابل ذکر باشد نداشتند، تا آنکه اندکی پیش از ظهور بختنصر جُرهُمیان رو به ضعف گذاشتند، و ستارۀ عدنانیان در آسمان سیاست عربستان درخشیدن گرفت، و ا ز آن زمان کوکب بخت عدنانیان از افق مکه طالع گردید. دلیل این دگرگونی اوضاع، آن بود که در یورش بختنصر در ذات عرق بر علیه اعراب، پیشوای رزمندگان عرب در آن ماجرا از جُرهُم نبود، بلکه شخص عدنان بود [۲۳].

در حملۀ دوم بختنصر (به سال ۵۸۷ ق.م) فرزندان عدنان بسوی یمن متفرّق شدند و بَرخیا همراه یرمیا- پیامبر بنی اسرائیل- مَعَدّ [فرزندان عدنان] را به حرّان شام برد. همین که فشار و تهدید بختنصر از مکّه مرتفع گردید، مَعَدّ به مکّه بازگشت، و از جرهمیان کسی را جز جَوشم بن جُلهُمه نیافت. با دختر وی مُعانه ازدواج کرد، و از او صاحب فرزند پسری بنام نَزار شد [۲۴].

از آن پس، کار جرهمیان در مکّه به بدی و زشتی گرایید، و روزگار بر آنان سخت شد، و دست ستم بر سر زائران خانه خدا بلند کردند، و اموال کعبه را بر خویشتن حلال گردانیدند [۲۵]، و همین مسئله به خصوص، کینۀ عدنانیان را بر علیه آنان برانگیخت، و آنان را بر سر غیظ آورد. وقتی خزاعه در مرّالظّهران فرود آمدند، و ناخرسندی عدنانیان را از جراهمه دیدند، از این مسئله سوءاستفاده کردند، و به کمک یکی از طوائف عدنانیان، بنی‌بکر بن عبدمناف بن کنانه، به جنگ با جرهمیان برخاستند، و آنان را از مکّه آواره ساختند، و در اواسط قرن دوم میلادی زمام حکومت مکه را به دست گرفتند.

زمانی که جراهمه خود را ناگزیر از جلای وطن دیدند، دهانۀ چاه زمزم را مسدود گردانیدند، و موضع آن را به خاطر سپردند، و چندین شیئ گرانب‌‌‌ها را در آن مدفون ساختند. ابن اسحاق گوید: عمروبن حارث بن مُضاض جُرهُمی [۲۶]دو آهوی کعبه [۲۷]را همراه با حجرالاسود با خود برداشت، و در چاه زمزم مدفون ساخت، و خود با همراهانش، که دیگر جرهمیان بودند، بسوی یمن رهسپار گردید. آنان از اینکه مکه را باید رها کنند و بروند، و از اینکه پادشاهی مکّه را از دست داده‌اند، سخت اندوهگین شده بودند. در این ارتباط، عمرو چنین سروده است:

کان لـم یکن بین الحجون الی الصفا
انیس، ولـم یسمر بمکه سامر بلی، نحن کنا اهلها فابادنا
صروف اللیالی والجدود العواثر

«تو گویی که دیگر، از حجون گرفته تا صفا، دیاری برجای نمانده است، و دیگر، در مکه پرنده‌ای پرنمی‌زند، ما بودیم ساکنان دیرینه مکه، اما فراز و نشیب روزگار، و بخت پر ادبار، ما را بر باد داد!».

زمان زیست حضرت اسماعیل÷را در مکّه، بیست قرن پیش از میلاد برآورد کرده‌اند. بنابراین، مدت اقامت جرهم در مکه تقریباً بیست و یک قرن خواهد بود، و مدت حکومتشان را بر مکّه می‌توان حدود بیست قرن دانست.

خُزاعه با کمال استبداد، حکومت مکّه را در اختیار گرفتند، و برای بنی‌بکر سهمی در حکومت قائل نشدند، جز آنکه سه امتیاز ذیل را برای قبائل مضر در نظر گرفتند:

۱) بردن مردم از عَرفات به مزدِلفه، و «اجازه» یعنی روانه کردن- مردم در «یوم‌النَّفر» از مِنی. این سِمَت پیش از آن، از آن بنی غوث بن مُرَّه، یکی از طوائف الیاس‌بن مضر بود که آنان را «صوفه» می‌گفتند. معنای این «اجازه» آن بوده است که در یوم‌النَّفر (روز دوازدهم دیحجّه) مردم رَمی جَمَرات را شروع نمی‌کردند تا آنکه مردمی از طایفۀ صوفه رمی جمرات را انجام بدهد. آنگاه، وقتی که مردم از رَمی جَمَرات فارغ می‌شدند، می‌خواستند از سرزمین مِنی بیرون بروند، صوفه دو سوی جمره عَقَبه را می‌گرفتند، و نمی‌گذاشتند هیچ‌کس برود، تا وقتی که بنی غوث بن مُره، تا آخرین نفر بگذرند، آنگاه راه مردم را باز می‌گذاشتند. پس از انقراض صوفه، بنی‌سعد بن زید بن مناه از قبائل تمیم وارث این مقام شدند.

۲) حرکت دادن حاجیان از مزدلفه به منی در بامداد عید قربان، که این امتیاز از آن بنی عدوان بود.

۳) به تأخیر انداختن ماه‌های حرام، که این سمت از آن بنی فقیم بن عدی از بنی کنانه بود [۲۸].

فرمانروایی خزاعه بر مکّه سیصد سال استمرار یافت [۲۹]. در دوران حکومت آنان، عدنانیان در نجد و اطراف عراق و بحرین پراکنده شدند و تنها در اطراف مکّه تیره‌هایی از قریش به صورت «حلول» و «صرم» [۳۰]دور از یکدیگر برجای ماندند، هم‌چنین، خاندان‌هایی از قریش، به صورت پراکنده درمیان قوم خودشان بنی‌کنانه، بسر می‌بردند، و در کار مکّه بیت‌الحرام هیچ مدخلیتی نداشتند، تا آنکه قصی بن کلاب روی کار آمد [۳۱].

دربارۀ قصی می‌گویند: وقتی پدرش از دنیا رفت، وی در آغوش مادرش بود. مردی از بنی‌عذره، به نام ربیعه ‌بن حرام، مادر او را به همسری گرفت، و او را با خود به اطراف شام برد. قصی چون به سنین جوانی رسید، به مکّه بازگشت. والی مکّه در آن هنگام حلیل بن حبشیه از خزاعه بود. قصی دختر حلیل را که حبی نام داشت از وی خواستگاری رد. حلیل نیز به او علاقمند شد و دخترش را به همسری او درآورد [۳۲]. پس از مرگ حلیل، میان خزاعه و قریش جنگی درگرفت، و سرانجام، به پیروزی قصی منجر گردید، و قصی زمام امور اجتماعی و سیاسی مکه را به دست گرفت، و متولی خانۀ خدا گردید.

علت بروز این جنگ به سه نحو در روایات تاریخی آمده است:

روایت اول: آنکه قصی، وقتی که فرزندانش بسیار شدند، و ثروت فراوان به دست آورد، و موقعیت اجتماعی وی بالا گرفت، و حلیل از دنیا رفت، چنان یافت که از خزاعه و بنی‌بکر به تولیت کعبه و زمامداری مکه سزاوارتر است، و قریش سران آل‌اسماعیل‌اند و اصل و بنیاد این خاندان‌اند، از این رو، با تنی چند از رجال قریش و بنی کنانه در ارتباط با اخراج خزاعه و بنی‌بکر از مکه صحبت کرد، و آنان رأی و نظر او را تأیید کردند [۳۳].

روایت دوم: خزاعه معتقد بودند که حلیل به قصی وصیت کرده است که تولیت کعبه را بر عهده بگیرد، و زمام امور مکّه را نیز به دست بگیرد. امّا، خزاعه از اجرای این وصیت خودداری کردند، و به تولیت و امارت قصی تن در ندادند، در نتیجه، جنگ فیمابین طرفین درگرفت [۳۴].

روایت سوم: حلیل تولیت بیت‌الحرام را به دخترش حبی بخشیده بود، و ابوغبشان [۳۵]خزاعی را وکیل قرار داده بود. بنابراین، ابوغبشان پرده‌داری خانۀ کعبه را به نیابت از حبّی عهده‌دار شد. از آن طرف، ابوغبشان دچار نقص عقل بود. همین که حلیل از دنیا رفت، قصی به او نیرنگ زد، و تولیت بیت‌الله را به بهای چند قطار شتر یا خمره‌ای پر از شراب خریداری کرد. خزاعه به این دادوستد رضایت ندادند، و در پی آن برآمدند که قصّی را از خانۀ خدا بازدارند. قصی نیز عده‌ای از رجال قریش و بنی کنانه را گردآورد تا خزاعه را از مکّه اخراج کنند، و آنان دعوت وی را اجابت کردند [۳۶].

به هر حال، وقتی حُلیل از دنیا رفت، و صوفه کماکان به اجرای مراسم سال‌های پیش پرداختند، قُصی با همراهانش، که عده‌ای از قریش و عده‌ای از کنانه بودند، نزد آنان رفت و گفت: ما به این سمت و موقعیت از شما سزاوارتریم! صوفه با او از سر جنگ درآمدند. قُصی بر آنان پیروز شد، و هر آنچه را در اختیار آنان بود، در اختیار گرفت. خزاعه و بنی‌بکر در برابر قصی جبهه گرفتند، قصی با آن بنای جنگ نهاد، و گروهی را برای جنگیدن با آنان گردآورد. طرفین در برابر یکدیگر صف‌آرایی کردند، و سخت به کارزار پرداختند، و کشتگان طرفین بسیار گردید. سرانجام، با یکدیگر بنای صلح و سازش گذاشتند، و یعمر بن عوف را از بنی‌بکر حکم قرار دادند. وی نیز چنین داوری کرد که قصی برای تولیت کعبه و امارات مکه از خزاعه سزاوارتر است. هم‌چنین، حکم کرد به اینکه خون‌هایی از سوی قصی ریخته شده است، از دیه معاف است، و قصی همۀ آن خون‌ها را زیر پاهایش پایمال (شدخ) خواهد کرد، امّا، خون‌هایی که از سوی خزاعه و بنی‌بکر ریخته شده است، دیه دارد، و همگان موظف‌اند کعبه را در اختیار قصی بگذارند. از آن زمان، یعمر را «شداخ» نامیدند [۳۷].

دوران تولیت کعبه از سوی خزاعه سیصد سال به طول انجامید، و آغاز تولیت و امارت قصی، اواسط قرن پنجم، به سال ۴۴۰ م بود [۳۸]. با این ترتیب، سروری و سیادت تامّ و نفوذ کلمه در مکّه برای قصی، سپس برای قریش تثبیت گردید، و قریش پیشوای مذهبی و رهبر دینی زائران بیت‌الله الحرام شدند، که از جمله، طوایف مختلف عرب، از همه گوشه و کنار جزیرۀالعرب به زیارت آن می‌آمدند. از کارهای مدبّرانه و بی‌سابقۀ قصی آنکه همۀ قریشیان را از مناطقی که در آن اقامت داشتند، به مکّه فراخواند و در آنجا گردآورد، و اراضی مکّه را به قطعات زیادی تقسیم کرد، و هر گروه از قریش را که به هر قطعه فرود آمدند، همان جا سکنی داد، و متصدیان تغییر ماه‌های حرام، و نیز آل صفوان و عدوان و مره بن عوف را در مناصب خودشان باقی گذاشت، زیرا، آن مقامات را عبارت از سمت‌های دینی می‌دانست که تغییر دادن آن‌ها سزاوار نیست [۳۹].

از جمله مناقبی که برای قصی در تاریخ قوم عرب ثبت شده است، یکی آن بوده است که وی «دارالندوه» را در قسمت شمال مسجدالحرام در وضعیتی تأسیس کرد که در آن به مسجدالحرام باز می‌شد. دارالندوه محل تجمع سران قریش بود، و در آنجا امور سیاسی و اجتماعی را حل و فصل می‌کردند. قریشیان به دارالندوه بسیار مدیون‌اند، زیرا، سالیان متمادی وحدت کلمۀ آنان و حلّ مشکلات ایشان را به نحو احسن عهده‌دار بوده است [۴۰].

مقامات و احترامات و مسئولیت‌های قصی از این قرار بود:

۱) ریاست دارالندوه: به معنای آنکه تمامی مشورت‌های سران قریش در باب مسائل مهم مربوط به جامعۀ مکّه و امور سیاسی و اجتماعی عربستان تحت‌نظر او انجام می‌پذیرفت. قریشان مراسم ازدواج دخترانشان را نیز در آنجا اجرا می‌کردند.

۲) لواء و رایت: به این معنا که به هیچ وجه لواء و رایتی برای جنگ با بیگانگان بسته نمی‌شد، مگر به دست او یا به دست یکی از پسران او، در محلّ دارالندوه.

۳) قیادت: به معنای امارت کاروان‌های تجارتی و غیرتجارتی، چنانکه هیچ موکب یا کاروانی به منظور تجارت یا کارهای دیگر، از سوی اهل مکه به راه نمی‌افتاد، مگر تحت امارت او یا یکی از پسران او.

۴) حجابت: وی «حاجب کعبه» بود، در خانۀ کعبه را جز او هیچ‌کس نمی‌گشود، و او متولّی همۀ خدمات و پرده‌داری خانۀ کعبه بود.

۵) سقایت حجاج: به این معنا که در موسم حج، حوض‌هایی را برای حاجیان پر از آب می‌کردند، و با کمی خرما و کشمش آن حوض‌های پر از آب را می‌آراستند، و مردم به هنگام ورود به مکّه از آن آب‌ها می‌آشامیدند.

۶) رفادت حجاج: به معنای بار عام برای اطعام حاجیان به شکل ضیافت و مهمانی. قصی بر همۀ افراد قبیلۀ قریش سرانه‌ای مقرّر کرده بود که بهنگام موسم حج از اموال خودشان به قصی می‌پرداختند، و قصی از محل این سرانه‌‌ها ضیافت مفصّلی در طول موسم حجّ برای حجاج ترتیب می‌داد که حاجیان فاقد توشه و غذا از آن برخوردار می‌شدند [۴۱].

تمامی این مزایا و مقامات از آن قصی بود. پسرش عبدمناف در حیات پدر شرف و سیادت یافت، با وجود آنکه عبدالدار فرزند ارشد قصی بود. گویند: قصی به عبدمناف می‌گفت: «لالحقنک بالقوم وان شرفوا علیک»، من تو را به سروری و سیادت بر این قوم می‌رسانم هرچند که بر تو شرف‌ها و مزیت‌ها داشته باشند! و بر همین پایه، همۀ سمت‌های سیاسی و اجتماعی را که بر عهده داشت برای او وصیت کرد یعنی ریاست دارالندوه، بستن لواء و رایت، قیادت، حجابت، سقایت، رفادت، همه را به او بخشید. چنان بود که با قصی هیچ‌کس مخالفتی نمی‌کرد، و هیچ‌یک از کارهای او را کسی بر او خرده نمی‌گرفت، و در زمان حیات و پس از ممات، فرمان او را همگان به مثابۀ دین و آیین پیروی می‌کردند. پس از وفات وی فرزندان پسرش فرمان او را بدون چون و چرا اجرا کردند و هیچ نزاعی میان آنان درنگرفت، امّا وقتی که عبدمناف از دنیا رفت، پسران عبدمناف با عموزاده‌هایشان، پسران عبدالدار، در ارتباط با مناصب یاد شده به رقابت پرداختند، و قریش به دو فرقه تقسیم شدند، و نزدیک بود که میان آنان کارزاری صورت بگیرد، امّا، هر دو طرف بنای صلح و سازش نهادند، و مناصب مربوط به ریاست و امارت را فیمابین خود تقسیم کردند، سقایت و رفادت و قیادت به بنی عبدمناف واگذار گردید، و ریاست دارالنّدوه و لواء و حجابت در دست بنی عبدالدار باقی ماند. به قولی قرار بر این شد که دارالندوه را مشترکاً اداره کنند. بنی عبدمناف نیز درمیان خودشان برای تقسیم مقامات و مناصبی که نصیب آنان شده بود، قرعه کشیدند، سقایت و رفادت به هاشم رسید، و قیادت به عبدشمس. هاشم بن عبد مناف در سراسر زندگانی‌اش سقایت و رفادت را بر عهده داشت. وقتی که از دنیا رفت، برادرش مطلّب بن عبدمناف جانشین وی شد. پس از وی عبدالمطلّب بن‌هاشم بن عبدمناف، جدّ رسول خدا، و پس از وی، پسرانش یکی پس از دیگری این منصب را عهده‌دار بودند، تا آنکه اسلام ظهور کرد، و این مقام به عباس رسید. برخی نیز گویند: قصی، خود مناصب مذکور را میان پسرانش تقسیم کرده بود، و پس از آن، فرزندان آنان، به تفصیلی که گذشت، این مقامات را به ارث بردند، والله اعلم [۴۲].

قریشیان، جز آنچه گذشت، مناصب دیگری نیز داشتند، که میان خودشان تقسیم می‌کرده‌اند، و در مجموع، با مناصب و مقامات مزبور، دولت کوچکی بلکه به تعبیر درست‌تر، یک شبه دولت دموکراتیک ترتیب داده بودند، و در آن روزگاران، ادارات و تشکیلاتی حکومتی داشته‌اند که بسیار همانند تشکیلات پارلمانی و دیگر تشکیلات سیاسی امروزی است. فهرست این مناصب دیگر چنین است:

۱) ایسار: یعنی تولیت جعبه‌های فالگیری (استقسام) که در پیشگاه بتان نصب می‌گردید، این مقام از آن بنی جمح بود.

۲) تحجیر اموال: یعنی سازماندهی و برنامه‌ریزی هدایا و نذوراتی که به بت‌ها اهدا می‌شد، هم‌چنین حلّ و فصل دعاوی و مرافعات مردم، این مقام از آن بنی‌سهم بود.

۳) شورا: که از آن بنی اسد بود.

۴) آشناق: یعنی، سازماندهی دیات و غرامت‌ها، این مقام از آن بنی تیم بود.

۵) عُقاب: یعنی حمل رایت و پرچمداری قریش، این مقام از آن بنی‌اُمیه بود.

۶) قُبّه: یعنی، سازماندهی نظامی و رزمی، شامل پرورش و نگهداری اسبان کارآمد، این مقام از آن بنی مخزوم بود.

۷) سفارت: که از آن بنی عدی بود [۴۳].

[۲۱] سفر تکوین، ۱۷:۲۵؛ تاریخ الطبری، ج۱، ص ۳۱۴؛ بنا به روایتی از طبری و نیز یعقوبی (ج ۱، ص ۲۲۲) و دیگران، وی به هنگام وفات یکصد و سی سال داشته است. [۲۲] سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۱۱-۱۱۳؛ ابن هشام فقط از حکومت نابت از اولاد اسماعیل÷سخن گفته است. [۲۳] تاریخ الطبری، ج ۱، ص ۵۵۹. [۲۴] تاریخ الطبری، ج ۱، ص ۵۵۹- ۵۶۰، ج۲، ص ۲۷۱؛ فتح‌الباری ج ۶، ص ۶۲۲. [۲۵] تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۸۴. [۲۶] ابن مضاض غیر از مضاض جُرهُمی اکبر است که سرگذشت او در داستان اسماعیل÷گذشت. [۲۷] مسعودی گوید: در آن روزگاران پیشین، پارسیان به کعبه جواهر و اموالی را اهدا می‌کردند. از جمله ساسان پسر بابک دو آهوی طلایی را همراه با جواهرات و یک شمشیر و طلای فراوان اهدا کرد، ولی عمرو آن هدایا را در چاه زمزم افکند. بعضی از مصنّفان کُتُب تاریخ و سیره و دیگران برآن‌اند که این دو آهوی زرّین از آن جرهمیان بوده است، زمانی که در مکّه بسر می‌برده‌اند. اما، جرهم هیچ‌گاه دارایی و اموالی نداشته‌‌اند، تا چنین نسبتی بتواند صحیح بوده باشد. احتمال دارد که از آن قبایل دیگر بوده است؛ والله اعلم (مروج الذهب، ج ۱، ص ۲۴۲-۲۴۳). [۲۸] سیرةابن هشام، ج۱؛ ص ۴۴، ۱۱۹، ۱۲۲. [۲۹] معجم‌البلدان، یاقوت حموی، مادّه «مکّة»؛ فتح‌الباری، ج ۶، ص ۶۳۳؛ مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۵۸. [۳۰] «حُلول» جمع «حال» به معنای «نازل» یعنی: مُقیم؛ «صِرم» عبارتست از گروهی از مردم که اشترانشان در جایی کنار آب فرود می‌آیند؛ جمع: «اَصرام». [۳۱] سیرة ابن هشام، ج ۱، ص ۱۱۷. [۳۲] سیرة ابن هشام، ج ۱، ص ۱۱۷-۱۱۸. حُلیل مصغّر است. حبشیة بن سلول بن عمروبن لحی بن حارثة بن عمرو بن عامربن ماءالسماء. حبی با اماله الف مقصوره؛ چنانکه ابن حجر در فتح‌الباری، ج ۶، ص ۶۳۳ خاطر نشان کرده است. دیگران گفته‌اند: حبشیه است نه حبشی (برای تفاوت معنای این دو ضبط، رجوع شود به پاورقی ص... دربارهء «احباش»-م). [۳۳] سیرة ابن هشام، ج ۱، ص ۱۱۷-۱۱۸؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۵۵-۲۵۶. [۳۴] سیرة ابن هشام، ج ۱، ص ۱۱۸؛ الروض الانف، ج ۱، ص ۱۴۲. [۳۵] نام ابوغبشان، محرش (یا: سلیم) بن عمرو بوده است. فتح‌الباری، ج ۶، ص ۶۳۳؛ الروض الانف، ج ۱، ص ۱۴۲. [۳۶] تاریخ الیعقوبی، ج ۱، ص ۲۳۹؛ فتح‌الباری، ج ۶، ص ۶۳۴؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۸. [۳۷] برای تفصیل مطلب، نکـ: سیرة ابن هشام، ج ۱، ص ۱۲۳- ۱۲۴؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۵۵- ۲۵۸. [۳۸] فتح‌الباری، ج ۶، ص ۶۳۳؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۸؛ قلب جزیرةالعرب، ص ۲۳۲. [۳۹] سیرةابن‌هشام، ج ۱، ص ۱۲۴-۱۲۵. [۴۰] سیرةابن هشام، ج ۱؛ ص ۱۲۵؛ اخبارالکرام باخبار المسجد الحرام، ص ۱۵۲. [۴۱] سیرةابن هشام، ج ۱، ص ۱۳۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۱، ص ۲۴۰، ۲۴۱. [۴۲] سیرةابن‌هشام، ج ۱، ص ۱۲۹، ۱۳۲، ۱۳۷، ۱۴۲، ۱۷۸-۱۷۹؛ نیز، نکـ: تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص ۲۴۱. [۴۳] تاریخ ارض القرآن، ج۲، ص ۱۰۴، ۱۰۶؛ مشهور آنست که علمداری قریش، حق بنی عبدالدار بوده است؛ چنانکه گذشت؛ و قیادت عمومی حق بنی‌امیه بوده است.