ماجرای شَقّ صدر
همچنان رسول خدا جدرمیان بنیسعد ماند، تا اینکه چند ماه بعد، بنا به گزارش ابن اسحاق [۱۰۸]، یا در سن چهار سالگی، بنا به نظر محققان [۱۰۹]، ماجرای شکافته شدن سینهاش پیش آمد. مسلم از انس روایت کرده است که رسول خدا ج، جبرئیل نزدش آمد، در حالی که با پسربچههای دیگر بازی میکرد. او را از جای برگرفت و بر زمین خوابانید، و سینۀ او را برشکافت، و قلب او را خارج ساخت، و از درون آن، لختۀ خونی را بیرون کشید، و گفت: این است بهرۀ شیطان از تو! آنگاه، دل او را در طشتی زرین با آب زمزم شستشو داد، سپس، سر آن را به هم آورد، و به جای نخستینش بازگردانید. پسربچهها نزد مادرش یعنی دایهاش شتافتند و گفتند: محمد را کشتند! همگی در پی یافتن او شتافتند. وقتی او را یافتند، رنگ رخسارهاش دگرگون شده بود. انس گوید: من جای آن دوخت و دوز جبرئیل را روی سینۀ آن حضرت میدیدم [۱۱۰].
[۱۰۸] سیرة ابنهشام، ج۱، ص ۱۶۴-۱۶۵، تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۱۶۰. [۱۰۹] ن ک: طبقات ابن سعد، ج ۱، ص ۱۱۲؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۲۸۱: دلائل النبوة، ابونعیم، ج ۱، ص ۱۶۱-۱۶۲. در منبع اخیر روایتی از ابن عباس آمده است دایر بر اینکه این ماجرا در سال پنجم عمر آن حضرت روی داده است؛ نکـ: ج ۱، ص ۱۶۲. سخن ابن هشام متناقض به نظر میرسد؛ زیرا گوسفند چرانی کودکی که هنوز دو سال تمام از عمرش نگذشته است، و حتی در اوان سه سالگی، قابل تصور نیست. [۱۱۰] صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب الاسراء، ج ۱، ص ۱۴۷، ح ۲۶۱.