خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

سرپیچی عبدالله بن اُبّی و هوادارانش

سرپیچی عبدالله بن اُبّی و هوادارانش

اندکی پیش از طلوع فجر، حضرت رسول اکرم جدر همان سیاهی شب بار سفر بستند و به راه افتادند، وقتی به موضعی به نام «شوط» رسیدند، نماز صبح گزاردند. این موضع بسیار نزدیک به دشمن بود. دشمن را می‌دیدند، و دشمن نیز لشکر اسلام را می‌دیدند. در این مکان، عبدالله بن اُبی منافق بنای سرپیچی گذاشت، و با حدود یک سوم جمعیت سپاه، سیصد تن از رزمندگان، بازگشت و می‌گفت: نمی‌دانیم، چرا باید خودمان رابه کشتن بدهیم؟! و تظاهر می‌کرد به اینکه بازگشتش به خاطر آنست که رسول خدا جبه رأی و نظر وی ترتیب اثر نداده‌اند و از رأی دیگران اطاعت کرده‌اند!

البته، تردیدی نبود در اینکه علت این انشعاب و مخالف خوانی، آن چیزی که این منافق اظهار می‌کرد نبود، به حساب اینکه رسول اکرم جپیشنهاد رأی وی را رد کرده‌اند. اگر علت بازگشت وی این بود، از همان آغاز حرکت او به همراه لشکر پیامبر اکرم جتا این موضع بی‌معنا بود. هدف اصلی عبدالله بن اُبّی از این سرپیچی، آنهم در این شرایط حساس، این بود که در لشکر مسلمانان، در برابر دیدگان و کنار گوش دشمنانشان، شورش و بلوا به پا کند، تا شاید عموم لشکریان از فرمان رسول خدا جشانه خالی کنند، و بنیاد معنویات لشکریان آنحضرت درهم بریزد! از آن سوی دیگر، دشمن بر مسلمانان دلیر گردد، و با دیدن این منظره تصمیم وی جدّی‌تر گردد، و به این ترتیب، هرچه زودتر کار نبی‌اکرم جو یاران مخلص آنحضرت را یکسره کند، و فضای مدینه و حجاز برای بازگشت ریاست به این منافق و هوادارانش آماده شود!؟.

سرکردۀ منافقان بعید هم نبود که بعضی از منویات خود را جامۀ عمل بپوشاند، چنانکه دو طایفه از لشکریان، بنی‌حارثه از اوس و بنی‌سلمه از خزرج، بنا را بر سستی و کج‌تابی گذاشتند، اما، خداوند کار آنان را برعهده گرفت، و پس از آنکه اندکی پریشان شدند و درهم ریختند، و خواستند بازگردند و از شرکت در جنگ صرف‌نظر کنند، سرانجام ثابت قدم ماندند.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَاۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٢٢ [آل عمران: ۱۲۲].

«آنگاه که دو طایفه از میان شما بنا را بر سستی و کج‌تابی نهادند، اما خداوند مولای آنان است، و بر خداوند باید که توکل کنند خداباوران!».

عبدالله بن حرام- پدر جابربن عبدالله انصاری- درصدد برآمد که به این منافقان در ارتباط با وظیفۀ خطیری که در چنین شرایط حساس دارند تذکر بدهد. این بود که آنان را تعقیب کرد، و پیوسته آنان را سرزنش می‌کرد، و درجهت تشویق و ترغیب آنان به بازگشت اصرار می‌ورزید، و می‌گفت: بیایید در راه خدا کارزار یا دفاع کنید! آنان نیز پاسخ می‌‌دادند: اگر می‌دانستیم که شما کارتان با دشمن به جنگ خواهد کشید، بازنمی‌گشتیم!؟ عبدالله بن حرام، سرانجام پای از تعقیب و ترغیب آنان کشید و بازگشت، درحالیکه خطاب به آنان می‌گفت: خدا دورتان گرداناد، دشمنان خدا! خداوند پیامبرش را از شما بی‌نیاز خواهد ساخت!.

دربارۀ همین منافقان است که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ وَلِيَعۡلَمَ ٱلَّذِينَ نَافَقُواْۚ وَقِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَوِ ٱدۡفَعُواْۖ قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰكُمۡۗ هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يَكۡتُمُونَ١٦٧ [آل عمران: ۱۶۷].

«و تا خداوند بازشناسد کسانی را که راه نفاق پیش گرفتند، و چون به آنان گفتند: بیایید در راه خدا کارزار کنید یا- دست کم- از خودتان دفاع کنید! گفتند: اگر می‌دانستیم کار به جنگ می‌کشد، همراه شما می‌آمدیم! اینان در آن اوان، به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان، با دهانشان چیزها می‌گفتند که در دلشان نبود، خداوند به آنچه کتمان می‌کنند داناست!».