خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

غزوۀ بنی قریظه

غزوۀ بنی قریظه

در همان روزی که رسول خدا جبه مدینه بازگشتند. وقت ظهر، جبرئیل نزد آن حضرت آمد، در حالی که ایشان در خانه امّ‌سَلَمه غسل می‌کردند، گفت: مگر اسلحه بر زمین گذاشته‌اید؟ فرشتگان هنوز اسلحه از دست فرو ننهاده‌اند، و من هم‌اینک از تعقیب این جماعت بازمی‌گردم! با اطرافیانتان قیام کنید و بر بنی‌قریظه بتازید، من نیز پیشاپیش شما حرکت می‌کنم، و قلعه‌هایشان را بر سرشان می‌لرزانم، و در دل‌هایشان ترس و وحشت می‌افکنم! جبرئیل به اتفاق موکبی از فرشتگان حرکت کرده، و رسول خدا جامر فرمودند جارچی درمیان مردم جار بزند:

«من كان سامعاً مطیعاً فلا یصلین العصر إلا ببنی قریظة». «هر کس که در مقام سمع و طاعت است، نماز عصر را نگزارد مگر در دیار بنی‌قریظه!».

آنحضرت ابن امّ‌مکتوم را در مدینه جانشین خود گردانیدند، و رایت جنگ را به دست علی‌بن ابی‌طالب دادند، و او را پیشاپیش به سوی بنی‌قریظه فرستادند. علی حرکت کرد و رفت تا به نزدیکی قلعه‌های ایشان رسید، و سخنان زشتی از آنان دربارۀ رسول خدا جشنید.

حضرت رسول‌اکرم جنیز به اتفاق گروهی از مهاجر و انصار به راه افتادند. رفتند تا بر سر چاهی از چاه‌های بنی‌قریظه به نام «بئر انّا» رسیدند. مسلمانان نیز امر آن حضرت را امتثال کردند، و فورا از جای برجستند، و به سوی بنی‌قریظه حرکت کردند. در بین راه، وقت نماز عصر رسید، بعضی از آنان گفتند: همانطور که به ما امر فرموده‌اند، نماز عصر را نمی‌خوانیم تا به دیار بنی‌قریظه برسیم. حتی بعضی از رزمندگان مسلمان نماز عصر آن روز را پس از نماز عشا گزاردند. بعضی دیگر گفتند: از ما چنین چیزی را نخواسته‌اند، منظور آن حضرت سرعت بخشیدن به حرکت بوده است! و بنابراین، نماز را در بین راه گزاردند. پیغمبر اکرم جنیز هیچ‌یک از این دو گروه را محکوم نفرمودند.

به این ترتیب، لشکریان اسلام، فوج فوج به سوی بین‌قریظه رهسپار گردیدند، تا به نبی‌اکرم جپیوستند. جمعاً سه هزار نفر بودند، و سی اسب داشتند. در کنار قلعه‌های بنی‌قریظه فرود آمدند، و آنان را به محاصرۀ خویش درآوردند.

وقتی که حلقه‌های محاصره برایشان تنگ گردید، رئیس طایفۀ بنی‌قریظه، کعب‌بن اسد یهودیان را در انتخاب یکی از سه راه مخیر گردانید: یکی اینکه مسلمان شوند و به پیروی از محمد به دین او درآیند، و خون و مال و فرزندان و زنانشان در امان بماند، چنانکه به آنان گفته بود: به خدا، برای شما به روشنی معلوم شده است که او نبی مرسل است، و او همان پیامبری است که نام و نشان وی را در کتاب آسمانی خودتان می‌یابید! دیگر اینکه به دست خودشان فرزندان و زنان خودشان را بکشند، و با شمشیرهای آخته آهنگ پیامبر کنند، و با او کار را یکسره کنند، تا بر او ظفر یابند، یا آنکه تا آخرین نفر کشته شوند! سوم اینکه بر رسول خدا جو اصحابش یورش برند، و در روز شنبه به نبرد با آنان بپردازند، زیرا آنان مطمئن‌اند که یهودیان در روزهای شنبه دست به حمله و کارزار نمی‌زنند! یهودیان از پذیرش هر سه پیشنهاد وی امتناع کردند. آن هنگام، سرور آنان کعب بن اسد با حالت دل‌گرفتگی و خشم گفت: هیچ‌یک از مردان شما از آن زمان که مادرش او را زاییده است، حتی یک شب را با حزم و احتیاط و خردمندی به صبح نرسانیده است؟!.

پس از رد این سه پیشنهاد، راهی برای بنی‌قریظه باقی نماند، جز اینکه به فرمان رسول خدا جو داوری آن حضرت تن دردهند. اما پیش از آن می‌خواستند با بعضی از مسلمانان هم‌پیمانشان تماس برقرار کنند، بلکه بتوانند بفهمند که در صورت گردن نهادن به فرمان پیامبر اسلام چه بر سرشان خواهد آمد!؟ نزد رسول خدا جفرستادند که ابولبابه را به سوی ما بفرستید تا ما با او مشورت کنیم. ابولبابه هم پیمان بنی‌قریظه بود، و اموال و فرزندان وی در منطقۀ آنان بود. یهودیان همین که ابولبابه را دیدند، مردانشان دست به دامان وی شدند، و زنان و کودکانشان از جای جستند و رویاروی او به گریه و زاری پرداختند. ابولبابه دلش به حال آنان سوخت. گفتند: ابولبابه! فکر می‌کنی اگر ما به حکم محمد گردن نهیم...؟ گفت: آری! و با دست خود به گولویش اشاره کرد. منظورش این بود که همۀ شما را سر خواهد برید! آنگاه فوراً دریافت که به خدا و رسول خدا خیانت کرده است، از همان راهی که آمده بود، برگشت، ولی به نزد رسول خدا جبازنگشت. به مسجد پیامبر در مدینه رفت، و خودش را به ستون مسجد بست، و سوگند یاد کرد که کسی جز رسول خدا جبا دستان مبارکشان بند او را نگشاید و تا ابد پای به سرزمین بنی‌قریظه ننهد! وقتی ماجرا او به اطلاع آن حضرت رسید، مدتی بود که انتظارش را می‌کشیدند، فرمودند:

«أما إنه لو جاءنی لاستغفرت له، أما إذ قد فعل، فما أنا بالذی أطلقه من مكانه حتى یتوب الله علیه». «هان! اگر نزد من آمده بود، برای او طلب مغفرت می‌کردم، اما اینک که چنین کرده است من هرگز او را از جا و مکان و بند و زندانش رهایی نخواهم داد تا خداوند توبه او را بپذیرد!».

به هر حال، به رغم اشاراتی که ابولبابه کرده بود، بنی قریظه تصمیم گرفتند که خود را در اختیار حکم رسول خدا جقرار دهند. البته، یهودیان در توانشان بود که یک محاصرۀ طولانی را تحمل کنند، زیرا مواد غذائی و چشمه و چاه آب فراوان داشتند، و دژهای آنان بسیار استوار بود، و از آن سوی دیگر، مسلمان با سرمایی سخت دست به گریبان بودند، و از گرسنگی شدید رنج می‌بردند، و جملگی برهنه بودند. خستگی نیز به سختی بر آنان عارض گردیده بود، به علاوه آن‌که پیش از آغاز نبرد احزاب تاکنون پیوسته در عملیات جنگی به سر برده بودند. باوجود این، جنگ مسلمانان، بنی‌قریظه را یک جنگ روانی بود. خداوند نیز ترس و وحشت در دل‌های آنان افکنده بود، و روحیۀ خودشان را از دست داده بودند. این پریشانی و نابسامانی روانی، هنگامی به اوج شدت خود رسید که علی‌بن‌ابی‌طالب و زبیربن عوام جلو رفتند، و علی فریاد زد: ای لشکریان ایمان! به خدا، از همان جامی که حمزه نوشید خواهم نوشید، یا آنکه قلعۀ اینان را فتح خواهم کرد!؟.

بنی‌قریظه که چنین دیدند، پیشدستی کردند و به فرمان رسول خدا جتن دردادند. رسول خدا جامر فرمود تا مردانشان را دربند کردند، و تحت سرپرستی محمدبن مسلمۀ انصاری دستانشان را به زنجیر بستند، و زنان و کودکان را دور از مردان در گوشه‌ای جای دادند. طایفۀ اوس از جای برخاستند و به رسول خدا جگفتند: ای رسول خدا، با بنی‌قینُفاع چنان کردید که خود دانید، آنان هم‌پیمانان برادران خزرجی ما بودند. حال، اینان هم پیمانان مایند، با آنان به احسان رفتار کنید!.

فرمود:

«ألا ترضون أن یحكم فیهم رجل منكم». «اگر یک مرد از میان شما درباره آنان حکم کند خشنود خواهید شد؟!».

گفتند: البتّه! فرمودند:

«فذاك إلى سعد بن معاذ». «این کار را به سعدبن معاذ واگذار کردم!».

گفتند: از این انتخاب خشنودیم!.

پیامبر گرامی اسلام به دنبال سعدبن معاذ فرستادند. وی در مدینه بود و به خاطر جراحتی که بر رگ اکحل وی در جنگ احزاب وارد آمده بود، راهی این غزوه نشده بود. او را بر الاغی سوار کردند، و نزد پیامبر اکرم جآوردند. اوسیان اطراف الاغ او را گرفته بودند، و پیوسته می‌گفتند: ای سعد، دربارۀ هم‌پیمانانت زیبا عمل کن! دربارۀ آنان احسان کن! رسول خدا جتو را حَکَم قرار داده است که به آنان احسان روا داری! سعد ساکت بود و هیچ پاسخی نمیداد. وقتی جمعیت آنان انبوه گردید، گفت: اینک وقت آن رسیده است که سعد را در راه خدا سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای از حق بازندارد! وقتی که این سخن را از سعد شنیدند، بعضی از آنان به مدینه بازگشتند و خبر مرگ دسته‌جمعی بنی‌قریظه را به اهل مدینه دادند!.

سعد به نزد نبی‌اکرم جرسید. پیامبر اکرم جبه صحابه فرمودند:

«قُومُوا إِلَى سَیِّدِكُمْ». «برخیزید و به پیشباز سرورتان بروید!».

وقتی که او را وارد کردند، گفتند: ای سعد، این جماعت گردن به حکم و داوری تو نهاده‌اند! گفت: هر حکمی که من صادر کنم دربارۀ آنان اجرا خواهد شد؟ گفتند: آری، گفت: هم‌چنین، دربارۀ مسلمانان؟ گفتند: آری! گفت: هم‌چنین دربارۀ آن کسی که اینجا است؟ و روی برگردانید و به سوی رسول خدا جبا تجلیل و تکریم اشاره کرد، آن حضرت فرمودند: «نَعَم، و‌عَلی»«آری حتّی درباره من درباره من!» گفت: حال که چنین است، من حکم می‌کنم که مردان بنی‌قریظه کشته شوند، کودکانشان و زنانشان اسیر شوند، و اموالشان میان مسلمانان تقسیم شود!.

رسول خدا جفرمودند:

«لَقَدْ حَكَمْتَ فِیهِمْ بِحُكْمِ اللَّهِ مِنْ فَوقَ سَبْعِ سَمٰاوَاتٍ». «عیناً همان حکمی را که خداوند از بالای هفت آسمان فرموده بود، درباره اینان صادر کردی؟!».

داوری سعد در نهایت عدل و انصاف بود، زیرا، بنی‌قریظه، علاوه بر آن نیرنگ زشتی که مرتکب شدند، یکهزار و پانصد شمشیر و دو هزار نیزه، و سیصد زره و پانصد سپر فلزی و چرمی به منظور قتل عام مسلمانان فراهم آورده بودند، و مسلمانان پس از فتح قلعه‌های آنان بر این اسلحه و لوازم جنگی دست یافتند.

به فرمان پیامبر بزرگ اسلام، بنی‌قریظه در خانۀ بنت‌الحارث، زنی از بنی‌نجّار زندانی شدند، و برای آنان گودال‌هایی در بازار مدینه حفر کردند، و دستور دادند آنان را بیاورند، و فوج‌فوج، آنان را به سوی آن گودال‌ها می‌بردند، و در کنار آن گودال‌ها گردن‌هایشان را می‌زدند، و به درون آن گودال‌ها می‌افکندند. عده‌ای از آنان که هنوز در زندان به سر می‌بردند، به رئیسشان کعب‌بن سعد گفتند: فکر می‌کنی که با ما چه بکند؟ گفت: هیچ‌گاه شما نمی‌خواهید عقلتان را به کار بیاندازید؟! مگر نمی‌بینید که مرد جنگ از حرف خود برنمی‌گردد، و هرکه از میان شما می‌رود، بازنمی‌گردد؟! به خدا، سرنوشت همه شما کشته شدن است! شمار آنان ششصد تن تا هفتصد تن بود، که همۀ آنان را گردن زدند.

به این ترتیب، مارهای سمی مجسّمۀ نیرنگ و خیانت، که عهد و پیمان مؤکّد خویش را شکسته بودند، و در بحرانی‌ترین شرایطی که مسلمانان در تاریخ خویش تجربه می‌کردند، با احزاب درجهت ریشه‌کن کردن مسلمانان دست به یکی کرده بودند، برای همیشه ریشه‌کن شدند. آنان با این کردارشان در ردیف بزرگ‌ترین جنایت‌کاران جنگی قرار گرفته بودند که مستحق محاکمه و اعدام بودند.

درمیان این جمعیت انبوه، شیطان‌ بنی‌نضیر، یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران جنگی در جنگ احزاب، حیی بن اخطب، پدر صفیه امّ‌المؤمنینلنیز به قتل رسید. وی هنگامی که قریشیان و مردمان غطفان از عرصۀ نبرد پای کشیدند، در قلعۀ بنی‌قریظه با آنان همراه شده بود، تا به عهدی که با کعب‌بن اسد، آن زمان که آمده بود تا کعب را در اثنای غزوۀ احزاب بر نیرنگ و خیانت تحریک کند، بسته بود، وفا کرده باشد. وقتی او را آوردند، حُلّه‌ای گرانب‌‌‌ها بر دوش افکنده بود که از هر طرف به اندازۀ یک انگشت آن را پاره کرده بود. تا مبادا آن را غارت کنند، و دستانش با ریسمانی به گردنش آویخته بود. به رسول خدا جگفت: هان! به خدا من هیچ‌گاه خودم را به خاطر دشمنی با شما ملامت نکرده‌ام، اما، چه می‌شود کرد؟!.

هرکه با خدا درافتد ورافتد! آنگاه گفت: هان ای مردمان! گریزی از فرمان خدا نیست! سرنوشت و قضا و قدری است که خداوند بر بنی‌اسرائیل نوشته است! آنگاه نشست، و گردن او را زدند.

از زنان بنی‌قریظه تنها یک زن به قتل رسید. وی سنگ آسیا را بر سر خَلاّدبن سُوَید غلتانده بود و او را به قتل رسانیده بود، که به خاطر آن جنایت کشته شد.

رسول خدا جفرموده بودند، پسران بالغ را بکشند، و پسران غیربالغ را واگذارند. از جمله پسران نابالغی که به این ترتیب زنده ماند، عطیۀ قُرَظی بود که او را زنده گذاشتند، و او اسلام آورد و از صحابۀ پیامبراکرم جگردید.

ثابت بن‌قیس درخواست کرد که زبیربن باطا و خانواده و اموال وی را به او ببخشند. زبیر زمانی به ثابت احسان کرده بود. رسول خدا جآن افراد و اموال را به ثابت بخشیدند. ثابت بن قیس به زبیر گفت: رسول خدا جتو را به من بخشیده‌اند، اموال و خانوادۀ تو را نیز به من بخشیده‌اند، همه از آن خودت باشد! زبیر، وقتی که فهمید همگی افراد قبیله‌اش کشته شده‌اند، گفت: از تو به حساب آن احسانی که به تو کرده‌ام درخواست می‌کنم که مرا به دوستان و عزیزانم ملحق گردانی! ثابت نیز گردن او را زد، و او را به عزیزانش از یهودیان بنی‌قریظه ملحق گردانید. از فرزندان زبیربن باطا، ثابت فقط عبدالرحمان بن‌زبیر را زنده گذاشت که اسلام آورد، و از صحابۀ پیامبر‌اکرم جگردید.

در آن شب، پیش از آنکه بنی‌قریظه را از قلعه‌هایشان فرود آورند، عدّه‌ای از آنان اسلام آوردند، و جان و مال و فرزندانشان را مصونیت بخشیدند.

در همان شب، عمروبن سعدی (مردی که در راستای نیرنگ زدن به رسول خدا جبا بنی‌قریظه همراهی نکرده بود) را محمدبن مسلمه فرمانده پاسداران ویژۀ پیامبراکرم جدید، و چون او را شناخت، رهایش کرد و معلوم نشد که به کجا رفت.

رسول خدا جاموال بنی‌قریظه را پس از آنکه خُمس آن اموال راخارج کردند، میان مسلمانان تقسیم کردند. برای هر سوارکار سه سهم قرار دادند: دو سهم برای اسب، و یک سهم برای شخص سوارکار، برای هر رزمندۀ پیاده یک سهم، و برخی از اسیران را تحت سرپرستی سعدبن زید انصاری به نجد فرستادند و با بهای آن‌ها اسب و اسلحه خریداری کردند.

پیامبر گرامی اسلام، از زنان بنی‌قریظه ریحانۀ بنت‌عمروبن خُناقه را به عنوان خالصه برای خودشان برگرفتند. وی در خانۀ آن حضرت بود تا ایشان از دنیا رفتند و تا آن زمان هنوز در ملک آن حضرت باقی بود. این گفتۀ ابن‌اسحاق است [۵۲۵]. کلبی گفته است که آن حضرت وی را آزاد کردند و در سال ششم هجرت او را به همسری خویش درآوردند، و به هنگام بازگشت رسول خدا جاز حجّة الوداع از دنیا رفت، و آن حضرت وی را در بقیع دفن کردند [۵۲۶].

وقتی کار بنی‌قریظه یکسره شد، دیگر دعای بندۀ شایسته خدا، سعدبن‌معاذسمستجاب شده بود، دعایی که در گزارش ماجراهای جنگ احزاب آوردیم، و نبی‌اکرم جدر مسجد برای او خیمه‌ای سرپا کرده بودند که بتوانند زود به زود از او عیادت کنند. همین که کار بنی‌قریظه یکسره شد جراحت دست او نیز ترکید و سرباز کرد. عایشه گوید: خون از زخم دست سعد فوّاره زد. در مسجد خیمۀ دیگری نیز از آن بنی‌غفار سرپا بود. آنان متوجّه قضیه نشدند، تا وقتی که خون به سوی خیمۀ آنان جاری شد. به یکدیگر گفتند: این خیمگیان! این چیست که از سوی شما به طرف ما می‌آید؟! ناگاه دریافتند که آن خون‌‌‌ها از زخم سعد فوّاره می‌زند، و بر اثر همین خونریزی از دنیا رفت [۵۲۷].

* در صحیحین از جابر روایت شده است که رسول خدا جگفتند: «اهْتَزَّ عَرْشُ الرَّحْمَنِ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ»«عرش رحمان برای مرگ سعدبن معاذ لرزید!» [۵۲۸].

* ترمذی نیز به سند صحیح از انس نقل کرده است که گفت: وقتی که جنازۀ سعدبن معاذ را برداشتند، منافقان گفتند: چقدر جنازه‌اش سبک بود!؟ رسول خدا جفرمودند: «إِنَّ الْمَلاَئِكَةَ كَانَتْ تَحْمِلُهُ»«فرشتگان آن را حمل می‌کردند!» [۵۲۹].

در اثنای محاصرۀ بنی‌قریظه تنها یک مرد از مسلمانان کشته شد، و او خلاّد بن‌سُوید بود که زنی از بنی‌قریظه سنگ آسیا را بر سر او غلتانیده بود. هم‌چنین در اثنای محاصره ابوسنان بن مِحصَن برادر عُکّاشه از دنیا رفت.

امّا ابولُبابه، شش شبانه روز همچنان به ستون مسجد پیامبر بسته بود. همسرش به هنگام فرا رسیدن وقت هر نماز به نزد او می‌آمد و او را از بند آزاد می‌کرد تا نماز بگزارد، سپس بازمی‌گشت و دوباره او را به ستون مسجد می‌بست. سرانجام، قبولی توبۀ وی بر رسول خدا جبه هنگام سحر نازل شد. ایشان در خانۀ امّ‌سلمه بودند. امّ‌سلمه بر در حجره‌اش آمد و گفت: ای ابالبابه، مژده بده که خداوند توبه‌ات را پذیرفت! مردم هجوم آوردند که او را از بند آزاد کنند، ابولبابه از آزاد شدن امتناع ورزید، مگر آنکه رسول خدا جاو را آزاد کنند. هنگامی که پیامبراکرم جمی‌خواستند برای نماز صبح بروند، او را آزاد کردند.

این غزوه در ذیقعدۀ سال پنجم هجرت به وقوع پیوست، و محاصره بیست و پنج شب به طول انجامید [۵۳۰].

خداوند متعال در ارتباط با غزوۀ احزاب و ماجرای بنی‌قریظه آیاتی از سورۀ احزاب را نازل فرموده است. در این آیات، مهم‌ترین جزئیات ماجرا گزارش شده، و اوضاع و احوال مؤمنان و منافقان تبیین گردیده و خفت و خواری احزاب و نافرجامی حرکتشان، و نیز پیامدهای نیرنگبازی اهل کتاب توضیح داده شده است.

[۵۲۵] نکـ: سیرةابن‌هشام، ج ۲، ص ۲۴۵. [۵۲۶] تلقیح فهوم اهل الاثر، ص ۱۲. [۵۲۷] صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۹۱. [۵۲۸] صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۳۶؛ صحیح مسلم، ج ۲، ص ۲۹۴؛ جامع الترمذی، ج ۲، ص ۲۲۵. [۵۲۹] جامع الترمذی، ج ۲، ص ۲۲۵. [۵۳۰] سیرة ابن‌هشام،، ج ۲، ص ۲۳۷-۲۳۸؛ برای تفصیل مطالب مربوط به این غزوه، نکـ: همان، ج ۲، ص ۲۳۲-۲۷۳؛ صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۹۰-۵۹۱؛ زادالمعاد، ج ۲، ص ۷۲-۷۴.