فراخوان سپاهیان و گرم شدن تنور جنگ
رسول خدا جبه عمویشان عباسسکه قدی بلند و رسا داشت، گفتند تا صحابۀ آنحضرت را ندا دردهد. عباس گوید: با صدای بلند فریاد برآوردم: کجایند اصحاب سَمُرَه؟! گوید: بخدا، تو گویی بازگشتشان بسوی ما هنگامی که صدای مرا شنیدند همانند بازگشت گاوان بسوی گوسالههایشان بود. بیدرنگ گفتند: یا لبیک! یا لبیک! [۶۸۰]آن چنان که مرد رزمنده میرفت تا سر اشترش را بسوی ما برگرداند و از عهده برنمیآمد، زرهاش را برمیگرفت و آن را بر گردن میافکند، و شمشیر و سپرش را برمیگرفت، و خود را از فراز اشترش به زیر میافکند، و آن را رها میکرد، و صدایی را که شنیده بود دنبال میکرد، تا اینکه یکصد تن از آن سپاهیان فراهم آمدند، و بادشمن رویاروی شدند و به کارزار پرداختند.
پس از آن، فراخوان متوجه انصار گردید: یامعشرالانصار! یا معشرالانصار!.
آنگاه به بنیحارث بن خزرج محدود گردید، و افواج سپاه اسلام یکی پس از دیگری به هم پیوستند و سپاه اسلام همان آرایشی را که پیش از ترک میدان نبرد داشت، به خود گرفت. طرفین به شدت با یکدیگر درگیر شدند. رسول خدا جنگاهی به سوی میدان نبرد که آتش جنگ در آن سخت شعلهور شده بود، افکندند و فرمودند: «الآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ!؟» حالا، تنور جنگ داغ شده است! آنگاه، رسول خدا جمشتی خاک از زمین برگرفتند و به صورت کافران پاشیدند و گفتند: «شاهَتِ الوُجوه»رویتان سیاه باد! در آن میدان هیچ فرد انسانی نبود، جز آنکه هر دو چشمانش را از خاکهای آن مشت خاک آکنده ساخت و همچنان کارشان رو به ضعف مینهاد، و ورق به زیانشان برمیگشت.
[۶۸۰] صحیح مسلم، ج ۲، ص ۱۰۰.