خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

عوامل شکیبایی و پایداری مسلمانان

عوامل شکیبایی و پایداری مسلمانان

وقتی انسان اندیشمند در راستای مطالعه و پیگیری روند سیرۀ نبوی به اینجا می‌رسد، انگشت حیرت به دهان می‌گزد، و خرد ورزان جهان از هر سوی، زبان به پرسش می‌گشایند، که چه عوامل و موجباتی مسلمانان را به این غایة القصوای مقاومت و استقامت رسانیده است؟! و اینکه مسلمانان چگونه در برابر این آزارها و شکنجه‌های سنگین شکیبایی کردند، و زیر این فشارهای سهمگین تاب آوردند؟ که امروزه وقتی خبر آن را می‌شنویم، بدنمان می‌لرزد، و قلبمان می‌خواهد از قفسۀ سینه خارج شود؟! نظر به این ذهنیت عمومی و پرسش همگانی، برآنیم که در پایان این فصل به برخی از این عوامل و موجبات، اشاره‌ای ساده و گذرا داشته باشیم:

۱) ایمان به خدا: عامل اصلی مقاومت و استقامت، اولاً و بالذّات، ایمان به خدای یکتا است، و شناخت آو، آنچنان که باید و شاید. باور و ایمان قطعی و تزلزل‌ناپذیر، وقتی که در دل انسان جای گیرد، دل را هم وزن کوه‌‌‌ها می‌گرداند، و این چنین قلبی دیگر از جای خود تکان نمی‌خورد. انسانی که چنین ایمانی استوار، و چنین یقینی قطعی دارد، همۀ دشواری‌‌‌‌ها و سختی‌های دنیا را، در کنار ایمانی که دارد، علف‌های هرزه‌ای می‌بیند که بر روی سیل بنیان‌کنی که آمده است تا سدّهای برافراشته را بشکند، و قلعه‌های محکم را درهم خرد کند، فراز آمده‌اند! انسان با ایمان، در برابر شیرینی و حلاوت ایمان، و شادابی معرفت، و شادمانی یقین، که از آن برخوردار است، به هیچ‌یک از آن دشواری‌‌‌‌ها و گرفتاری‌ها اهمیتی نمی‌دهد، همانگونه که خداوند در قرآن کریم بیان فرموده است:

﴿ فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَآءٗۖ وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمۡكُثُ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ كَذَٰلِكَ يَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَالَ[الرعد: ۱۷].

از این عامل اصلی، موجبات و عوامل دیگری نیز نشأت می‌گیرند که بر پایداری و شکیبایی اهل ایمان می‌افزایند، از جمله:

۲) رهبری دل‌انگیز: نبی‌اکرم جکه رهبر بزرگ امت اسلام، بلکه رهبر بزرگ تمامی جهان بشریت بودند، از چنان خوی خوش، و خلق نازنین، و کمال نفسانی، و خصوصیات والا، و سر و وضع آراسته‌ای برخوردار بودند که همۀ دل‌ها بسوی آن حضرت جذب می‌شدند، و همۀ جان‌ها در آتش اشتیاق قربانی شدن در آستانۀ آن حضرت می‌سوختند. بهرۀ پیامبراکرم جاز کمالات انسانی و زیبایی‌های معنوی و روحانی که محبوب همگان قرار می‌گیرد، به اندازه‌ای بود که به هیچ فرد دیگر بشر روزی نشده است. از نظر متانت و شرافت و موقعیت اجتماعی و امتیازات و فضائل و مناقب برفراز بالاترین قلّه جای داشتند، و از نظر عفت و امانت و صداقت، و هر ویژگی نیک دیگر، دارای مقام و درجه‌ای بودند که حتی دشمنان آن حضرت در آن شکّ و تردیدی نداشتند، دیگر چه رسد به دوستان و همراهان ایشان. دوست و دشمن در برابر آن حضرت، چنان بودند که هرگاه ایشان سخنی می‌گفتند، به درستی و راستی آن یقین پیدا می‌کردند.

یک بار، سه تن از قریشیان یکجا گرد آمده بودند، و هر یک- به خیال خودشان_ دور از چشم آن دو تن دیگر، به استماع قرآن مشغول بودند. طولی نکشید که رازشان آشکار شد. یکی از آنان از ابوجهل- که خود یکی از آن سه تن بود- پرسید: نظرت راجع به آنچه از محمد شنیدی چیست؟ گفت: چه شنیدم؟! ما با بنی عبدمناف بر سر جاه و مقام همواره نزاع داشته‌ایم. آنان اطعام کردند، ما نیز اطعام کردیم، آنان غرامت‌های این و آن را بر عهده گرفتند، ما نیز بر عهده گرفتیم، بذل و بخشش کردند، ما نیز بذل و بخشش کردیم، همین که دوشادوش یکدیگر قرار گرفتیم، و همانند دو اسب شرکت کننده در مسابقه و شرط‌بندی، به موازات یکدیگر به تاخت درآمدیم، گفتند: ما پیامبری داریم که از آسمان به او وحی می‌رسد! این یک امتیاز را دیگر چگونه می‌توانیم به دست بیاوریم؟ بخدا، هرگز به او ایمان نمی‌آوریم، و او را تصدیق نمی‌کنیم! [۲۳۵].

ابوجهل همواره می‌گفت: ای محمد، ما شخص تو را تکذیب نمی‌کنیم، فقط آنچه را که تو آورده‌ای تکذیب می‌کنیم! چنانکه خداوند- به همین مناسبت- این آیۀ شریفه را نازل فرمود:

﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ٣٣ [الأنعام: ۳۳].

«اینان شخص تو را تکذیب نمی‌کنند، بلکه این ستم پیشگان در برابر آیات الهی انکار و جحود می‌ورزند» [۲۳۶].

روزی، سه بار پیاپی، کفّار مکّه آن حضرت را آزار دادند، در مرتبه سوم، آن حضرت خطاب به آنان گفتند:

«یا معشر قریش، جئتكم بالذبح». «ای قریشیان، مرگ را برایتان به ارمغان آورده ام» [۲۳۷].

این سخن آن حضرت به اندازه‌ای در عُمق جان آنان تأثیر کرد که حتی سرسخت‌ترین دشمنان ایشان، با بهترین عبارات و تعبیراتی که در توان داشتند، در صدد دلجویی آن حضرت برآمدند.

روزی که به هنگام سجده، شکمبۀ شتر بر گُرده آن حضرت افکندند، وایشان نفرینشان کردند، خنده از لبان مشرکان رخت بربست، و پریشانی و هراس سراسر وجودشان را فرا گرفت، و یقین کردند که هلاکتشان نزدیک است.

عُتبه بن ابی‌لهب را نفرین کردند، وی نیز یقین داشت که هرچه زودتر اثر نفرین آن حضرت را خواهد دید، تا آن هنگام که آن شیر درنده را مشاهده کرد و گفت: بخدا، محمد در حالی که خود در مکه است، مرا در اینجا کشت!.

اُبی‌بن خَلَف آن حضرت را تهدید به قتل می‌کرد. پیغمبر اکرم جنیز به او می‌گفتند:

«أنا أقتلك إن شاءالله». «ان‌شاءالله من تو را به قتل می‌رسانم!».

وقتی که در جنگ اُحُد، آن حضرت با سرنیزه به گردن وی اشاره کردند، با آنکه یک خراش جزئی بیش نبود، اُبّی می‌گفت: او در مکه به من گفته است که مرا خواهد کشت! به خدا، اگر آب دهان نیز به من افکنده بود، همان مرا به کشتن می‌داد! [۲۳۸]تفصیل بیشتر این داستان در جای دیگر خواهد آمد.

سعدبن معاذ- زمانی که هنوز مسلمانان در مکّه بودند- به اُمیه‌بن خلف گفت: من از رسول خدا جشنیده‌ام که می‌فرمودند مسلمانان تو را خواهند کشت! دچار وحشتی شدید گردید و با خود عهد کرد که پای از مکّه بیرون نگذارد. زمانی هم که ابوجهل او را برای عزیمت به جنگ بدر وادار کرد، راهوارترین شتر مکه را خریداری کرد تا بتواند بر فراز آن برآید و از صحنۀ نبرد بگریزد، زیرا، همسرش به او گفته بود: ای ابا صفوان، مگر فراموش کرده‌ای که آن برادر یثربی‌ات به تو چه گفت؟! اُمیه نیز پاسخ داده بود: نه به خدا، من قصد ندارم چند منزلی بیشتر تا همین نزدیکی با اینان همراه باشم! [۲۳۹].

این چنین بود حال دشمنان آن حضرت، یاران و همنشینان آن حضرت که ایشان برایشان حکم جان در تن و روح در کالبد بی‌جانشان را داشت، رسول خدا جقلب و چشم آنان بودند. همچنانکه آب بنا به طبیعت خویش سرازیر می‌گردد، محبّت قلبی و عشق راستین همگان نیز به سوی آن حضرت سرازیر می‌شد، و جان همگان همانند آهن که به آهن‌ربا جذب می‌شود، مجذوب جمال آن حضرت می‌گردید، چنانکه شاعر عرب سروده است:

فصورته هیولی کل جسم
ومغناطیس افئدة الرجال

«چنان بود که صورت وی هیولای هر پیکری بود، و چونان مغناطیس دل‌های مردان را می‌ربود!».

بر اثر همین عشق و علاقۀ شدید و خاطرخواهی اصحاب و یاران آن حضرت بود که هریک از آنان حاضر بود که گردنش خرد شود، اما به ناخن آن حضرت خراشی نخورد، و خس و خاشاکی به پای آن حضرت نخلَد!.

روزی، در شهر مکه، ابوبکر مورد حملۀ کفّار واقع گردید، و او را سخت کتک زدند. عتبه‌بن ربیعه نزدیک وی آمد و آنقدر با نعلین میخدار خویش، بر اندام و سر و روی ابوبکر کوبید، و بر شکم وی لگد نواخت، که دیگر چشم و بینی ابوبکر دیده نمی‌شد. بنی‌تَیم او را در پارچه‌ای پیچیدند و به خانه‌اش بردند. شک نداشتند که می‌میرد. شامگاه آن روز همین که به هوش آمد و خواست حرف بزند، گفت: رسول خدا جدر چه حال است؟ به او زخم زبان‌ها زدند و بسیار او را سرزنش کردند. آنگاه از نزد او برخاستند و به مادرش، امّ الخیر، گفتند: ترتیبی بده که به او چیزی بخورانی یا شربت آبی به وی بدهی!.

وقتی که ابوبکر با مادرش تنها شد، دست به دامان او شد و گفت: از رسول خدا جچه خبر داری؟ مادرش گفت: بخدا، من از رفیق تو خبری ندارم! ابوبکر گفت: نز اُمّ جمیل دختر خطاب برو، و از او سئوال کن که از رسول خدا جچه خبر دارد؟ از خانه بیرون شد و نزد امّ‌جمیل رفت. گفت: ابوبکر از تو راجع به محمدبن‌عبدالله خبر می‌‌گیرد؟ گفت، من نه ابوبکر می‌شناسم و نه محمدبن‌عبدالله! اگر دوست داری با تو بیایم تا به نزد پسرت برویم؟ گفت: آری! اُمّ‌جمیل همراه امّ‌الخیر آمد، تا بر سر بالین ابوبکر رسید که خونین و مالین در بستر افتاده بود. اُمّ‌جمیل به او نزدیک شد و صدا به شیون برآورد و گفت: به خدا، مردمانی که این بلا را برسر تو آورده‌‌اند همه فاسق و کافرند، و من امیدوارم که خداوند انتقام تو را از آنان بگیرد!.

ابوبکر گفت: از رسول خدا جچه خبر داری؟ گفت: مادرت اینجا ایستاده و حرف‌های ما را می‌شنود! گفت: باکی از او نداشته باش! گفت: سالم‌اند و برقرار! ابوبکر گفت: کجا هستند؟! اُمّ‌جمیل گفت: در خانۀ ابن‌ارقم! ابوبکر گفت: در پیشگاه خداوند نذر می‌کنم که هیچخوراکی و نوشیدنی نخورم و ننوشم تا به نزد رسول خدا جدرآیم! صبر کردند تا رفت‌وآمدها کم شد و مردم آرام گرفتند. آنگاه ابوبکر را در حالی که بر مادرش و بر امّ‌جمیل تکیه داشت برداشتند و به نزد رسول خدا جبردند [۲۴۰].

در فصول بعدی نیز، سرگذشت‌های منحصر به فردی را از عشق‌ورزی یاران رسول خدا جبه آن حضرت، و جان‌نثاری و فداکاری آنان نسبت به ایشان در جاهای مختلف این کتاب خواهیم آورد، به خصوص، ماجرای جنگ اُحُد، و سرگذشت خُبَیب و امثال او.

۳) احساس مسئولیت: صحابۀ پیامبر گرامی اسلام، مسئولیت سنگین و سهمگینی را که بر دوش بشریت نهاده شده است، به طور کامل احساس می‌کردند، و باور داشتند که به هیچ‌وجه نمی‌توانند از این مسئولیت کناره‌گیری کنند یا از زیر بار آن شانه خالی کنند، زیرا معتقد بودند که پیامدهای فرار از زیر بار تحمّل این مسئولیت بسیار وخیم‌تر و زیان‌مندتر از آن شکنجه و فشاری است که در راستای تحمل این بار مسئولیت می‌بینند، و خساراتی که بر اثر گریختن از این مسئولیت، به آنان- و به جهان بشریت- روی خواهد آورد، به هیچ روی، با سختی‌هایی که در جهت تحمل بار این مسئولیت با آن درگیرند، قابل مقایسه نیست.

۴) ایمان به آخرت: ایمان به آخرت نیز، احساس مسئولیت یاران رسول‌اکرم جرا تقویت می‌کرد. آنان یقین قطعی داشتند به اینکه روزی در پیشگاه خدای ربّ‌العالمین خواهند ایستاد، و برای جزء و کلْ و کوچک و بزرگ اعمالشان حساب پس خواهند داد، آنگاه، یا به سوی نعمت جاویدان، یا به سوی عذاب همیشگی در وسط دوزخ! این بود که همواره شب و روز زندگانی خود را میان خوف و رجا می‌گذرانیدند، امید و رجا به رحمت خدا، و خوف و بیم از عذاب الهی، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ وَٱلَّذِينَ يُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ٦٠[المؤمنون: ۶۰].

«و کسانی که هرچه از آنان خواسته شده است انجام می‌‌دهند، اما، در عین حال، دل‌هایشان ترسان و هراسان است از اینکه باید به خدای خویش بپیوندند!».

آنان می‌دانستند که دنیا با همه شکنجه‌ها یا برخورداری‌هایش در قیاس با آخرت به اندازۀ بال پشه‌ای نمی‌ارزد، و این شناخت نیرومند، سختی‌ها و تلخی‌ها و دشواری‌ها و گرفتاری‌های دنیا را برای آنان آسان می‌گردانید، به طوری که اصلاً آن‌ها را به خرج برنمی‌داشتند، و اهمیتی به آن‌ها نمی‌دادند.

۵) قرآن کریم: در اثنای این تنگناهای تاریک و هولناک، و در کشاکش این بحران‌های دردناک سوره‌ها و آیات قرآن نیز، با آن اسلوب منحصر به فرد و دلپذیر، یکی پس از دیگری نازل می‌شدند، و درجهت اثبات راستی و درستی اصول و مبانی اسلام که دعوت اسلام بر پایۀ آن‌ها صورت می‌پذیرد، دلایل قوی و برهان‌های محکم اقامه می‌کردند، و مسلمانان را به سوی اندیشه‌های بنیادین که خداوند مقدّر فرموده بود بعدها بزرگ‌ترین و چشمگیرترین جامعۀ بشری را در جهان، یعنی جامعۀ اسلامی را، براساس آن‌ها بسازند، رهنمون می‌شدند، و احساسات و عواطف و انگیزه‌های درونی مسلمانان را به سوی صبر و شکیبایی و حلم و حوصله و بردباری سوق می‌دادند، و در این راستا، مَثَل‌ها می‌زدند و حکمت‌ها بیان می‌کردند:

﴿ أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَأۡتِكُم مَّثَلُ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ٢١٤ [البقرة: ۲۱۴].

«یا چنان پنداشتید که به بهشت درآیید؟ حال آنکه هنوز سرگذشت امت‌هایی که پیش از شما در این جهان زیسته‌اید برای شما روی نداده است! سختی‌ها و گرفتاری‌‌‌ها آنچنان درگیرشان می‌ساخت که دل‌هایشان به لرزه درمی‌آمد و کار به جایی می‌رسید که پیامبر و کسانی که همراه او بودند، می‌گفتند: یاری خداوند کی می‌رسد؟! همگان بدانند که یاری خداوند بسیار زود خواهد رسید!».

﴿ الٓمٓ١ أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ٢ وَلَقَدۡ فَتَنَّا ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَلَيَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَلَيَعۡلَمَنَّ ٱلۡكَٰذِبِينَ٣ [العنکبوت:۱ - ۳].

«الف، لام، میم. آیا مردم چنین پنداشته‌اند که همین که بگویند: ایمان آوردیم، دست از آنان بدارند، و آنان را امتحان نکنند؟! همه افراد و امت‌هایی را که پیش از اینان بوده‌اند امتحان کرده‌ایم، و البته خداوند آنان را که راستگوی بوده باشند، باز خواهد شناخت، و آنان را نیز که دروغگوی بوده باشند باز خواهد شناخت!».

هم‌چنین، آیات قرآنی، در برابر ایرادها و شبهه‌های کافران و معاندان، پاسخ‌های دندان‌شکن ارائه می‌کردند، و راه چاره را بر روی آنان می‌بستند. گاه، مخالفان دعوت اسلام را از پیامدهای هولناکی که در صورت اصرار ورزیدن بر لجاجت و ضلالت خویش دامنگیر آنان خواهد گردید، با روشنی و وضوح برحذر می‌داشتند، و در این ارتباط، به ایام‌الله و شواهد تاریخی دالّ بر اجرای سنّت‌های الهی دربارۀ دوستان خدا و دشمنان خدا استدلال و استناد می‌کردند، و گاه از درِ ملاطفت و نرمش درمی‌آمدند، و از راه‌های مختلف، به تفهیم و ارشاد و توجیه و هدایت مخالفان می‌پرداختند، تا از آن ضلال مبین که در آن فرو افتاده‌اند، دست بردارند.

قرآن کریم مسلمانان را به عالَم دیگری منتقل می‌گردانید، و صحنه‌هایی را از شکوه و جلال آفرینش و جمال ربوبیت و کمال الوهیت، و آثار رحمت و رأفت خداوند، و مظاهر خشنودی و رضایت حق تعالی به آنان نشان می‌داد، و آن چنان آنان را شیفته و مشتاق آن عالم دیگر می‌گردانید، که هیچ گردنۀ صعب‌العبوری بر سر راه آنان نمی‌توانست پابرجای بماند و سدّ راه آنان شود.

در لابلای این آیات، خطاب‌هایی این چنین گوش جان و دل مسلمانان را نوازش می‌داد:

﴿ يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ٢١ [التوبة: ۲۱].

«خدای ایشان بشارتشان می‌دهد به رحمتی از جانب خود و نیز به خشنودی خویش، و باغستان‌هایی که در آن‌ها برایشان نعمت‌های همیشگی است».

هم‌چنین، آیاتی از این قبیل نازل می‌شد که تابلوهایی را از سرنوشت و فرجام کافران طغیان پیشه و ستمگر نشان می‌داد که در پیشگاه خداوند مؤاخذه و محاکمه می‌شوند:

﴿ يَوۡمَ يُسۡحَبُونَ فِي ٱلنَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ٤٨ [القمر: ۴۸].

«آن روز که اینان را بر روی صورت‌هایشان به آتش می‌کشند، بچشید مزه آتش دوزخ را!».

۶) مُژده‌های پیروزی: از همۀ این‌ها گذشته، مسلمانان از همان آغاز که در راه اسلام دچار تنگناها و فشارها و سختی‌ها شدند، و حتی پیش از آن، به خوبی می‌دانستند که وارد شدن به اسلام لزوماً به معنای گرفتار شدن به مصیبت‌ها و قتل و غارت‌ها و ظلم و ستم‌ها نبوده و نیست، بلکه دعوت اسلام، از نخستین روز، از میان بردن جاهلیت و قلع و قمع اثار آن و ساقط کردن نظام غیر انسانی آن را هدف گرفته است، و از جمله دستاوردهای دنیوی آن گسترش نفوذ دین الهی در سراسر جهان، و در دست گرفتن سررشتۀ سیاست و هدایت در عالم بشریت به منظور رهبری امت انسانی و جامعۀ بشری در راستای خشنودی خداوند، و منتقل گردانیدن همگان از نیایش و ستایش بُتان و بندگان به پرستش و عبادت خداوند جهانیان، پیش‌بینی شده است.

قرآن کریم این بشارت‌ها و مژده‌ها را گاه با صراحت نازل می‌فرمود، و گاه در قالب کنایه و اشارت. در آن روزگاران طاقت‌فرسایی که عرصه بر مسلمانان تنگ شده بود، و خفقان شدید آن چنان بر زندگانی اجتماعی آنان سایه افکنده بود که نزدیک بود کار آنان را بسازد، آیات قرآن کریم نازل می‌شدند، و ماجراهای پیامبران پیشین را با اقوامشان به توضیح و تبیین می‌نشستند، که چگونه به تکذیب آنان برخاستند، و در برابر دعوت الهی آنان کفرپیشه کردند. نحوۀ بیان این آیات، چنان بود که اوضاع و احوال گذشتگان را بر اوضاع و احوال جاری مکّه و رویارویی مسلمانان با کافران و مشرکان تطبیق می‌کرد، آنگاه، به پیامدها و عواقبی که آن اوضاع و احوال بدان می‌انجامید، و عبارت از هلاکت کافران و نابودی ستمگران بود، می‌پرداخت که چگونه دمار از روزگار آنان برداشته شد، و بندگان شایستۀ خداوند وارث سرزمین‌ها و فرمانروایایی مملکت‌ها شدند. این داستان‌ها اشارات واضحی را در ارتباط با شکست نهائی اهل مکه درآینده، و پیروزی مسلمانان در پرتو پیروزی دعوت اسلام دربرداشتند.

در گیرودار آن اوضاع و احوال، و در اثنای نزول آیات و سُوَر قرآن کریم با مضامین متناسب و متنوع، آیاتی نیز نازل می‌شدند که با صراحت کامل پیروزی مسلمانان را بر جبهه‌های مخالف، نوید می‌دادند:

﴿ وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٧١ إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ١٧٣ فَتَوَلَّ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ حِينٖ١٧٤ وَأَبۡصِرۡهُمۡ فَسَوۡفَ يُبۡصِرُونَ١٧٥ أَفَبِعَذَابِنَا يَسۡتَعۡجِلُونَ١٧٦ فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمۡ فَسَآءَ صَبَاحُ ٱلۡمُنذَرِينَ١٧٧ [الصافات: ۱۷۱-۱۷۷].

«فرمان ما از دیرباز بندگان و فرستادگانمان صادر شده است، آنان قطعاً پیروز خواهند گردید، و لشکریان ما حتماً چیره خواهند شد. اینک، تا مدتی از اینان چشم بردار! و چشمان را بینا گردان، هرچند که خود بینا خواهند شد! آیا برای عذاب ما شتاب‌زدگی می‌کنند؟! آنگاه که بر محیط زندگانی آنان فرود آید، چه بد بامدادی خواهند داشت انذار شوندگان».

﴿ سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ٤٥ [القمر: ۴۵].

«این جمع، طولی نمی‌کشد که درهم شکسته می‌شوند و پای به فرار می‌گذارند!».

﴿ جُندٞ مَّا هُنَالِكَ مَهۡزُومٞ مِّنَ ٱلۡأَحۡزَابِ١١ [ص: ۱۱].

«لشکریانی اندکند که دسته‌جات شکسته خورده‌ای بیش نیستند!».

در ارتباط با مسلمانانی که به حبشه مهاجرت کردند. این آیه شریفه نازل شد:

﴿ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ٤١ [النحل: ۴۱].

«آن کسانی که در راه خداوند مهاجرت کردند، پس از آنکه ستم بسیار دیده بودند، در همین دنیا، برای آنان جای و مأوای نیکویی تدارک می‌کنیم، و البته پاداش آخرت بزرگ‌تر است، ای کاش می‌فهمیدند!».

دربارۀ داستان یوسف از آن حضرت سؤال کردند، خداوند متعال نیز در خلال این داستان فرمود:

﴿ لَّقَدۡ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَايَٰتٞ لِّلسَّآئِلِينَ٧ [یوسف: ۷].

«در ماجرای یوسف و برادرانش آیات و حکمت‌های فراوان برای پرسشگران نهفته است!».

منظور این بود که اهل مکه، سؤال کنندگان راجع به ماجرای یوسف، همانگونه که برادران یوسف نقشه‌هایشان نقش بر آب گردید، و ناگزیر در برابر حضرت یوسف÷از سر تسلیم درآمدند، اهل مکه نیز چنین وضعیتی تلخ و دشوار بر سر راهشان خواهند داشت!

در ارتباط با اقوام گذشته و پیامبران پیشین الهی، چنین اشاره فرموده:

﴿ وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّكُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَاۖ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ رَبُّهُمۡ لَنُهۡلِكَنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ١٣ وَلَنُسۡكِنَنَّكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ١٤ [إبراهیم: ۱۳-۱۴].

«و گفتند آنان که کفر ورزیدند در برابر پیامبرانشان: شما را از شهر و دیارمان بیرون می‌کنیم، یا اینکه به کیش و آئین ما بازمی‌گردید! خدای ایشان نیز به آنان وحی فرستاد که ما ستگران را به هلاکت خواهیم رسانید، و شما را پس از آنان در همین سرزمین اسکان خواهیم داد، این‌ها همه برای آن کسی گفته می‌شود که در دل خوف و خشیت مرا داشته باشد و از وعید و تهدید من ترسان بوده باشد!».

زمانی که آتش جنگ میان ایران و روم شعله کشیده بود. کافران دوست داشتند که ایرانیان پیروز گردند، زیرا که ایرانیان مشرک بودند. مسلمانان دوست داشتند که رومیان پیروز گردند، زیرا که رومیان به خدا و رسول و وحی الهی و کتاب آسمانی و سرای آخرت ایمان داشتند. از سوی دیگر، عملاً ایران بر روم پیروز شده و برندۀ جنگ شده بود. خداوند، در آن میان، نوید پیروزی رومیان بر ایرانیان را در طول چند سال آینده (حداکثر ۹ سال) به مسلمانان داد. امّا به این یک بشارت اکتفا نکرد، بلکه یک بشارت صریح دیگر را نیز آورد که حاکی از امداد غیبی الهی نسبت به اهل ایمان بود:

﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ٥[الروم: ۴-۵].

«و آن روز، اهل ایمان شادمان می‌شوند، با امداد پیروزگرانه الهی».

شخص رسول الله جنیز، هرازگاه، نظیر این بشارت‌ها و نویدها را به مسلمانان می‌دادند. در موسم حج، وقتی که درمیان ازدحام مردمان در بازار عکّاظ و بازار مَجَنه و بازار ذی‌المَجاز به منظور تبلیغ اسلام حاضر می‌شدند، تنها به بهشت نوید نمی‌دادند، بلکه با کمال صراحت، خطاب به مردم می‌گفتند:

«یا أیها‌الناس، قولوا لا اله‌ الا الله، تفلحوا وتملكوا به العرب، وتدین لكم بها العجم، فاذا متم كنتم ملوكاً فی الجنة» [۲۴۱]. «هان ای مردم! بگویید لااله الاالله، تا رستگار شوید و بر همه اقوام عرب فرمانروایی پیدا کنید. و همه اقوام عجم سر در خط فرمان شما بنهند، زمانی هم که از دنیا رفتید، پادشاهان بهشت برین خواهید بود».

پیش از این نیز، پاسخ نبی‌اکرم جرا به عتبه بن‌ربیعه هنگامی که بر سر مال و منال و جاه و مقام دنیا با آن حضرت بنای دادوستد داشت، ملاحظه کردیم، و دیدیم که عتبه از پاسخ آن حضرت چه برداشتی کرد، و چگونه آیندۀ درخشان دعوت پیامبرگرامی اسلام را از نحوۀ پاسخ ایشان پیش‌بینی کرد.

پاسخ حضرت رسول‌اکرم جبه آخرین هیأت نمایندگی قریشیان که نزد ابوطالب آمده بودند نیز محتوایی نظیر این داشت، آنجا که فرمودند: من از این قوم می‌خواهم که تنها یک کلمه بر زبان بیاورند تا در پرتو آن همۀ قوم عرب سر در خط فرمانشان نهند و فرمانروای همۀ اقوام عجم گردند!.

خَبّاب بن اَرَتّ گوید: نزد نبی‌اکرم جرفتم. ایشان بُرد یمانی خویش را زیر سر نهاده بودند و در سایۀ کعبه آرمیده بودند. در آن ایام، ما از مشرکان شکنجه‌های سخت می‌دیدیم. به ایشان گفتم: دعا نمی‌کنید و از خدا نمی‌خواهید؟! آن حضرت برخاستند و نشستند، در حالی که چهرۀ ایشان برافروخته شده بود، و گفتند:

«لَقَدْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ لَیُمْشَطُ بِمِشَاطِ الْحَدِیدِ مَا دُونَ عِظَامِهِ مِنْ لَحْمٍ أَوْ عَصَبٍ مَا یَصْرِفُهُ ذَلِكَ عَنْ دِینِهِ! وَلَیُتِمَّنَّ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ حَتَّى یَسِیرَ الرَّاكِبُ مِنْ صَنْعَاءَ إِلَى حَضْرَمَوْتَ مَا یَخَافُ إِلَّا اللَّهَ». «پیشینیان شما را با شانه‌های آهنین گوشت و رگ و پی ایشان را از روی استخوان‌هایشان می‌تراشیدند امّا از دینشان برنمی‌گشتند! خداوند خود، این امر را به تمام و کمال خواهد رسانید، و به جایی خواهد رسید که انسانی سوار بر مرکب فاصله میان صنعا تا حضرموت را طی کند، و در اثنای این راه طولانی و مخوف، بجز از خدا از هیچ‌کس و هیچ‌چیز نترسد!».

راوی می‌افزاید: و نیز از گرگ برای گوسفندانش! [۲۴۲]. به روایت دیگر، آن حضرت در پایان این کلام مبارکشان فرموده‌اند: «وَلَكِنَّكُمْ تَسْتَعْجِلُونَ»!ولیکن شما شتاب‌زدگی می‌کنید! [۲۴۳].

این مژده‌ها و بشارت‌ها، پنهان و مخفیانه و سری نیز نبوده است، آشکار و فاش و بی‌پرده بوده است، کافران نیز این بشارت‌‌‌ها را می‌شنیده‌‌اند و در جریان آن‌ها بوده‌اند، همانطور که مسلمانان از آن‌ها خبردار می‌شده‌اند حتی کار به جایی رسیده بود که اسودبن مطّلب و رفقایش، هرگاه یاران پیامبراکرم جرا می‌دیدند، با اشارات گوشۀ چشم به تمسخر و استهزا می‌پرداختند و یا یکدیگر می‌گفتند: پادشاهان جهان که وارثان خسروان ایران و قیصران روم‌اند، از راه رسیدند!! آنگاه سوت می‌کشیدند و دست می‌زدند [۲۴۴].

در پرتو این بشارت‌ها و مژده‌های کارساز، در ارتباط با آینده‌ای درخشان و باشکوه در همین زندگانی دنیا، و در کنار آن، امیدواری راستین و عمیق نسبت به پایان خوش زندگی در این جهان و رسیدن به فوز ابدی و کامیابی و کامرانی در بهشت، صحابه رسول‌اکرم جبراستی و به روشنی می‌دیدند و درمی‌یافتند که آن فشارها و شکنجه‌ها و آزارها که از هر سوی به آنان هجوم می‌آورند، و آن مصائب و مصاعبی که زندگی آنان را از هر طرف دربرمی‌گرفت، لکّۀ ابری تابستانه بیش نیست که پس از دقایقی چند، پاره‌پاره و پراکنده می‌گردد، چنانکه در ضرب‌المثل عربی آمده است: «سحابة صیف عن قلیل تقشّع!».

علاوه بر این، حضرت رسول‌اکرم جپیوسته روح و روان یاران خویش را با نوادر نفیس ایمان تغذیه می‌کردند، و جان اهل ایمان را با تعلیم حکمت و قرآن تزکیه می‌فرمودند، و با دقت و عمق هرچه تمامتر به تربیت آنان می‌پرداختند. جان‌های ایشان را، منزل به منزل، در راستای اعتلال روح، و پاکی قلب، و خوشخویی، و آزادگی، و رهایی از سیطرۀ مادیات، و مقاومت در برابر شهوات، و پیوستگی به خدای زمین و آسمان، پیش می‌بردند، و آتش درون سینۀ آنان را همواره شعله‌ور نگاه می‌داشتند، و به این ترتیب، آنان را از تاریکی‌ها به روشنایی منتقل می‌ساختند، و آنان را وامی‌داشتند تا در برابر آزار و شکنجۀ مشرکان شکیبایی بورزند، و به زیبایی از خطا و اشتباه آنان درگذرند، و هواهای نفسانی خویش را مقهور گردانند. این بودکه یاران آن حضرت، همواره در دین راسخ‌تر، و از شهوات دورتر، و درجهت کسب خشنودی خداوند فعال‌تر، و در هوای بهشت مشتاق‌تر، و در تحصیل علم و دانش حریص‌تر، و در امر دین فقیه‌تر، و در سلوک نفسانی عارف‌تر و وارسته‌تر، و بر عواطف و انگیزه‌های درونی خویش چیره‌تر و غالب‌تر، و بر احساسات و هیجانات خویش مسلط‌تر، و به شکیبایی و آرامش و وقار مقیدتر می‌گردیدند.

[۲۳۵] سیرةابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۶. [۲۳۶] ترمذی این حدیث را در تفسیر این آیه شریفه در سوره انعام آورده است: ج ۵، ص ۲۴۳، ح ۳۰۶۴. [۲۳۷. در اینجا پیامبر اکرم جقریشیان ظالم و ستمگر را تهدید کرده، بدان‌ها گوشزد می‌کند که روزی سزای این ستم‌ها و آزارهایی که در حق مؤمنان روا می‌دارند را خواهند دید... مترجم محترم گویا متوجه این موضوع نشده فرمودۀ آنحضرت جرا بدینصورت ترجمه کرده اند که: «ای جماعت قریش! من به آهنگ قربانی شدن بسوی شما آمده ام!». [۲۳۸] سیرة‌ابن‌هشام، ج ۱، ص ۸۴. [۲۳۹] نکـ: صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۶۳. [۲۴۰] البدایة والنهایة، ج ۳، ص ۳۰. [۲۴۱] طبقات ابن سعد، ج ۱، ص ۲۶۱. [۲۴۲] صحیح البخاری،‌ ج ۱، ص ۵۴۳. [۲۴۳] همان، ج ۱، ۵۱۰. [۲۴۴] السیرة الحلبیة، ج ۱، ص ۵۱۱-۵۱۲.