سوء قصد به جان رسول خدا
مشرکان مکّه، وقتی که در این نیرنگ و تزویرشان شکست خوردند، و نتوانستند مهاجران را بازگردانند، آتش خشمشان شعلهور گردید، و از شدت خشم نزدیک بود که متلاشی شوند. درنده خویی آنان بیش از پیش افزایش یافت، و عرصه را بر دیگر مسلمانان که در مکّه باقی مانده بودند، تنگ گرفتند، و دست تعرّض و تعدّی به شخص رسول خدا جنیز دراز کردند، و رفتار و کردارهایی از آنان مشاهده شد که دلالت بر سوء قصد آنان به جان رسول خدا جداشت. اینک دیگر قریشیان در اندیشۀ آن بودند که ریشههای فتنهای را که به پندار آنان خواب و راحت را از اینان بازگرفته است، از جای برکنند.
در ارتباط با مسلمانان، شمار مسلمانانی که در شهر مکه باقی مانده بودند، بسیار اندک بود. از آن شمار اندک نیز، بعضی خود از اشراف و بزرگان مکه بودند، یا آنکه در پناه حمایت یکی از بزرگان مکه بسر میبردند، با وجود این، اسلامشان را مخفی میکردند، و از چشمان طاغیان مکه تا آنجا که ممکن بود خودشان را دور میگردانیدند. با این همه پرهیز و احتیاط، باز هم بطور کامل از آزار و ستم و فشار و تعدی مکیان در امان نبودند.
اما، رسول خدا جدر برابر چشمان آن طاغیان به نماز میایستادند، و خدا را عبادت میکردند، و نهان و آشکار به دعوت الیالله میپرداختند، و هیچکس و هیچچیز مانع آن حضرت نبود، و مخالفان نمیتوانستند آن حضرت را از ادامۀ کارشان بازدارند، زیرا، این از جمله موارد تبلیغ رسالت بود که خداوند به آن حضرت تأکید فرموده بود:
﴿ فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٩٤ ﴾[الحجر: ۹۴].
«در انجام مأموریت ما سختکوش باش، و از مشرکان کنارهگیر!».
از این رو، مشرکان مکّه، هرگاه اراده میکردند میتوانستند به آن حضرت تعرّض کنند، و برحسب ظاهر، مانعی برای رسیدن به خواستههایشان وجود نداشت، جز آنکه حضرت محمد جخود مردی صاحب حشمت و وقار بودند، ابوطالب نیز از حرمت و منزلت والایی برخوردار بود، و مشرکان مکّه میترسیدند که اقدامات ایذائی آنان پیامدهای بدی برایشان به دنبال داشته باشد، و موجب میگردد که بنیهاشم بر علیه آنان قیام کنند. به هر حال، هیچیک از این عوامل نتوانست آنچنان که باید و شاید در وجود آنان اثرگذار شود، و همین که احساس کردند که کیان آیین وَثَنیت و پیشوایی دینی آنان در برابر دعوت اسلام رو به انقراض نهاده است، دیگر به این مسائل نمیاندیشیدند.
از جمله حوادثی که در کتب حدیث و سیره گزارش شده، و قرائن و شواهد گویای آناند که در همین مرحله از زندگانی حضرت رسولاکرم جروی داده، ماجرای عُتَیبه بنابیلهب است. وی روزی نزد رسول خدا جآمد و گفت: من به نجم اذا هوی و به آنکه دَنا فَتَدّلی کافرم! [۱۹۴]. آنگاه دست به اذیت و آزار آن حضرت گشود و پیراهن ایشان را پاره کرد. و آب دهان به صورت ایشان افکند، که البته بر صورت آن حضرت نیفتاد. نبیاکرم جاو را نفرین کردند و گفتند:
«اللَّهُمَّ سَلِّطْ عَلَیْهِ كَلْبًا مِنْ كِلاَبِكَ». «خداوندا، سگی از سگان خود را بر وی گمار!».
این نفرین پیامبراکرم جمستجاب گردید. به دنبال این ماجرا عتیبه با چند تن از قریشیان از مکه خارج شد. وقتی به زرقاء شام رسیدند، شب هنگام شیر درندهای به آنان حمله کرد. عتیبه گفت: «ای وای برادرم! این شیر درنده بخدا قصد دریدن و بلعیدن مرا دارد، همانگونه که محمد به من نفرین کرده است، محمد از آنجا، از مکه، در اینجا، در شام، مرا کشت! همراهانش او را درمیان خویش گرفتند، و برای حفاظت از جان او در اطراف وی خوابیدند. شبانگاه آن شیر درنده آمد و از یکایک آنان گذشت تا به عُتَیبه رسید، و مغز او را متلاشی کرد [۱۹۵].
از جمله دیگر حوادث این دوران، ماجرایی است دائر بر اینکه عقبه بن ابیمعیط یکبار در حال سجده، گردن مبارک آن حضرت را زیر فشار لگد خویش گرفت و آنقدر فشار داد که نزدیک بود دو چشم مبارک ایشان از حدقه درآید [۱۹۶].
یکی از شواهدی که دلالت دارد بر اینکه سران سرکش قریش قصد کشتن پیامبراکرم جرا داشتهاند، روایت ابناسحاق از عبدالله بن عمروبن عاص است، حاکی از اینکه وی گفته است: در جمع آنان بودم. همگی در حِجر اسماعیل گرد آمده بودند. نام رسول خدا جبرده شد. آنان گفتند: صبر و شکیبایی ما در کار این مرد بی سابقه است؟ ما بیش از اندازه در برابر وی صبوری نشان داده ایم! در اثنای این گفتگو بودند که رسول خدا جسررسیدند. آمدند و رُکن حامل حجرالاسود را استلام کردند، و به طواف خودشان ادامه دادند. آنان به طعنه و سرزنش آن حضرت زبان گشودند. من بازتاب گفتۀ آنان را در سیمای رسول خدا جمشاهده کردم. بار دوم نیز همان زخم زبانشان را تکرار کردند، و من نیز بازتاب تعرّض آنان را در سیمای آن حضرت دیدم. بار سوم نیز، آن زخم زبان را تکرار کردند. رسول خدا جایستادند و گفتند: «اَتَسْمَعُونَ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ أَمَا وَالَّذِى نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِالذَّبْحِ». «آیا میشنوید ای جماعت قریش؟ به شما بگویم که سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، مرگ را برایتان به ارمغان آوردهام» [۱۹۷]. آن جماعت منظور پیامبراکرم جرا دریافتند. به هریک از آنان که مینگریستی، گویی عقاب روی سرشان نشسته است! اینک، سرسختترین آنان درصدد آن بود که مشکل پیش آمده را به نحوی رفع و رجوع کند، و میگفت: بگذار ای ابوالقاسم، بخدا، تو جاهل مسلک نبودی!.
فردای آن روز دوباره به همان ترتیب گردهم آمده بودند و دربارۀ آن حضرت گفتگو میکردند. پیامبراکرم جبه طرف آنان آمد. آن جماعت یکجا بر سر آن حضرت ریختند و اطراف ایشان را گرفتند. حتّی دیدم که یکی از آنان ردای آن حضرت را در دستانش جمع کرده و پیچانیده بود، و ابوبکر در کنار ایشان ایستاده بود و گریه میکرد و میگفت:
﴿ أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ﴾[غافر: ۲۸].
«میخواهید این مرد را بکشید فقط بجرم اینکه میگوید خدای من همان خدای یکتا است؟!».
آنگاه، دست از آن حضرت برداشتند و رفتند. پسر عمروعاص میگوید: این سرسختانهترین برخورد قریشیان با رسولاکرم جبود که من دیدم؟ [۱۹۸].
* در روایت بخاری از عروه بنزبیر چنین آمده است که وی گفت: از پسر عمروعاص پرسیدم: شدیدترین برخورد مشرکان با نبیاکرم جکدام بود؟ برای من بازگوی! وی گفت: نبیاکرم جدر حِجر اسماعیل به نماز ایستاده بودند. عقبه بنابیمُعَیط آمد و جامۀ آن حضرت را بر گلوی ایشان پیچانید و سخت فشار داد تا آن حضرت را خفه کند. ابوبکر جلو آمد و دو زانوی عقبه را گرفت و او را کنار زد، و او را از پیامبراکرم جدور گردانید و گفت: ﴿ أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ ﴾.
* اسماء نیز چنین روایت کرده است که صریخ نزد ابوبکر آمد و گفت: رفیقت را دریاب! ابوبکر از نزد ما رفت در حالیکه چهار دسته موی پرپشت بر سر داشت. به سوی آنان رفت و میگفت: ﴿ أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ ﴾آن جماعت از پیامبراکرم جغافل شدند و به ابوبکر روی آوردند. وقتی ابوبکر نزد ما بازگشت، دست به هریک از آن دسته موهای پرپشت وی که میزدیم، موهای وی در دست ما میماند! [۱۹۹].
[۱۹۴] اشاره به آیه ۱ و آیه ۸، سوره نجم. [۱۹۵] دلائل النبوة، ج ۲، ص ۵۸۵؛ مختصر السیرة، شیخ عبدالله نجدی، ص ۱۳۵. [۱۹۶] مختصرالسیرة، ص ۱۱۳. [۱۹۷. در اینجا پیامبر اکرم جقریشیان ظالم و ستمگر را تهدید کرده، بدانها گوشزد میکند که روزی سزای این ستمها و آزارهایی که در حق مؤمنان روا میدارند را خواهند دید... مترجم محترم گویا متوجه این موضوع نشده فرمودۀ آنحضرت جرا بدینصورت ترجمه کرده اند که: «ای جماعت قریش! من به آهنگ قربانی شدن بسوی شما آمده ام!». [۱۹۸] سیرةابنهشام، ج ۱، ص ۲۸۹، ۲۹۰، با تلخیص. [۱۹۹] مختصرالسیرة، ص ۱۱۳.