خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

ابرها به آبروی او باران می‌بارند

ابرها به آبروی او باران می‌بارند

ابن عساکر به نقل از جلهمه بن عرفطه آورده است که گفت: به مکه وارد شدم، در حالی که خشکسالی سراسر مکه و اطراف آن را فرا گرفته بود. قریشیان گفتند: ای اباطالب، سرزمینمان به قحطی دچار آمده، زنان و فرزندانمان بی‌قوت و غذا مانده‌اند، همتی کن و به طلب باران بیرون شو! ابوطالب برای استسقا بیرون شد، پسر نوجوانی همراه او بود همچون خورشید تابان، که عمامه‌ای خاکستری بر سر داشت، و در اطراف او چند نوجوان دیگر بودند. ابوطالب وی را برگرفت، و گردۀ او را به خانۀ کعبه چسبانید، و آن نوجوان بازوان خویش را به نشانۀ پناهندگی بر خانۀ کعبه نهاد. در آسمان اثری از ابر نبود. ناگهان ابرها از این سوی و آن سوی آمدند و آمدند، باریدند و باریدند: پست و بلند زمین بسان چشمه‌هایی پرآب سرشار از آب باران گردید، و آبادی و صحرا را سرسبز و خرم گردانید. ابوطالب در اشعار خویش به همین داستان اشاره دارد، آنجا که می‌گوید:

وابیض یستسقی الغمـام بوجهه
ثمـال الیتامی عصمة للارامل [۱۱۴]

«و آن آفتابرویی که ابرها به آبروی او باران می‌بارند، فریادرس و سرپرست یتیمان، و پناهگاه بیوه زنان!».

[۱۱۴] مختصر السیرة، شیخ عبدالله، ص ۱۵-۱۶؛ هیثمی در مجمع الزوائد به نقل از طبرانی نظیر این داستان را در بخش مربوط به علامات نبوت (ج ۸، ص ۲۲۲) آورده است.