عثمان بن عفّان سفیر پیامبر
وقتی که به اینجا رسید، رسول خدا جاراده فرمودند که سفیری نزد قریشیان بفرستند تا موضع آن حضرت و هدف ایشان را از این سفر برای آنان روشن گرداند. عمربن خطاب را فراخواندند تا وی را نزد آنان بفرستند. پوزش خواست و گفت: ای رسول خدا، اگر مرا آزار دهند، من از بنیعدّی بنکعب در مکه کسی را ندارم که از من حمایت کند، عثمان بن عفان را بفرستید، که تیره و طایفۀ او در مکه هستند، و او منظور شما راحاصل میگرداند! او را فرا خواندند، و نزد قریشیان فرستادند، و گفتند: به آنان بازگوی که ما برای پیکار نیامدهایم، ما آمدهایم عُمره بگزاریم! و آنان را به اسلام دعوت کن! همچنین، او را امر فرمودند که نزد بعضی مردان و زنان مسلمان در مکه برود، و به آنان مژدۀ فتح و پیروزی بدهد، و به آنان بازگوید که خداوندﻷدین خود را در مکه غلبه خواهد بخشید، تا دیگر کسی به خاطر ایمان و اسلام نخواهد متواری باشد!.
عثمان به راه افتاد، و در بلدح با قریشیان برخورد کرد. گفتند: کجا میخواهی بروی؟! گفت: رسول خدا جمرا فرستادهاند تا چنین و چنان به شما بازگویم. گفتند: سخنانت را شنیدیم، حال، به دنبال کارهای دیگرت برو! ابانبن سعیدبنعاص پیشباز او آمد و به او خوشآمد گفت و اسبش را زین کرد، و عثمان را بر اسب سوار کرد، و او را امان داد و پشت سر خود سوار کرد تا به مکه رسید. در مکه پیام نبیاکرم جرا به زعمای قریش رسانید، و چون از کارهایش فراغت یافت به او پیشنهاد کردند که طواف خانۀ خدا کند، این پیشنهاد را رد کرد و حاضر نشد پیش از آنکه رسول خدا جطواف کنند، طواف کند.