ورود به مدینه
نبیاکرم جپس از برگزاری نماز جمعه به راه افتادند، و رفتند تا به مدینه وارد شدند. از آن روز، شهر یثرب را «مدینة الرسول» (شهر پیامبر) نامیدند که به اختصار «مدینه» گفته میشود آن روز، روزی تاریخی و بزرگ و درخشان بود. صدای حمد و تسبیح مردم مدینه خانهها و کوچههای مدینه را به لرزه درآورده بود، و دختران انصار، در نهایت شادی و شادمانی این ابیات را میخواندند:
طلع البدر علینا
من ثنیات الوداع
وجب الشکر علینا
ما دعا لله داع
ایها الـمبعوث فینا
جئت بالامر الـمطاع
«ماه شب چهارده از فراز تپههای بدرقه مسافران (ثنیات الوداع) بر ما تابیدن گرفت، شکر خدا بر ما واجب گردید، مادام که بندهای از بندگان به درگاه خداوند نیایش کند، ای آنکه درمیان ما مبعوث گردیدهای، فرمان تورا همواره فرمانبرداریم!» [۳۲۹].
انصار، هرچند که ثروتهای کلان نداشتند، امّا یکایک آنان آرزو داشتند که رسول خدا جبرایشان وارد شوند، چنانکه پیغمبراکرم جاز درِ خانۀ هریک از انصار که میگذشتند، زمام شتر آن حضرت را میگرفتند و میگفتند: بفرمایید، عِدّه و عُدّه و اسلحه و حمایت ما از آن شما است! و پیامبراکرم جمیفرمودند «خَلّوا سَبِیلَهَا فَإِنّهَا مَأْمُورَةٌ»از سر راهش کنار بروید که مأمور است! شتر آن حضرت همچنان میرفت تا به موضع کنونی مسجدالنبی رسید، و آنجا بر زمین خوابید. پیغمبر اکرم جاز فراز شتر به زیر نیامدند، برخاست و اندکی پیش رفت، امّا دوباره روی برگردانید و بازگشت و در همان موضع نخستین بر زمین خوابید. پیامبراکرم جاز فراز شتر به زیر آمدند. این مکان در محلۀ بنیالنجّار- دائیهای آن حضرت- واقع بود، و این یک توفیق و هماهنگی از جانب خدا بود، زیرا، حضرت رسولاکرم جدوست میداشتند که بر دائیهایشان وارد شوند، و به این وسیله از آنان تکریم به عمل آورند. مردم از این سوی و آن سوی میآمدند و حضرت رسولاکرم جرا دعوت میکردند که به منزل آنان وارد شوند. ابوایوب انصاری پیشدستی کرد و با ر و بُنۀ آن حضرت را به خانۀ خودش برد. رسول خدا جنیز فرمودند: «الْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ»شخص باید همراه بار و بنهاش باشد! اسعدبن زُراره نیز زمام شتر آن حضرت را گرفت و مرکب رسول خدا جنزد او ماند [۳۳۰].
در روایت انس بنا به نقل بخاری آمده است: پیامبر خدا جفرمودند:
«أی بیوت أهلنا اقرب؟».«کدامیک از خانههای اطرافیانمان نزدیک است؟».
ابو ایوب گفت: من، ای رسول خدا! این خانۀ من است! و این درِ آن است! فرمودند:
«فَانْطَلِقْ فَهَیِّئْ لَنَا مَقِیلاً» [۳۳۱]. «اگر چنین است، برو برای ما محل استراحتی فراهم کن!».
گفت: برخیزید، به امید خدا برویم!.
چند روز بعد، همسر رسول خدا ج، سَودَه، و دو دختر ایشان، فاطمه و امکلثوم، و اُسامهبن زید، و اُمّایمن به آن حضرت ملحق شدند. همراه آنان، عبداللهبن ابیبکر نیز خانوادۀ ابوبکر را به مدینه آورده بود که عایشه نیز درمیان آنان بود. زینب نزد ابوالعاص باقی ماند و شوهرش نگذاشت که وی از مکه خارج شود، تا آنکه پس از جنگ بدر مهاجرت کرد [۳۳۲].
عایشه گوید: وارد مدینه شدیم، و مدینه و باخیزترین مناطق زمین خدا بود، چنانکه در سراسر زمینهای آن آب لجن سرازیر بود!.
گوید: وقتی رسول خدا جوارد مدینه شدند، ابوبکر و بلال هر دو بیمار شدند. من بر آن دو واردشدم و گفتم: پدرجان، چطوری؟! بِلال، تو چطوری؟!.
ابوبکر وقتی تب میکرد این شعر را زمزمه میکرد:
کل امرئ مصبِّح فی أهله
والـموت أدنى من شراک نعله
«هر انسانی به هنگام بامداد و درمیان خانوادهاش به او صبح بخیر میگویند، در حالیکه مرگ از بند نعلین وی به او نزدیکتر است!».
بلال، هرگاه تبش قطع میشد، دارویش را برمیداشت و میگفت:
ألا لیت شعری هل أبیتن للیة
بواد و حولی اذخر و جلیل
وهل أردن یوما میاه مجنة
وهل یبدون لی شامة و طفیل
«هان، ای کاش میدانستم که میشود یک شب دیگر را در وادی مکه بگذرانم در حالیکه بوتههای گیاهان خوشبوی اِذخرو جلیل اطرافم را گرفته باشند؟.
و آیا روزی میشود که بر سر برکههای آب مجنه بروم؟ و آیا بار دیگر شامۀ و طفیل- کوههای مکه- در برابر دیدگانم نمودار میشوند؟!».
عایشه گوید: نزد رسول خدا جرفتم و آنچه را که دیده و شنیده بودم به آن حضرت باز گفتم. فرمودند:
«اللَّهُمَّ الْعَنْ شَیْبَةَ بْنَ رَبِیعَةَ، وَعُتْبَةَ بْنَ رَبِیعَةَ، وَأُمَیَّةَ بْنَ خَلَفٍ، كَمَا أَخْرَجُونَا مِنْ أَرْضِنَا إِلَى أَرْضِ الْوَبَاءِ». «خداوندا، شیبه بن ربیعه و عتبه بن ربیعه، و امیه بنخلف را لعنت کن که ما را از سرزمین خودمان آواره کردند و به این سرزمین وباخیز دچار گردانیدند!».
آنگاه رسول خدا جبه درگاه الهی چنین نیایش کردند:
«اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیْنَا الْمَدِینَةَ كَحُبِّنَا مَكَّةَ أَوْ أَشَدَّ وَصَحِّحْهَا وَبَارِكْ لَنَا فِى صَاعِهَا وَمُدِّهَا وَانْقُلْ حُمَّاهَا فَاجْعَلْهَا بِالْجُحْفَةِ» [۳۳۳]. «خداوندا، مدینه را به اندازه مکه، و حتی بیشتر برای ما محبوب گردان، و از بیماریها دورش گردان، و به وزن و پیمانهاش برکت ده، و وبای مدینه را به جحفه منتقل فرما!».
خداوند دعای آن حضرت را مستجاب کرد. آن حضرت در خواب دیدند که زنی سیاهپوست با موهای پریشان از مدینه بیرون شد و رفت تا به مَهیعَه- جُحفه- رسید، و این، اشارتی به انتقال یافتن وبای مدینه به جحفه بود، و با این ترتیب، مهاجرین از رنج بدی آب و هوای مدینه آسوده شدند.
***
تا اینجا، گزارش بخشی از زندگینامۀ حضرت رسولاکرم جپس از مبعوث شدن آن حضرت به رسالت یعنی دوران اقامت آن حضرت در مکه به پایان رسید. از اینجا به بعد، با رعایت ایجاز، به گزارش بخش دیگر زندگینامۀ رسول خدا جیعنی دوران اقامت آن حضرت در مدینه خواهیم پرداخت، وبالله التوفیق.
[۳۲۹] ابن قیم ترجیح داده است که این ابیات به هنگام بازگشت حضرت رسولاکرم جاز غزوه تبوک سروده شده باشد، و کسانی را که گفتهاند این ابیات به هنگام ورود آن حضرت به مدینه سروده و خوا نده شده است، به اشتباه و توهم منسوب گردانیده است، اما، وی برای این ادعا و داوری خویش دلیل کافی و شافی ارائه نکرده است. از سوی دیگر، علامه منصورپوری از اشارات و تصریحات موجود در صحائف انبیای بنیاسرائیل استنباط کرده است که انشاد این اشعار به هنگام ورود پیامبرگرامی اسلام به مدینه انجام گرفته است، که این استنباط از قوّت فراوان برخوردار است؛ البته این نیز بعید نیست که این ابیات در هر دو موقعیت سروده و خوانده شده باشد. [۳۳۰] سیرةابنهشام، ج ۱، ص ۴۹۴-۴۹۶؛ زاد المعاد، ج ۲، ص ۵۵. [۳۳۱] صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۵۶. [۳۳۲] زاد المعاد، ج ۲، ص ۵۵. [۳۳۳] صحیح البخاری، همراه با فتح الباری، ج ۴، ص ۱۱۹، ح ۱۸۸۹؛ نیز: ح ۳۹۲۶، ۵۶۵۴، ۵۶۷۷، ۶۳۷۲.