گفتگوی سران قریش با رسول خدا
گویا با آن نحوه پاسخگویی نبیاکرم جبه عتبه، و آن شیوهای که آنحضرت با پیشنهادات عتبه برخورد کردند، امید قریشیان بکلی قطع نشد. پاسخ آن حضرت نه در جهت پذیرش آن پیشنهادها صراحت داشت و نه در جهت ردّ آنها. ایشان در پاسخ سخنان عتبه، فقط آیاتی را از قرآن کریم تلاوت فرموده بودند که عتبه چیزی از محتوای آنها درنیافته بود، و دست از پا درازتر بازگشت. سران قریش مسئله را درمیان خودشان به شور گذاشتند، و راجع به همۀ اطراف و جوانب قضیه نیک اندیشیدند، و انواع موضعگیریهای ممکن را با دقّت و تأمّل کافی بررسی کردند و سنجیدند. آنگاه، روزی، بعد از غروب آفتاب، پشت خانۀ کعبه گرد آمدند، و به دنبال پیغمبر اکرم جفرستادند، و ایشان را به جمع خویش فراخواندند. آنحضرت نیز شتابان آمدند و امید خیر داشتند. وقتی نزد قریشیان نشستند، همان مطالبی را که عتبه به آنحضرت داده بود، مجددا تکرار کردند. گویی فکر میکردند که ایشان پیشنهادات مذکور را به خاطر آنکه عتبه به تنهایی مطرح کرده است جدّی نگرفتهاند، حال، اگر همه باهم یک سخن با ایشان مطرح کنند، اعتماد میکنند و میپذیرند، اما، حضرت رسولاکرم جخطاب به آنان فرمود:
«ما بی ما تقولون، ما جئتكم بما جئتكم به أطلب أموالكم ولا الشرف فیكم، ولا الملك علیكم، ولكن الله بعثنی إلیكم رسولا، وأنزل علی كتابا، وأمرنی ان أكون لكم بشیرا و نذیرا، فبلغتكم رسالات ربی ونصحت لكم، فان تقبلوا منی ما جئتكم به، فهو حظكم فی الدنیا والآخرة، وإن تردوا علی، أصبر لامرالله حتى یحكم الله بینی وبینكم». «هیچیک از چیزهایی که میگویید با من نیست! آنچه را که برای شما آوردهام، نیاوردهام تا اموال شما را از دستتان بازستانم، یا درمیان شما جاه و مقام وموقعیتی کسب کنم، یا پادشاه و فرمانروای شما بشوم! خدای یکتا مرا به عنوان رسول خود بسوی شما مبعوث گردانیده، و بر من کتابی فرو فرستاده، و مرا فرمان داده است تا شما را بشارت و هشدار دهم. اینک، پیامهای خدای خویش را به شما رسانیدم و با شما از در نصیحت و خیرخواهی درآمدم، اگر آنچه را که برای شما آوردهام از من بپذیرید، در دنیا و آخرت برخوردار خواهید بود، و اگر از من نپذیرید، شکیبایی میورزم تا فرمان خداوند در رسد، و خداوند میان من و شما حکم کند!».
یا مطالب دیگری که به آن جماعت گفتند.
در یک مرحلۀ بعدی، از آن حضرت درخواست کردند که از خدای خودش بخواهد تا کوههای اطراف مکه را به دوردستها ببرد، و سرزمین آنها را گسترده سازد، و در شهر مکه و اطراف آن چشمهها برشکافد و جویهای آب پدید آورد، و مردگانشان- بخصوص، قُصَی بن کلاب- را زنده گرداند، اگر قصی و دیگر نیاکانشان او را تصدیق کردند، آنان نیز به او ایمان بیاورند. پیامبراکرم جهمان جواب مرحلۀ قبلی را به آنان دادند.
در مرحلۀ سوم، از آن حضرت درخواست کردند که از خدای خودش بخواهد تا فرشتهای را برانگیزاند و همراه وی بنزد آنان بفرستد تا پیامبری ایشان را تأیید کند، و مردم بتوانند از آن فرشته، راستگویی پیامبر را جویا شوند، و برای ایشان باغها و گنجها و کاخهای ساخته شده از طلا و نقره تدارک کند، حضرت رسول جباز هم همان جواب پیشین را به آنان دادند.
در مرحله چهارم، از آن حضرت درخواست عذاب کردند، از ایشان خواستند که بنا به گفتهها و وعده و وعیدهایش قطعاتی از آسمان را بر سر آنان بکوبد. پیغمبر اکرم جفرمودند: «ذلك إلی الله، إن شاء فعل» این کار با خداست، اگر بخواهد انجام میدهد! آنان نیز در جواب آنحضرت گفتند: مگر خدای شما نمیدانست که ما با شما مینشینیم، و از شما میپرسیم و درخواست میکنیم؟ تا به شما تعلیم بدهد که چگونه به ما پاسخ بدهید، و به شما بگوید تا برای ما باز گویید که اگر ما نپذیریم با ما چه خواهد کرد؟!.
بالاخره، با شدت هرچه تمامتر آنحضرت را تهدید کردند، و گفتند: با تو بگوییم! بخدا، ما دست از سر تو برنمیداریم و کارهایی را که بر سر ما آوردهای نادیده نخواهیم انگاشت، تا آنکه ما تو را از سرِ راه خودمان برداریم، یا تو ما را از سر راه خودت برداری!
رسول خدا جاز نزد آنان برخاستند و نزد خانوادۀ خویش بازگشتند. بسیار اندوهگین و متأسف شده بودند از اینکه نتایج خیری که بدان دل بسته بودند، از دست رفته بود [۲۱۷].
[۲۱۷] روایت ابن اسحاق در سیره ابن هشام، (ج ۱، ص ۲۹۵-۲۹۸)، و روایت ابن جریر و ابنالمنذر و ابن ابی حاتم در الدّرالمنثور (ج ۴، ص ۳۶۵-۳۶۶) با تلخیص.