غزوۀ بنی نضیر
پیش از این آوردیم که یهودیان در آتش عداوت و دشمنی با اسلام و مسلمین میسوختند، امّا اهل پیکار و کارزار نبودند، بلکه اهل توطئه و نیرنگ بودند. آشکارا کینهتوزی میکردند و عداوت خود را ابراز میداشتند، و حیلههای گوناگون ساز میکردند تا به نحوی به مسلمانان آزار برسانند، اما دست به کشت و کشتار نزنند. بخصوص که عهد و پیمانهای متعدد فیمابین یهودیان و مسلمانان بسته شده بود، و بعد از ماجرای بنی قینقاع و قتل کعب ابن اشرف بر خویشتن ترسیده بودند. و درهم خرد شده بودند، و به آرامش و سکوت پناه برده بودند. با وجود این، پس از ماجرای جنگ احد، گستاختر شدند، و دشمنی و نیرنگ خویش را آشکار کردند، و پنهانی با منافقان و مشرکان اهل مکه رابطه برقرار کردند، و به نفع آنان، بر ضد مسلمانان وارد عمل شدند [۴۹۸].
پیامبر بزرگ اسلام، شکیبایی ورزیدند، گستاخی و جسارت یهودیان نیز پس از دو ماجرای رجیع و بئرمعونه افزایش یافت، و کارشان به جایی رسید که برای سر به نیست کردن پیامبراکرم جدست به توطئه زدند.
داستان از این قرار بود که آن حضرت به اتفاق چندتن از یارانشان به سوی یهودیان عزیمت فرمودند، و با آنان صحبت کردند که به موجب مواد معاهدۀ فیمابین برای پرداخت خونبهای آن دو مرد کلابی که عمروبن امیۀ ضمری به قتل رسانیده بود، با ایشان همیاری کنند. گفتند: چنین کنیم ای اباالقاسم! اینجا بنشینید تا کار شما را راه بیاندازیم!! رسول خدا جکنار دیوار یکی از خانههای آنان نشستند، و منتظر بودند که یهودیان به قولشان عمل کنند، ابوبکر و عمر و علی و گروهی دیگر از صحابه نیز در کنار آن حضرت بودند.
یهودیان با یکدیگر خلوت کردند. شیطان نیز آن پندارهای شیطانی جبلّی ایشان را برایشان آرایش داد، و دست به دست هم دادند تا پیامبر گرامی اسلام را به قتل برسانند. گفتند: کدامیک از شما حاضر است این سنگ آسیا را بر روی دست گیرد، و از بام خانه بالا رود، و آن را بر سر وی بیافکند، و سر او را متلاشی سازد؟!.
اشقی الاشقیای آنان، عمروبن حجاش گفت: من! سلام بن مشکم گفت: نکنید! بخدا از این قصد شما آگاهش خواهند ساخت، و این نقض عهد و پیمانی است که میان ما و او بسته شده است! اما، آنان بر اجرای نقشۀ خویش عزم جزم کرده بودند.
جبرئیل امین از سوی ربالعالمین بر رسول خدا جنازل شد و ایشان را از قصد یهودیان آگاه گردانید، آن حضرت شتابان از جای برخاستند و به مدینه روی آوردند. وقتی اصحاب آن حضرت به ایشان پیوستند، گفتند: چنان از جای برخاستند و به راه افتادید که ما متوجه نشدیم! پیامبر اکرم جماجرای سوءقصد یهودیان را برای ایشان باز گفتند.
رسول خدا جبیدرنگ محمدبن مسلمه را به سوی بنینضیر اعزام کردند تا به آنان بگوید: از مدینه خارج شوید، و از این پس دیگر نباید احدی از شما با من در این شهر سکونت کند! به شما ده روز مهلت میدهم، پس از این مدت هرکه جای مانده باشد گردنش را میزنم! یهودیان نیز، چارهای جز خروج از مدینه نیافتند، و چند روزی به آماده شدن برای کوچیدن از مدینه پرداختند. اما، سرکردۀ منافقان عبدالله بن ابی نزد آنان فرستاد که برجای بمانید و سرسختی کنید، و از خانه و کاشانه خویش بیرون نشوید، من دو هزار جنگجو تحت فرمان دارم که با شما در قلعههایتان تحصّن خواهند کرد، و با نثار جانشان از شما دفاع خواهند کرد!.
﴿ لَئِنۡ أُخۡرِجۡتُمۡ لَنَخۡرُجَنَّ مَعَكُمۡ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمۡ أَحَدًا أَبَدٗا وَإِن قُوتِلۡتُمۡ لَنَنصُرَنَّكُمۡ_[الحشر: ۱۱].
«اگر شما را اخراج کردند، ما نیز همراه شما خارج خواهیم شد، و از احدی در ارتباط با شما فرمان نخواهیم برد، و اگر با شما کارزار کردند، شما را یاری خواهیم کرد!».
بنی قریظه نیز به همراهی همپیمانان شما از غطفان از شما پشتیبانی خواهند کرد؟!.
یهودیان بار دیگر اعتماد به نفس پیدا کردند، و رأیشان بر این قرار گرفت که با پیامبراکرم جاز در مخالفت درآیند، و رئیس یهودیان حیی بن اخطب به این سخنان سرکردۀ منافقان دل بست، و برای رسول خدا جپیام فرستاد که: ما از سرزمین خودمان خارج نمیشویم، تو نیز هرچه خواهی کن!.
بیتردید، مسلمانان در موقعیتی سخت دشوار قرار گرفتند، زیرا، درگیری با همۀ این دشمنان در چنین بُرهۀ پرمخاطرۀ تاریخ مسلمین، بدور از پیامدهای ناخوشایند نبود. مسلمانان درنده خویی اعراب را در برابر خودشان به چشم میدیدند، و قتل عام فاجعهآمیز هیأتهای اعزامی خودشان را مشاهده میکردند، از آن سوی، یهودیان بنینضیر آنچنان توانمند بودند که احتمال تسلیم شدن آنان را بسیار بعید جلوه میداد، و فرض کارزار با آنان را توأم با مشقتها و گرفتاریهای بیشمار نشان میداد. در عین حال، شر ایط و اوضاع پس از ماجرای بئرمعونه و پیش از آن، بر حساسیت مسلمانان نسبت به جنایتهای یهودیان و اعراب مبنی بر ترور و نیرنگ که افراد و گروههای مسلمانان را قربانی میکرد، افزون شده بود، و سخت بر مرتکبین آن جنایات خشم گرفته بودند، و به همین جهت، و به دنبال توطئۀ یهودیان برای ترور شخص پیامبر، تصمیم گرفتند که با بنینضیر کارزار کنند، هر چه باداباد!.
وقتی پیام پاسخ حیی بن اَخطَب به رسول خدا جرسید، تکبیر گفتند، اصحاب ایشان نیز تکبیر گفتند، آنگاه، برای درگیر شدن با آن جماعت قیام کردند، و ابن امّمکتوم را در مدینه کارگزار خویش گردانیدند، و آهنگ یهودیان کردند. علمدار آن حضرت در این غزوه علیبن ابیطالب بود. همین که به نزدیکی محل سکونت بنینضیر رسیدند، آنان را در محاصرۀ خود درآوردند.
یهودیان بنینضیر به قلعههایشان پناه بردند، و از فراز بام قلعههایشان به تیراندازی و سنگپرانی پرداختند. نخلستانها و باغستانهایشان نیز در این ارتباط به آنان کمک میکردند. پیامبر اکرم جدستور فرمودند که آن نخلستانها و باغستانها را از دم کف برکنند و بسوزانند. در اینباره حَسّان میگوید:
حریقٌ بِالبویرة مُستَطیر
وَهانَ علی سراة بنی لؤی
«و بر اشراف بنیلؤی بن غالب آسان آمد که آتشی فراگیر بر نخلستانهای بنینضیر (بُوَیرَه) زنند!».
در همین ارتباط، خداوند متعال این آیۀ شریفه را نازل فرمود:
﴿ مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[الحشر: ۵].
«هر آن درخت خرمایی را که قطع کنید یا بر ریشهاش ایستاده واگذارند، همه به اذن خداوند است».
از سوی دیگر، بنیقریظه از آنان کنارهگیری کردند، عبدالله اُبّی و همپیمانان غطفانی بنینضیر نیز به آنان خیانت کردند، و درجهت پشتیبانی از آنان هیچ قدمی برنداشتند تا خیری به ایشان برسانند، یا شرّی را از ایشان بگردانند، از این رو، خداوندـداستان اینان را ضربالمثل قرار داد و فرمود:
﴿ كَمَثَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱكۡفُرۡ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّنكَ ﴾[الحشر: ۱۶].
«همانند شیطان آن هنگام که به انسان گفت: کافر شو! همین که کافر شد، گفت: من از تو بیزارم!».
محاصره چندان به طول نیانجامید، تنها شش شبانهروز، بعضی هم گفتهاند: پانزده شبانهروز. خداوند در دلهای آنان ترس و وحشت افکند. خودشان را باختند، و برای تسلیم در برابر رسول خدا جآماده شدند و اسلحه بر زمین نهادند، و برای رسول خدا جپیام فرستادند: ما از مدینه خارج میشویم! پیامبر اکرم جپذیرفتند، مشروط بر اینکه خود و فرزندانشان همگی از مدینه خارج شوند، و به آنان اجازه دادند که به اندازۀ بار اشترانشان به استثنای اسلحه هر کالا و اثاثیهای که میخواهند با خود ببرند.
یهودیان نیز شروط آن حضرت را پذیرفتند. با دست خودشان به ویران کردن خانههایشان پرداختند تا بتوانند درها و پنجرههایشان را بار شتر کنند و ببرند. حتی بعضی از آنان تیرکها و الوار پوشش سقفهای خانههایشان را با خود بردند. زنان و کودکانشان را هم بر شتران سوار کردند، و با ششصد شتر به راه افتادند. اکثریت یهودیان کوچ کردند. بزرگانشان نیز همچون حیی بن اخطب و سلام بن ابیالحقیق به قلعۀ خیبر پناهنده شدند. بعضی دیگر از آنان نیز به سوی شام رهسپار شدند. تنها دو تن از یهودیان بنینضیر، یامین بنعمرو، و ابوسعدبن وهب اسلام آوردند، پیامبراکرم جنیز اموال آن دو را مصون و محفوظ اعلام کردند.
رسول خدا جاسلحۀ بنینضیر را از آنان باز گرفتند، و بر اراضی و اموال و امکاناتشان تسلط یافتند، و جمعاً پنجاه زره و پنجاه کلاه خود، و سیصد و چهل شمشیر غنیمت گرفتند.
این اموال بنینضیر و اراضی و امکاناتشان همه از خالصهجات رسول خدا جمحسوب میگردید، و آن حضرت اختیار تامّ در جهت تصرف در آنها را داشتند. آن حضرت خُمس این اموال را خارج نکردند، زیرا، اینها «فَیء» بود، و خداوند به آن حضرت بخشیده بود، و مسلمانان برای به دست آوردن آنها اسبی نتاخته بودند و رکاب نزده بودند. پیامبر اکرم جنیز این اموال را به ویژه میان «مهاجرن اولین» تقسیم کردند، تنها استثنائاً به ابودجانه و سهلبن حنیف از انصار، به خاطر فقر آنان سهمی عطا فرمودند. حضرت رسولاکرم جاز این اموال، مخارج سالانۀ اهل و عیال خودشان را برمیداشتند، و مابقی را برای تهیه و تدارک اسلحه و جنگافزار برای آمادگی رزمی در راه خدا اختصاص میدادند.
غزوۀ بنینضیر در ماه ربیعالاول سال چهارم هجرت مطابق با اوگوست ۶۲۵ میلادی روی داد. خداوند تمامی سورۀ حشر را در ارتباط با این غزوه نازل فرمود. از این سوره چگونگی آواره ساختن یهودیان، رسوا شدن افکار و اندیشههای منافقان، و احکام ویژۀ فَیء، توضیح داده شد. و جواز بریدن درختان و سوزانیدن مزارع و باغستانها و دیگر امکانات در زمین دشمن به موجب مصلحتهای جنگی بیان شد، و تأکید شد بر اینکه این امور از مقولۀ فساد فیالارض نخواهند بود. همچنین، خداوند دراین سوره مسلمانان را به التزام تقوا و آمادگی برای آخرت سفارش فرمود، و سوره را سرانجام با ستایش خویش و بیان اسماء و صفات خود به پایان برد. از این رو، ابنعبّاس دربارۀ سوره حشر میگفت: بگویید: سورۀ [بنی] نضیر! [۴۹۹].
این بود خلاصۀ روایت ابن اسحاق و عموم سیرهنویسان از این غزوه، امّا، ابوداود و عبدالرزاق و بعضی دیگر از محدّثان سبب دیگری را برای این غزوه یادآور شدهاند. آنان میگویند: پس از ماجرای جنگ بدر، کفّار قریش به یهودیان نوشتند: شما اهل برج و بارو و دژ و قلعه هستید! شما با این رفیق ما کارزار میکنید یا اینکه ما چنین و چنان خواهیم کرد، و هیچ چیز مانع دسترسی ما به خلخال پای زنانتان نخواهد بود! وقتی نامۀ قریشیان به یهودیان رسید، بنینضیر در نیرنگ زدن به رسول خدا جو مسلمین یک سخن شدند، و برای رسول خدا جپیام فرستاندند: به اتفاق سی تن از یارانتان به سوی ما بیایید، ما نیز با سی تن از دانشمندانمان میآییم، تا در فلان مکان باهم ملاقات کنیم. این دانشمندان میان ما و شما حَکَم باشند، سخنان شما را بشنوند، اگر تصدیقتان کردند و به شما ایمان آوردند، همۀ ما ایمان میآوریم! نبیاکرم جبه اتفاق سی تن از اصحابشان به راه افتادند، سی تن از حبار یهود نیز به سوی ایشان آمدند تا به مکان مرتفعی رسیدند. یهودیان با یکدیگر گفتند: چگونه میتوانید به او دسترسی پیدا کنید در حالی که سی مرد از یاران وی با او هستند که تمامی آنان عاشق آناند که پیشمرگ او بشوند؟! نزد پیامبراکرم جفرستادند که: چگونه میتوانیم سخن یکدیگر را بفهمیم در حالی که شصت نفریم؟! شما با سه تن از یارانتان بیایید، سه تن از علمای ما نیز به نزد شما بیایند، و سخنان شما را بشنوند، اگر به شما ایمان آوردند، همگی ما ایمان خواهیم آورد و شما را تصدیق خواهیم کرد! پیامبر اکرم جبا سه تن از یارانشان عازم شدند. یهودیان نیز با خود خنجر برداشته بودند، و قصد آن داشتند که خون آن حضرت را بریزند. زنی خیرخواه از بنینضیر برای طایفۀ برادرش که مردی مسلمان از انصار بود پیام فرستاد و او را از سوء قصد بنینضیر مبنی بر نیرنگ زدن به رسول خدا جباخبر ساخت. برادرش شتابان به نزد رسولاکرم جآمد، و محرمانه ماجرا را به آن حضرت خبر داد. هنوز پیامبراکرم جبه نزد یهودیان نرسیده بودند، از همانجا بازگشتند. فردای آن روز، رسول خدا جبا گردانهای رزمی آماده بر سر آنان تاختند و آنان را به محاصرۀ خویش درآوردند، و خطاب به آنان گفتند:
«إنكم لا تأمنون عندی إلا بعهد تعاهدونی علیه». «من دیگر شما را امین نمیدانم، مگر آنکه عهد و پیمان جدیدی با من ببندید!».
یهودیان از بستن پیمان جدید خودداری کردند. رسول خدا جسرتاسر آن روز را به اتفاق مسلمانان با آنان پیکار کردند. آنگاه، بامداد فردا با رزمندگان سواره و پیادۀ خویش بر سر بنیقریظه تاختند، و بنینضیر را رها کردند. بنیقریظه را نیز به بستن پیمان فراخواندند، آنان با آن حضرت عهد بستند، و رسول خدا جاز نزد آنان بازگشتند و با همان رزمندگان که به همراه داشتند بر سر بنینضیر تاختند، و به پیکار با آنان پرداختند تا تسلیم شدند و حاضر شدند که جلای وطن کنند، مشروط بر اینکه به اندازۀ بار اشتران خویش به استثنای اسلحه هر کالا و اثاثیهای که میخواهند با خود ببرند. بنینضیر آماده کوچیدن شدند، و کالاها و درهای خانهها و تیر و تختههایشان را بر شتران بار زدند. خانههایشان را با دست خودشان ویران میساختند، و هرچه میتوانستند تیر و تختههایش را با خود حمل میکردند. این جلای وطن یهودیان آغاز کوچیدن مردم به سوی شام بود [۵۰۰].
[۴۹۸] این مطلب از روایت ابوداود در باب داستان بنی نضیر، ج ۳، ص ۱۱۶-۱۱۷ (عون المعبود، شرح سنن ابی داود) برمیآید. [۴۹۹] سیرةابنهشام، ج ۲، ص ۱۹۰-۱۹۲؛ زادالمعاد، ج ۲، ص ۷۱، ۱۱۰؛ صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۷۴-۵۷۵. [۵۰۰] مصنّف عبدالرزاق، ج ۵، ص ۳۵۸-۳۶۰، ح ۹۷۳۳؛ سنن ابی داود، کتاب الخراج والفیء والامارة، «باب فی خبرالنضیر»، ج ۲، ص ۱۵۴.