خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

سَریه‌ها و بعثه‌ها

سَریه‌ها و بعثه‌ها

۱. همین که رسول خدا جاز فتح مکه آسوده‌خاطر شدند، خالدبن ولید را برای سرنگون ساختن بت عزی، پنج شب مانده به پایان ماه رمضان سال هشتم هجرت، اعزام فرمودند. بت عزّی در وادی نخله مستقر بود، و از آنِ قریش و همۀ طوایف بنی‌کنانه بود، و بزرگ‌ترین بت آنان به حساب می‌آمد، و بنی‌شیبان پرده‌داران آن بودند. خالدبن ولید به اتفاق سی‌تن از سوارکاران رزمنده آهنگ آن کرد و رفت تا به وادی نخله و مقرّ بت عُزّی رسید و آن را درهم شکست. اما، وقتی به نزد رسول خدا جبازگشت، رسول خدا جبه او فرمودند: «هَل رأیتَ شیئاً؟» در مسیر انجام این مأموریت، چیز بخصوصی را دیدی؟! گفت: خیر! فرمودند: «فانَّك لَم تَهدِمْها، فَارْجِع اِلَیها فَاهْدِمْها»بنابراین، بت عزی را هنوز درهم نشکسته‌ای، بسوی آن بازگرد و آن را درهم بشکن!؟ خالد خشمگینانه با شمشیر برهنه بازگشت. زنی برهنه و سیاهپوست، با موهای آشفته و پریشان در برابر او ظاهر شد، و پرده‌دار بتکدۀ عزی پیوسته فریاد می‌کشد که آن زن مراقب خودش باشد. خالدبن ولید با ضربت شمشیر پیکر آن زن را به دو نیم کرد و بار دیگر به نزد رسول خدا جبازگشت، و ماجرا را بازگفت. رسول خدا جفرمودند: «نَعَم، تلك العُزّی وَقَد اَیسَت اَن تُعَبَد فی بِلادِكم اَبداً» آری، آن زن سیاهپوست همان عُزّی بود، و دیگر برای همیشه ناامید شد از این‌که کسی او را در سرزمین شما بپرستد!

۲. آنگاه، عمروعاص را در همان ماه مبارک رمضان بسوی بت سُواع اعزام فرمودند تا آن را درهم بشکند. سواع بت مخصوص قبیلۀ هُذیل بود که در ناحیۀ رُهاط، در حدود ۱۵ کیلومتری شمال شرقی مکه، مستقر بود. وقتی عمروعاص به بُتکدۀ سُواع رسید، پرده‌دار آن بتکده به وی گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: رسول خدا جبه من دستور داده‌اند که بت سواع را درهم بشکنم! گفت: قادر به چنین کاری نخواهی بود!؟ عمروعاص گفت: چرا؟! گفت: از او حمایت می‌شود؟! آنگاه نزدیک رفت و بت سواع را خرد کرد، و به یارانش دستور داد اتاق مخصوص نذورات و هدایای سواع را ویران سازند. یاران وی چنان کردند، و در آن اتاق هیچ نیافتند. آنگاه، به پرده‌دار بتکده گفت: چگونه دیدی؟! گفت: در برابر خدای یکتا تسلیم شدم و اسلام آوردم!.

۳. نیز، در همان ماه مبارک رمضان، رسول خدا جسعدبن زید اشهلی را به اتفاق بیست تن از سواران رزمنده بسوی بتکدۀ منات اعزام فرمودند. بت منات در ناحیۀ مشلل در نزدیکی قدید مستقر بود، و از آن طوایف اوس و خزرج و غسان و دیگران بود. وقتی سعد به بتکدۀ منات نزدیک شد، پرده‌دار آن به وی گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: درهم شکسته شدن منات را! گفت: بفرمایید! سعد آهنگ بت منات کرد. زنی برهنه و سیاهپوست با موهای آشفته و پریشان از بتکده بیرون آمده، که ناله و شیون سر می‌داد و دست بر سینه می‌کوفت. پرده‌دار بر سر آن زن فریاد زد: مَنات! عده‌ای از نافرمانان تو محاصره‌ات کرده‌اند!؟ سعد ضربتی سخت بر او فرود آورد و او را به قتل رسانید. سپس بسوی بت مَنات رفت و آن را درهم شکست و خرد کرد. در خزانۀ هدایا و نذورات منات نیز چیزی نیافتند.

۴. وقتی خالدبن ولید از مأموریت ویران ساختن بتکدۀ عُزّی بازگشت، در ماه شوال همان سال، یعنی سال هشتم هجرت، رسول خدا جاو را بسوی بنی جَذیمه فرستادند تا آن را بسوی اسلام دعوت کند، نه اینکه با آنان بجنگد. خالدبن ولید به اتفاق سیصد و پنجاه تن از مهاجر و انصار و بنی سلیم عازم مناطق مسکونی بنی‌جَذیمه شدند. با همراهانش آهنگ آنان کرد و رفت تا به نزد آنان رسید و آنان را به اسلام دعوت کرد. بنی جَذیمه نمی‌دانستند که برای اظهار اسلام باید بگویند: «اَسلَمنا» اسلام آوردیم. بجای آنکه بگویند «اسلمنا» پیوسته می‌گفتند: صَبَأنا! یعنی: ما دینمان را تغییر داده‌ایم! ما از دین سابقمان برگشته‌ایم! خالدبن ولید نیز، عده‌ای از آنان را به قتل رسانید و عده‌ای دیگر از آنان را به اسارت گرفت، و به هریک از همراهانش یک اسیر تحویل داد. آنگاه، یکروز، دستور داد که هریک از همراهانش اسیر خودش را بکشد. ابن‌عمر و همراهانش از این فرمان خالد سرپیچی کردند. وقتی به نزد نبی‌اکرم جبازگشتند، و ماجرا را برای آنحضرت بازگفتند، دستانشان را به دعا برداشتند و دو مرتبه گفتند:

«اللَّهُمَّ إِنِّى أَبْرَأُ إِلَیْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدٌ» [۶۷۴]. «بارخدایا، من به درگاه تو از این کاری که خالد کرده است برائت می‌جویم!؟».

کسانی که اسیرانشان را کشته بودند، همه از بنی سلیم بودند. مهاجرین و انصار هیچ‌یک چنین کاری را نکرده بودند. رسول خدا جعلی را فرستادند تا خونبهای کشتگان بنی‌جذیمه را به بازماندگانشان بپردارد، و اموالی را که از آنان غارت شده بود، به آنان بازگرداند. فیمابین خالد و عبدالرحمان بن عوف نیز بگومگو و دردسری پیش آمد. خبر به نبی‌اکرم جرسید. فرمودند:

«مهلاً یا خالد! دع عنك أصحابی، فوالله لو كان أحد ذهبا ثم أنفقته فی سبیل‌الله ما أدركت غدوة رجل من أصحابی ولا روحته» [۶۷۵]. «دست از یاران من بدار، ای خالد! بخدا، اگر کوه احد سراسر زر ناب گردد، و تو همه آن را در راه خدا انفاق بکنی، بر ثواب و پاداش یک بامداد یا شامگاهان اصحاب من دست نخواهی یافت!».

***

این بود غزوۀ فتح مکه، آن نبرد سرنوشت‌ساز و تعیین کننده، و آن فتح اعظم که مرگ قطعی و تنیت و بت‌پرستی را رقم زد، و در سراسر جزیرة العرب، کوچک‌ترین میدان و مجالی برای آن باقی نگذاشت، و راه هرگونه تبلیغ و توجیه را به نفع بتان و آیین بت‌پرستی بست. همۀ قبایل عرب چشم‌ انتظار بودند که ببینند بالاخره سرانجام کشمکش و نبردی که میان مسلمانان و بت‌پرستان درگرفته است، چه خواهد بود؟! از سوی دیگر، قبایل عرب نیک می‌دانستند که بر حرم امن الهی جز آن کسی که برحق باشد، تسلط نخواهد یافت! این اعتقاد قطعی مدت‌‌‌ها بود که برای آنان به ثبوت پیوسته بود، بیش از نیم قرن پیش این مطلب برایشان جا افتاده بود، زیرا مردم با چشمان خویش دیده بودند که اصحاب فیل آهنگ این خانه را کردند، و همه یکجا هلاک شدند، و همانند علف و گیاه نیمخوردۀ ستوران متلاشی گردیدند.

صلح حدیبیه مقدمه و زمینه‌ای بود برای فتح بزرگ، مردم از جانب یکدیگر ایمنی یافتند، و با یکدیگر گفتگو آغاز کردند، و به مناظره دربارۀ اسلام پرداختند. مسلمانانی که در مکه متواری بودند، توانستند دینشان را آشکار سازند، و مردم را بسوی آن دعوت کنند، و دربارۀ عقایدشان مناظره کنند. بر اثر پدید آمدن همین محیط سالم، عدۀ زیادی اسلام آوردند، چنانکه آمار لشکریان اسلام که در جنگ‌های پیشین هیچ‌گاه از سه هزار فراتر نرفته بود، ناگهان بر ده هزار بالغ گردید.

این نبرد تعیین کننده و سرنوشت‌ساز چشمان مردمان را باز کرد، و آخرین حجاب‌هایی را که میان دیدگان مردم و اسلام حایل گردیده بودند، کنار زد، و با این فتح بزرگ مسلمانان بر مواضع دینی و سیاسی هر دو در سراسر طول و عرض جزیرة العرب دست یافتند، و رهبری دینی و زمامداری سیاسی یکجا به آنان منتقل گردید.

با این ترتیب، برنامه‌ای که به سود مسلمانان به دنبال صلح حدیبیه آغاز شده بود، با این فتح مبین تمامیت یافت و به کمال رسید، و از آن پس، برنامۀ دیگری که باز هم به سود مسلمانان بود آغاز گردید، و مسلمانان به طور کامل زمام همۀ امور را در دست گرفتند، و برای اقوام عرب راهی جز این باقی نماند که گروه گروه به دیدار رسول خدا جبشتابند، و به اسلام گردن بنهند، و دعوت اسلام را به سراسر جهان برسانند، و برای این کار، از دو سال پیش آمادگی لازم را پیدا کرده بودند.

[۶۷۴] صحیح البخاری، ج ۱، ص ۴۵۰، ج ۲، ص ۶۲۲. [۶۷۵] تفاصیل این غزوه و فتح مکه از سیرةابن‌هشام (ج ۲، ص ۳۸۹-۴۳۷) و صحیح بخاری (کتاب فضائل اصحاب النبی، ح ۳۶۷۳) و فتح الباری (ج ۸، ص ۳-۲۷) وصحیح مسلم (ج ۱، ص ۴۳۷-۴۳۹، ج ۲، ص ۱۰۲-۱۰۳، ۱۳۰) و زاد المعاد، ج ۲، ص ۱۶۰-۱۶۸ نقل شده است.