خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

فرمان پاتک

فرمان پاتک

پیامبر گرامی اسلام، آخرین فرمان‌هایشان را خطاب به لشکریان خویش مبنی بر حملۀ متقابل صادر فرمودند و گفتند: «شُدوا» حمله کنید! و در مقام تشویق رزمندگان به کارزار با مشرکان، فرمودند:

«والذی نفس محمد بیده، لا یقاتلهم الیوم رجل فیقتل صابراً محتسباً مقبلاً غیر مدبر، إلا أدخله الله الجنة». «سوگند به آنکه جان محمد در دست اوست، امروز هر مسلمانی که با اینان کارزار کند و صابرانه و مخلصانه، و روی به جبهه نه پشت به جبهه، کشته شود، خداوند او رابه بهشت درخواهد آورد!».

هم‌چنین، در مقام تشویق مسلمانان به نبرد با دشمنان دین و آئینشان، می‌فرمودند:

«قُومُوا إِلَى جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَالأَرْضُ». «به پای خیزید و بسوی بهشتی که پهنای آن آسمان‌‌‌ها و زمین است راه بسپرید!».

عُمیر بن حمام که چنین شنید، گفت: به به! رسول خدا جفرمودند:

«مَا یَحْمِلُكَ عَلَى قَوْلِكَ بَخٍ بَخٍ؟». «برای چه گفتی: به به؟».

گفت: نه بخدا، ای رسول خدا، مگر آرزوی اینکه از اهل این بهشت باشم!؟.

فرمودند:

«فَإِنَّكَ مِنْ أَهْلِهَا». «هم‌اینک تو از اهل این بهشت هستی!».

آنگاه عُمَیر مشتی خرما از کوله‌پشتی‌اش بیرون آورد و شروع به خوردن آن‌ها کرد. اما با خود گفت: اگر زنده بمانم تا این خرماهایم را بخورم، این عمری بس دراز است! بقیۀ خرماها را به سویی افکند و به کارزار روی آورد و جنگید تا کشته شد [۳۸۲].

عوف بن حارث- پسر عَفراء- نیز گفت: ای رسول خدا، چه چیز خدا را از بنده‌اش سخت شادمان می‌گرداند (به خنده وامی‌دارد)؟ فرمودند:

«غَمسُهُ یدَهُ فِی العَدُوّ حاسِراً». «اینکه بنده دستش را برهنه در کام دشمن داخل گرداند!».

عوف زره‌ای را که بر تن داشت، از تن بدر آور و به سویی پرتاب کرد، آنگاه، شمشیرش را برگرفت و کارزار کرد تا کشته شد.

فرمان پاتک و حملۀ متقابل، زمانی از سوی پیامبر گرامی اسلام صادر شد که از شدت حملات دشمن کاسته شده بود، و دشمن شور و شوق نخستین را برای مبارزه از دست داده بود. این نقشۀ حکیمانه و خردمندانه در تثبیت موقعیت لشکر اسلام بسیار مؤثر افتاد. مسلمانان فرمان حمله و هجوم به دشمن را دریافت کردند. هنوز تازه نفس بودند، و به همین جهت، یورشی سخت پرتوان و تلخ بر دشمن بردند. صفوف دشمن را از یکدیگر می‌گسستند، و گردن‌ها را می‌زدند. به ویژه وقتی که می‌دیدند رسول خدا جزره پوشیده‌اند، و پیشاپیش آنان درحرکت‌اند، و هیچ‌کس نزدیک‌تر از ایشان به مشرکان نیست [۳۸۳]و باصراحت و قاطعیت می‌گویند: «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ!»بر شدت و حدت تهاجمشان می‌افزود.

مسلمانان، سخت کارزار کردند و فرشتگان نیز آنان را یاری کردند، چنانکه در روایت ابن سعد از عکرمه آمده است که می‌گفت: آن روز، سر شخص از روی تنش می‌پرید و نمی‌فهمیدند چه کسی سر او را از تن جدا کرد، دست شخص از تنش جدا می‌شد و نمی‌فهمیدند چه کسی به او ضربت زده است!.

نیز، ابن عباس گوید: «در اثنای آنکه رزمنده‌ای از مسلمانان یکی از جنگجویان مشرکین را تعقیب می‌کرد، از بالای سرش صدای تازیانه‌ای را شنید که نواخته شد، و صدای اسب‌سواری را شنید که می‌گفت: اُقدُم حَیزوم! حیزوم، جلو برو! [حیزوم نا اسب جبرئیل است]. آن رزمندۀ مسلمان به فرد مشرکی که پیشاپیش او می‌رفت، نگریست، دید که بر پشت روی زمین افتاد. باز، نگریست، دید بینی‌اش شکافته و صورتش بشدت مجروح شده است چنانکه گویی تازیانه بر آن اصابت کرده است، آنگاه سر و صورت و بینی‌اش متلاشی گردید. مرد انصاری نزد رسول خدا جآمد و آنچه را که دیده بود باز گفت. حضرت رسول اکرم جفرمودند:

«صَدَقْتَ ذَلِكَ مِنْ مَدَدِ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ» [۳۸۴]. «راست می‌گویی، این بر اثر امداد آسمان سوم بوده است!».

نیز، ابوداود مازنی گوید: من داشتم مردی از مشرکان را تعقیب می‌کردم تا گردنش را بزنم. سر آن مرد پیش از آنکه شمشیر من به وی اصابت کند از تنش جدا شد و به کناری افتاد. دریافتم که دیگری جز من او را کشته است!.

نیز، مردی از انصار، عبّاس بن عبدالمطلب را به اسارت گرفت و آورد، عباس گفت: این مرد بخدا مرا اسیر نکرد، مرا مردی طاس که از زیباترین مردم بود و بر اسب ابلق سوار بود، اسیر کرد، و من اینک او را درمیان این جماعت نمی‌بینم! مرد انصاری گفت: من او را اسیر کردم ای رسول خدا! رسول خدا جفرمود:

«سْكُتْ فَقَدْ أَیَّدَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِمَلَكٍ كَرِیمٍ». «خاموش باش، که خداوند تو را با فرشته‌ای گرامی تأیید فرمود است!».

علی گوید: رسول خدا جروز بدر به من و ابوبکر گفتند:

«مَعَ أَحَدِكُمَا جِبْرِیلُ، وَمَعَ الآخَرِ مِیكَائِیلُ، وَإِسْرَافِیلُ مَلَكٌ عَظِیمٌ یَشْهَدُ الْقِتَالَ، أَوْ یَكُونُ فِی الْقِتَالِ» [۳۸۵]. «با یکی از شما دو تن جبرئیل همراه است، و با دیگری میکائیل، اسرافیل نیز فرشته‌ای بزرگ است که شاهد صحنۀ نبرد است- یا: در نبرد شرکت دارد-!».

[۳۸۲] صحیح مسلم، ج ۲، ص ۱۳۹؛ مشکاة المصابیح، ج ۲، ص ۳۳۱. [۳۸۳] صحیح البخاری، کتاب التفسیر: «باب قوله: «سیهزم الجمع و یولون الدبر»، ح ۴۸۷۵؛ مسند الامام احمد، ج ۱، ص ۳۲۹. [۳۸۴] قریب به این مضمون را مسلم روایت کرده است:ج ۲،ص۹۳، دیگران نیز روایت کرده اند. [۳۸۵] این روایت را امام احمد در مسند خود (ج ۱، ص ۱۴۷) و بزار (ح ۱۴۶۷) و حاکم نیشابوری در مستدرک (ج ۳، ص ۱۳۴) آورده‌اند و حاکم آن را صحیح دانسته، و ذهبی نظر او را تأیید کرده است. ابویعلی نیز در مسند خود (ج ۱، ص ۲۸۴، ح ۳۴۰) این روایت را نقل کرده است.