خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

بر فراز کوه صفا

بر فراز کوه صفا

بعد از آنکه نبی‌اکرم جاز بابت پشتیبانی و حمایت ابوطالب در راستای تبلیغ و دعوت خود خاطر جمع شدند، روزی بر کوه صفا فراز آمدند و بر روی برترین صخرۀ آن جای گرفتند و فریاد برآوردند: یا صباحاه! در آن دوران این کلمۀ انذار، هشدار و اخطاری بود مبنی بر اینکه لشکری حمله کرده، و یا امری عظیم به وقوع پیوسته است.

آنگاه، یک به یک طوایف قریش را، قبیله به قبیله نام بردند: یا بنی فهر، یا بنی عدی، یا بنی فلان، یا بنی فلان، یا بنی عبدمناف، یا بنی عبدالمطلّب.

صدای پیامبر گرامی اسلام به گوش مردم مکه رسید. با یکدیگر گفتند: این کیست که ندای «یا صباحاه» سرداده است؟ گفتند: محمد! جملگی بسوی آن حضرت شتافتند، حتی اگر کسی نمی‌توانست خودش بیاید، دیگری را می‌فرستاد تا ببیند چه خبر است و برای او باز گوید. ابولهب آمد، و همۀ قریشیان آمدند.

وقتی همه گرد آمدند، رسول خدا جفرمودند:

«أَرَأَیْتُكُمْ لَوْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ خَیْلاً تَخْرُجُ بِسَفْحِ هَذا الْجَبَلِ أَكُنْتُمْ مُصَدِّقِىَّ؟».«بگویید ببینم! اگر به شما بازگویم که لشگری آماده در این بیابان، بر دامنه پشت این کوه، قصد یورش به شما و قتل و غارت شما را دارد، شما سخن مرا باور می‌کنید؟.

گفتند: آری، سابقه ندارد که از شما سخن دروغی شنیده باشیم! هرگاه هر سخنی از شما شنیده‌ایم راست بوده است!».

فرمودند:

«فَإِنِّى نَذِیرٌ لَكُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذَابٍ شَدِیدٍ! إِنَّمَا مَثَلِی وَمَثَلُكُمْ كَمَثَلِ رَجُلٍ رَأَى الْعَدُوَّ فَانْطَلَقَ یَرْبَأُ أَهْلَهُ فَخَشِیَ أَنْ یَسْبِقُوهُ فَجَعَلَ یُنَادِی: یَا صَبَاحَاهُ!». «حال که چنین است، من آمد‌ه‌ام به شما هشدار بدهم که عذابی سخت در انتظار شما است! مثل من و شما مثل کسی است که دیده‌بانی کرده و دشمن را دیده، و به راه افتاده است تا قوم و قبیله‌اش را با خبر سازد، اما، ترسیده است که مبادا دشمن زودتر از وی برسد، و فریاد سر داده است: یا صباحاه!».

آنگاه همۀ حاضران را به سوی حق و حقیقت فرا خواندند، و نسبت به عذاب الهی هشدار دادند، و گاه خصوصی و گاه عمومی انذار فرمودند:

«یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ اشْتَرُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ اللَّهِ! أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ! فَإِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا! (ولاَ أُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا)». «ای جماعت قریش، خودتان را از خداوند باز خرید کنید! خودتان را از آتش دوزخ‌ رها سازید! که من در پیشگاه خداوند مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیستم، و در برابر خداوند هیچ‌گونه حمایتی از شما نمی‌توانم بکنم!». «یا بنی كَعْبِ بن لُؤَیٍّ، أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ! فَإِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا!.

یا بنی مرة بن كعب، أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ!.

یا معشر بنی قصی، أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ! فَإِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا!.

یا معشر بنی عبدمناف، أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ! فَإِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا، ولاَ أُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا!.

یا بنی عبد شمس، أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ!.

یا بنی هاشم، أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ!.

یا معشر بنی عبدالمطلب، أَنْقِذُوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ! فَإِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا، ولاَ أُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا! سَلُونی مِنْ مالی ما شئُتْم، لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا!».«ای جماعت بنی عبدالمطلب، خودتان را از آتش دوزخ‌ها رها سازید! که من برای شما مالک هیچ سود و زیانی نیستم، و در برابر خداوند هیچ‌گونه حمایتی از شما نمی‌توانم بکنم! از دارایی شخصی من هرچه می‌خواهید درخواست کنید، در پیشگاه خدا من برای شما مالک هیچ چیز نیستم!». «یَا عَبَّاسُ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لاَ أُغْنِى عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا!». «ای عباس بن عبدالمطلب، در برابر خداوند هیچ‌گونه حمایتی از تو نمی‌توانم بکنم!»

«یَا صَفِیَّةُ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَمَّةَ رَسُولِ اللَّهِ لاَ أُغْنِى عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا!». «ای صفیه بنت عبدالمطلب، عمه رسول خدا، در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از شما نمی‌توانم بکنم!». «یَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ سَلِینِى مَا شِئْتِ مِنْ مَالِى، أَنْقِذِی نَفْسِكَ مِنَ النَّارِ، فَإِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكِ مِنَ اللَّهِ ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا، ولاَ أُغْنِى عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا!». «ای فاطمه دختر محمد رسول خدا، هر آنچه از دارایی شخصی من می‌خواهی از من درخواست کن، اما، تو خود باید خودت را از آتش دوزخ رها سازی، زیرا که من برای تو مالک هیچ سود و زیانی نیستم و در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از تو نمی‌توانم بکنم!». «غَیْرَ أَنَّ لَكُمْ رَحِمًا سَأَبُلُّهَا بِبِلَالِهَا». «تنها حقی که شما بر من دارید، حق خویشاوندی است، که من نیز آن را رعایت می‌کنم و حق صله رحم را ادا می‌کنم!».

وقتی این مجلس انذار به پایان رسید، مردم از هم پاشیدند و پراکنده شدند، و هیچ عکس‌العملی از آنان در تاریخ ثبت نشده است، جز آنکه ابولهب رویاروی پیامبر اکرم جقرار گرفت و به آن حضرت پرخاش کرد و گفت: «تباً لك سائر الیوم! الهذا جمعتنا؟». «تمام عمر و برای همیشه خشک و بی‌مصرف شوی، به خاطر همین حرف‌ها ما را در اینجا گردآوردی؟!».

خداوند نیز سورۀ مَسَد را نازل فرمود:

﴿ تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١...[المسد: ۱].

«خشگیده باد دو دست ابولهب، خود او نیز خشکیده و بی‌مصرف باد!».

این فریاد بلند، نهایت اقدام در راستای تبلیغ و دعوت اسلام بود که طی آن، رسول خدا جبرای نزدیک‌‌ترین کسانشان روشن گردانیدند که تصدیق و تأیید این رسالت، شرط برقرار ماندن روابط خویشاوندی و قومی با ایشان است، و زنجیرۀ اصل و نسب و نژاد که فرهنگ قوم عرب بر محور آن بنیان گرفته بود، در حرارت این انذار الهی رسالت آسمانی ذوب گردیده است.

همچنان آوای این دعوت در اطراف و اکناف مکه طنین‌انداز بود، که آیه شریفه:

﴿ فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٩٤ [الحجر: ۹۴].

نازل گردید. رسول خدا جنیز از آن پس، در همۀ مجامع و محافل مشرکان مکه ندای دعوت خویش را بلند و بر آنان کتاب خدا را تلاوت می‌کردند، و به آنان همان سخنی را می‌‌گفتند که هریک از انبیاء الهی به قوم و قبیله خود گفته بودند:

﴿ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُ [الأعراف: ۵۹].

«ای قوم من، خدای یکتا را بپرستید، که جز او برای شما خدایی نیست!».

از سوی دیگر، از آن به بعد، در برابر دیدگان مشرکان و بت‌پرستان به عبادت خداوند متعال می‌پرداختند، چنانکه در وسط روز، در ملاعام، در حریم کعبۀ معظمه به صورت علنی به نماز می‌ایستادند.

به تدریج، دعوت رسول‌اکرم جنزد مکّیان مزید قبول یافت، و مردم مکه یکی پس از دیگری به دین خدا وارد شدند، و روابط خانوادگی و خویشاوندی میان تازه مسلمانان و طوایف و قبایلشان دستخوش کدورت و تیرگی گردید، و لجاجت و کینه ودشمنی میان طرفین بالا گرفت، و قریش از این بابت سخت رنجیده خاطر شدند، و صحنه‌هایی که می‌دیدند، سخت برایشان ناخوشایند بود.