دشوارترین لحظات زندگی پیامبر
پس از آنکه ابن سکن از پای درافتاد، رسول خدا جبا آن دو تن قریشی که نزد ایشان بودند، تنها ماندند. در صحیحین از ابوعثمان روایت شده است که گفت: در برخی روزهای کارزار چنان پیش آمد که نزد پیامبراکرم ججز طلحهبن عبیدالله و سعد(بن ابی وقّاص) کسی نبود [۴۲۸]، و این موقعیت، دشوارترین لحظات در زندگی آنحضرت و فرصتی طلایی برای مشرکان بود. مشرکان نیز درجهت غنیمت شمردن این فرصت هیچ کوتاه نیامدند، حملاتشان را بر نبیاکرم جمتمرکز ساختند، و بر یکسره کردن کار آنحضرت امید بستند. عُتبهبن ابیوقاص پارهسنگی به سوی آنحضرت پرتاب کرد که به پهلوی آن حضرت اصابت کرد. دندان پیشین پایین سمت راست آنحضرت شکست و لب مبارکایشان نیز شکافته شد. عبدالله بن شهاب زُهری بر آنحضرت حمله برد و پیشانی آنحضرت نیز شکافته شد. سوارکاری عنادپیشه بنام عبدالله بن قَمِئه پیش آمد و با شمشیر بر شانۀ ایشان ضربتی سخت فرود آورد که بر اثر آن یک ماه بیمار بودند، اما، نتوانست از هر دو زره بگذرد. آنگاه، ضربت سخت دیگری مانند اولی بر صورت آنحضرت زد که بر اثر آن دو حلقه از حلقههای کلاه خود ایشان در صورتشان فرو رفت، و گفت: خُذها و اَنَا ابنُ قَمِئَه! بگیر، که من ابن قمئه هستم! رسول خدا جدر حالیکه خون از صورت خویش پاک میکردند، گفتند: «اَقماكَ الله» خدا ذلیلت کند! [۴۲۹].
* در صحیحن آمده است که دندان پیشین آنحضرت شکست، و سر آنحضرت شکافت، و خون از سر و صورت ایشان سرازیر شد. حضرت رسولاکرم جخونها را کنار میزدند و میگفتند:
«كیف یفلح قوم شجوا وجه نبیهم وكسروا رباعیته، وهو یدعوهم إلى الله؟». «چگونه ممکن است روی رستگاری ببینند مردمانی که صورت پیامبرشان را مجروح کردهاند، و دندان پیشین او را شکافتهاند، در حالی که او ایشان را بسوی خدا فرامیخواند!؟».
خداوندﻷدر این ارتباط این آیه را نازل فرمود:
﴿ لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٢٨﴾[آل عمران: ۱۲۸].
«کار این مردمان هیچ به تو واگذار نیست! یا این است که خدا از اینان درمیگذرد، یا آن است که خدا اینان را عذاب میفرماید، که اینان ستمکارانند!» [۴۳۰].
* به روایت طبرانی، پیامبر بزرگ اسلام در آن روز گفتند:
«اشتد غضب الله على قوم دموا وجه رسوله». «خداوند سخت خشم خواهد گرفت بر مردمانی که صورت پیامبرشان را خونآلود گردانیدند!».
آنگاه لحظاتی درنگ کردند، و سپس گفتند:
«اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون» [۴۳۱].
«خداندا، این مردمان قوم مرا بیامرز که اینان ناداناند!».
و در صحیح مسلم چنین آمده است که آنحضرت گفتند:
«رب اغفرلقومی فانهم لا یعلمون» [۴۳۲].
و در کتاب الشفا نوشتۀ قاضی عیاض آمده است که ایشان گفتند:
«اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون» [۴۳۳].
«خداوندا، این مردمان قوم مرا هدایت فرما که اینان ناداناند!».
بیشک و تردید، مشرکان یکسره کردن کار رسول خدا جرا هدف گرفته بودند، اما، آن دو مرد قریشی، سعد بن ابی وقاص و طلحه بن عبیدالله، شجاعتی بینظیر از خود نشان دادند، و با شهامت و دلاوری بینظیر جنگیدند، و بالاخره- با آنکه دو نفر بیشتر نبودند- راه را برای توفیق یافتن مشرکان و رسیدن آنان به هدف مورد نظرشان بستند. این دو قهرمان بزرگ از ماهرترین تیراندازان عرب بودند، دست به دست یکدیگر دادند و به نبرد ادامه دادند، تا دستۀ مهاجم مشرکین را از رسول خدا جدور گردانیدند.
در مورد سعدبن ابیوقاص، رسول خدا جتیردان خویش را تکانی دادند، و به دست او دادند، و گفتند:
«اِرمِ، فَداكَ اَبی واُمّی» [۴۳۴].«تیراندازی کن، پدرم و مادرم فدای تو باد!».
برای دلالت بر میزان کفایت و لیاقت وی همین بس که نبیاکرم جپدر و مادرشان هر دو را جز برای سعد نام نبردهاند [۴۳۵].
در مورد طلحه بن عبیدالله، نَسائی به روایت از جابر داستان گرد آمدن مشرکان در اطراف رسول خدا جرا در حالیکه عدهای از انصار پیرامون ایشان بودند چنین آورده است:
* جابر گوید: مشرکان، رسول خدا جرا درمیان گرفتند. رسول خدا جفرمودند: «من للقوم؟» چه کسی با این جماعت رویاروی میشود؟! طلحه گفت: من! آنگاه، جابر پیش آمدن یکایک انصار، و کشته شدن ایشان را یکی پس از دیگری، همانگونه که ما به روایت مسلم آوردیم، حکایت کرده است. وقتی که انصار تا آخرین نفر به قتل رسیدند، طلحه جلو آمد. جابر گوید: آنگاه طلحه برابر یازده مرد جنگی، جنگید تا به دستش ضربتی فرود آمد و انگشتانش را قطع کرد.
طلحه گفت: حَس! بخُشکی شانس! نبی اکرم جفرمودند:
«لو قُلتِ بسم الله لرفعتك الـملائكة والناس ینظرون» [۴۳۶]. «اگر میگفتی «بسم الله» فرشتگان تو را در برابر دیدگان مردمان به آسمان میبرند!».
گوید: آنگاه خداوند شر مشرکان را دفع کرد.
حاکم نیشابوری در الاکلیل روایت کرده است که طلحه در جنگ احد سی و نه یا سی و پنج زخم برداشت، و دو انگشت سبّابه و میانی دست راستش فلج گردید [۴۳۷].
* بخاری از قیس بن ابی حازم روایت کرده است که گفت: من دست فلج شدۀ طلحه را دیدم، وی با دست خویش ضربات شمشیر را در جنگ احد از حضرت رسولاکرم جدفع کرده بود [۴۳۸].
* ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند که نبی اکرم جدر آن روز دربارۀ طلحه فرمودند:
«من أحب أن ینظر إلى شهید یمشی على وجه الارض فلینظر إلى طلحة بن عبیدالله» [۴۳۹]. «هر کس دوست دارد شهیدی را بنگرد که روی زمین راه میرود، طلحۀ بن عبیدالله را بنگرد!».
* ابو داود طیالسی از عایشه روایت کرده است که گفت: ابوبکر هرگاه به یاد روز احد میافتاد، میگفت: پیروزیهای آن روز همه از آن طلحه بود! [۴۴۰].
ابوبکر صدّیقس، همچنین، دربارۀ او چنین سروده بود:
لَكَ الجِنانُ و بُوئتَ الـمها العینا
یا طلحة بن عُبیدالله قَد وَجَبَت
«ای طلحۀ بن عبیدالله، بهشت بر تو واجب گردید، و در آغوش حورالعین بهشت جای گرفتی!» [۴۴۱].
به هر حال، در آن شرایط حساس، و در آن لحظات دشوار، خداوند امداد غیبی خود را برای حضرت رسولاکرم جنازل فرمود، چنانکه در صحیحین از سعد روایت شده است که گفت: در روز احد رسول خدا جرا دیدم که دو مرد جنگی از او دفاع میکنند، و جامههای سفید بر تن دارند، و سخت به پیکار مشغولاند، نه پیش از آن روز آندو مرد را دیده بودم، و نه از پس آنروز، دیگر آندو را دیدم. به روایت دیگر، منظور وی این بود که آن دو مرد جنگی یکی جبرئیل بود و دیگری میکائیل [۴۴۲].
[۴۲۸] صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۲۷؛ ج ۲، ص ۵۸۱. [۴۲۹] خداوند نیز دعای رسول خدا را اجابت فرمود. از ابن عائذ روایت شده است که ابن قمئه نزد خانوادهاش بازگشت؛ آنگاه بسوی گوسفندانش رفت، و آنها را بر سر قله کوهی یافت. درمیان گوسفندان قرار گرفت؛ ناگهان قوچی بر او حملهور شد و آنچنان شاخی به او زد که او را از فراز کوه به زیر افکند و پاره پاره شد (فتح الباری، ج ۷، ص ۳۷۳)؛ طبرانی چنین آورده است: خداوند یک قوچ وحشی را بر او مسلط گردانید که آنقدر بر او شاخ زد تا او را تکه تکه کرد. (فتح الباری، ج ۷، ص ۳۶۶). [۴۳۰] صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۸۲؛ صحیح مسلم، ج ۲، ص ۱۰۸. [۴۳۱] فتح الباری، ج ۷، ص ۳۷۳. [۴۳۲] صحیح مسلم، «باب غزوه احد»، ج ۲، ص ۱۰۸. [۴۳۳] کتاب الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۸۱. [۴۳۴] صحیح البخاری، ج ۱، ص ۴۰۷، ج ۲، ص ۵۸۰-۵۸۱. [۴۳۵] همان. [۴۳۶] فتح الباری، ج۷، ص ۳۶۱؛ سنن النّسائی، ج ۲، ص ۵۲. [۴۳۷] فتح الباری، ج ۷، ص ۳۶۱. [۴۳۸] صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۲۷، ۵۸۱. [۴۳۹] ترمذی: مناقب، ح ۳۷۴۰؛ ابن ماجه: المقدمة، ح ۱۲۵. [۴۴۰] فتح الباری، ج ۷، ص ۳۶۱. [۴۴۱] مختصر تاریخ دمشق، ج ۷، ص ۸۲. [۴۴۲] صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۸۰؛ قریب به همین مضمون را مسلم در کتاب الفضائل، ج ۴، ص ۱۰۸۲، ح ۴۶، ۴۷ آورده است.