تهاجم غم و اندوه
این دو حادثۀ دردناک، با فاصلۀ چند روز، اتفاق افتاد. سیل غم و اندوه به قلب مبارک پیغمبر اکرم جسرازیر شد. از آن پس، پیوسته و پیاپی رنجها و مصیبتها از سوی قوم و قبیله آن حضرت به ایشان روی آورد. پس از وفات ابوطالب، قریشیان بر گستاخی خویش افزودند، و آشکارا به شکنجه و آزار آن حضرت پرداختند. غم و اندوه از در و دیوار بر آن حضرت میبارید، تا آنکه بالاخره از قریشیان قطع امید کردند، و راهی طائف شدند، بدان امید که اهل طائف دعوت ایشان را اجابت کنند، یا دست کم به ایشان پناه بدهند و از ایشان حمایت کنند، تا بتوانند در برابر قوم و قبیلۀ خودشان ایستادگی کنند. در آنجا نیز، کسی را نیافتند که ایشان را پناه بدهد، یا حمایت کند، حتّی آن حضرت را سخت آزار دادند، و بلاها بر سر آن حضرت آوردند که قریشیان چنان نکرده بودند.
به موازات افزایش سلطه و فشار و شکنجه و آزار اهل مکّه نسبت به پیامبراکرم جسختگیری آنان بر یاران آن حضرت نیز افزایش یافت، و کار به جایی رسید که ابوبکر صدّیق، دوست صمیمی و دیرینۀ آن حضرت، ناگزیر به هجرت از مکّه گردید. ابوبکر، سرانجام، تصمیم خود را گرفت و به قصد هجرت به حبشه از مکّه بیرون شد، تا به بَرْکالغِماد رسید، امّا ابن الدُّغُنّه به او امان داد، و او را در پناه خویش به مکه بازگردانید [۲۳۲].
* ابن اسحاق گوید: وقتی ابوطالب از این جهان رخت بربست، قریشیان نسبت به رسول خدا جآزارهایی را واداشتند که در زمان حیات ابوطالب حتّی نمیتوانستند اندیشۀ آن را در سر بپرورانند. حتّی یکبار، مردی نابخرد از سفیهان قریش سر راه را بر آن حضرت گرفت و مشتی خاک بر سر آن حضرت ریخت. پیامبراکرم جدر همان حال که سر مبارکشان خاکآولد بود، وارد خانه شدند. یکی از دختران آن حضرت از جای برخاست و به سوی ایشان آمد، و به شستشوی موهای سر آن حضرت پرداخت، در حالی که میگریست، امّا، آن حضرت به او میگفتند:
«لا تبكی یا بنیة، فإن الله مانع أباك». «دخترکم، گریه مکن، خداوند پدرت را حمایت خواهد کرد!».
و نیز، در همان اثنا میفرمودند: «مَا نَالَتْ مِنّی قُرَیْشٌ شَیْئًا أَكْرَهُهُ حَتّى مَاتَ أَبُو طَالِبٍ» [۲۳۳]. «قریش هرگز با من رفتاری نکردند که مرا ناخوشایند باشد، تا زمانی که ابوطالب از دنیا رفت!».
به خاطر همین رنجها و اندوههای پیاپی که در سال دهم بعثت بر پیامبر اکرم جروی آور گردید، این سال را «عام الحزن» نامیدند، و با این نام و عنوان در سیرۀ نبوی و تاریخ آن روزگار شهرت یافت.
[۲۳۲] این داستان، با همه طول و تفصیل آن، در صحیح بخاری، ج ۱، ص ۵۵۲، ۵۵۳؛ و سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۷۲، ۳۷۴ آمده است. [۲۳۳] سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۴۱۶.