خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

اذیت و آزار قریش

اذیت و آزار قریش

سرانجام، قریشیان به کاری که سخت از آن وحشت داشتند، و از آغاز ظهور دعوت پیامبر اسلام، از آن بیمناک بودند، دست زدند. برای کبر و نخوت دیرینۀ قریش، بسیار دشوار می‌آمد بیش از آن به صبوری ادامه بدهند. دست آزار و اذیتشان را به سوی حضرت محمد جگشودند، مسخره کردند، استهزا کردند، تحقیر کردند، حقایق را تحریف کردند، افکار مردم را نسبت به آن حضرت آشفته گردانیدند، واز هر شیوۀ ممکن برای اذیت و آزار آن حضرت استفاده کردند. طبیعی بود که ابولهب پیشاپیش همه و در رأس همۀ این آزار هندگان بوده باشد. وی یکی از سران بنی‌هاشم بود، و از چیزهایی که دیگران وحشت داشتند وحشت نداشت. دشمن سرسخت اسلام و مسلمین بود، و از همان روز اول موضع خصمانۀ خود را در برابر حضرت رسول اکرم جاعلام کرده بود. زمانی که هنوز دیگر سران قریش فکر آزار پیغمبراکرم جبه ذهنشان نرسیده بود، وی دست تعدی بر آن حضرت دراز کرده بود، چنانکه دیدیم در مجلس بنی‌هاشم چه کردو نیز دیدیم که در کنار کوه صفا چه کرد.

ابولهب دو پسرش عُتبه و عتیبه را پیش از بعثت به همسری دو تن از دختران رسول خدا جرقیه و ام‌کلثوم درآورده بود، پس از بعثت، به پسرانش دستور داد که همسرانشان را طلاق بدهند، و آن دو را تحت فشار گذاشت تا هر دو همسرانشان را طلاق دادند [۱۷۲].

وقتی عبدالله پسر دوم حضرت رسول‌اکرم جاز دنیا رفت، ابولهب بسیار شادمان گردید و به نزد مشرکان شتافت تا به آنان بشارت بدهد که محمد اَبتَر شد! [۱۷۳].

پیش از این آوردیم که ابولهب در موسم حج و در بازارهای عمومی پشت سر آن حضرت به راه می‌افتاد، و ایشان را تکذیب می‌کرد. طارق بن عبدالله محاربی چنین روایت کرده است که ابولهب به تکذیب و بدگویی اکتفا نمی‌کرد، و با سنگ به پای آن حضرت می‌زد که بر اثر آن هر دو قوزک پای آن حضرت جراحت برداشته بود [۱۷۴].

همسر ابولهب، امّ‌جمیل، اروی، دختر حرب‌بن‌امیه، خواهر ابوسفیان، نیز دست کمی در آزار و دشمنی با پیامبراکرم جنداشت. خار و خاشاک فراهم می‌آورد، بر سر راه پیامبراکرم جو بر در خانۀ آن حضرت می‌ریخت. زنی بی‌حُجب و حیا بود، و زبان به انواع دشنام نسبت به آن حضرت می‌گشود، و انواع تهمت و افترا و ناسزا را به آن حضرت روا می‌داشت. با سخن چینی‌هایش آتش فتنه را همواره شعله‌ورتر می‌گردانید، و جنگی بی‌امان را بر علیه نبی‌اکرم جبرمی‌افروخت، و به همین مناسبت، قرآن کریم او را «حماله الحطب» نامیده است [۱۷۵].

امّ جمیل، زمانی که شنید چه تعبیراتی دربارۀ او و همسرش در قرآن نازل شده است، نزد رسول خدا جآمد. آن حضرت در مسجدالحرام کنار کعبه نشسته بودند. ابوبکر صدیق نیز در کنار آن حضرت نشسته بود. امّ جمیل پاره سنگی در دست خویش داشت. وقتی نزد آن دو رسید، خداوند چشمانش را نسبت به دیدار حضرت رسول‌اکرم جکور گردانید. فقط ابوبکر را دید. گفت: ای ابابکر، رفیقت کجاست؟ خبر یافته‌ام که مرا هجو می‌گوید! بخدا، اگر وی را بیابم، با این پاره‌سنگ دهانش را خونین خواهم ساخت! چه می‌گویی؟ بخدا، من زنی شاعره‌ام! آنگاه چنین سرود:

مُذَمّماً عصَینا وَاَمرَه أبینا
وَ دینَهُ قَلَینا

«مُذمم را نافرمانی کردیم! فرمانش را نپذیرفتیم! و با دینش سرسختانه دشمنی کردیم!».

آنگاه بازگشت. ابوبکر گفت: ای رسول خدا، فکر نمی‌کنید شما رادیده باشد؟! فرمودند «ما رأتنی، لقد أخذ الله ببصرها عنی» مرا ندید، خداوند چشمان او را نسبت به دیدار من کور گردانید! [۱۷۶].

ابوبکر بزار نیز این داستان را روایت کرده است. بنا به روایت وی، وقتی ام‌جمیل نزد ابوبکر ایستاد، گفت: ابابکر، رفیقت ما را هجو کرده است! ابوبکر گفت: نه به صاحب این ساختمان! او هیچ‌گاه زبانش به شعر باز نمی‌شود، و شعر از دهان وی برنمی‌آید! ام‌جمیل گفت: همه سخنان تو را تصدیق می‌کنند! [۱۷۷].

ابولهب در حالی این آزارها را به پیامبراکرم جمی‌رسانید که وی عموی حضرت رسول‌اکرم جو همسایۀ ایشان بود، و خانه‌اش چسبیده به خانۀ آن حضرت بود. هم‌چنین، دیگر همسایگان رسول خدا جدر حالی که آن حضرت در خانۀ خودشان بودند، ایشان را آزار می‌رسانیدند.

ابن اسحاق گوید: کسانی که پیامبراکرم جرا در خانۀ خود آن حضرت مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند عبارت بودند از ابولهب، حکم بن ابی‌العاص بن امیه، عقبه‌بن ابی‌معیط، عدی‌بن حمراء ثقفی، ابن الاصداء هذلی. این‌ها همه همسایگان رسول‌اکرم جبودند، و هیچ‌یک از آنان بالاخره اسلام نیاوردمگر حکم بن‌ابی‌العاص، پدر مروان خلیفۀ اموی. بعضی از اینان شکمبۀ گوسفند بر سر حضرت محمد جمی‌افکندند، بعضی دیگر، هرگاه ظرف غذایی برای آن حضرت بر روی آتش می‌نهادند، شکمبۀ گوسفند در آن می‌افکندند. کار به جایی رسیده بود که آن حضرت به هنگام نماز تخته‌سنگی را فراهم کرده بودند که در پشت آن تخته‌سنگ از آزار اینان در امان باشند. پیامبراکرم جهرگاه آن پلیدی‌ها را بر سر ایشان می‌ریختند، آن‌ها را بر سر چوبدستی بلند می‌کردند و بر در خانۀ خود می‌ایستادند و می‌گفتند: «یا بنی عبد‌مناف، ای جوار هذا؟» ای بنی عبدمناف، این چگونه همسایه‌داری است؟! آنگاه آن را کنار کوچه می‌افکندند [۱۷۸].

عقبه بن‌ابی معیط از این هم بیشتر بر شقاوت و خیانت خویش افزود. بخاری از عبدالله بن‌مسعودسروایت کرده است که گفت: نبی اکرم جدر کنار بیت‌الله الحرام نماز می‌گزاردند. ابوجهل با عده‌ای از یارانش نشسته بودند. به یکدیگر گفتند: کدامیک از شما می‌رود شکمبۀ شتری را که بنی فلان کشته‌اند برداردو بیاید و بر گردۀ محمد به هنگام سجود، بگذارد؟ شقی‌ترین آنان- که عقبه‌بن ابی‌معیط بود [۱۷۹]- برخاست و رفت و آن شکمبۀ شتر را آورد. منتظر شد، وقتی که آن حضرت به سجده رفتند، آن راروی گردۀ ایشان، میان دو کتف ایشان، قرار داد. من آنجا بودم و مشاهده می‌کردم، اما کاری از دستم ساخته نبود. ای کاش، نفوذی یا پشتیبانی داشتم! عبدالله بن مسعود می‌گوید: شروع کردند به خندیدن، آنقدر به شدت می‌خندیدند که از فرط سرخوشی و شادمانی روی یکدیگر می‌افتادند. رسول خدا جهمچنان به سجده بودند و سربرنمی‌داشتند، تا وقتی که فاطمه آمد و آن شکمبه را از روی گردۀ ایشان برداشت. آن حضرت سر از سجده برداشتندو سه مرتبه گفتند:

«اللَّهُمَّ عَلَیْكَ بِقُرَیْش». «خداوندا، کار قریش را بساز!».

قریشیان را این نفرین پیامبر اکرم جبسیار گران آمد. ابن مسعود گوید: آنان معتقد بودند که دعا و نفرین در آن مکان مستجاب می‌شود. آنگاه، آن حضرت نام بردند:

«اللَّهُمَّ عَلَیْكَ بِأَبِی جَهْلِ! وَ عَلَیْكَ بِعُتْبَةَ بْنِ رَبِیعَةَ، وَشَیْبَةَ بْنِ رَبِیعَةَ، وَالْوَلِیدِ بْنِ عُتْبَةَ، وَأُمَیَّةَ بْنِ خَلَفٍ، وَعُقْبَةَ بْنِ أَبِی مُعَیْطٍ». «هفتمین آنان را نیز نام بردند که با یادمان نمانده است. سوگند به آن خدایی که جان من در دست اوست، همۀ آن کسانی را که رسول خدا جدر آن روز نام بردند، سرنگون افتاده در چاه بدر دیدم!» [۱۸۰].

اُمیه بن خلف، هرگاه رسول خدا جرا می‌دید، به طعنه زدن و عیبجویی کردن نسبت به آن حضرت آغاز می‌کرد و این آیات دربارۀ او نازل شده است که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ١ [الهمزة: ۱].

ابن هشام گوید: «هُمَزَه» کسی را گویند که دیگران را بطور علنی دشنام می‌دهد، و چشمانش را کج و راست می‌کند، و با اشارۀ چشم طعنه می‌زند، «لُمَزه» کسی را گویند که از دیگران بطور پنهانی عیبجویی می‌کند و آنان را بطور غیرمستقیم آزار می‌دهد [۱۸۱].

برادر وی، اُبی بن خلف نیز با عقبه بن ابی‌معیط دوست صمیمی بودند. یکبار عقبه نزد پیامبر اکرم جنشست و به کلام ایشان گوش فرا داد. وقتی خبر به اُبّی رسید، زبان به سرزنش و نکوهش عقبه گشود، و از او خواست که بار دیگر آب دهان به چهرۀ رسول خدا جبیفکند، و او همین کار را کرد. ابی نیز خود استخوان پوسیده‌ای را در دستانش نرم کرد و در آن دمید و آن را باد داد تا غبار آن بر چهرۀ رسول خدا جبنشیند [۱۸۲].

اخنس بن شریق ثقفی نیز از جمله کسانی بود که به حضرت رسول‌اکرم جآزار می‌رسانید، و قرآن با نه خصلت او را توصیف می‌فرماید، آنجا که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ١١ مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٍ أَثِيمٍ١٢ عُتُلِّۢ بَعۡدَ ذَٰلِكَ زَنِيمٍ١٣ [القلم: ۱۰-۱۳].

«و پیرو و همراه مشو با هر سوگند خورنده زبون، طعنه زننده سخن‌چینی، مانع هر کار خیر، تجاوزگر گناهکار، پرخاشگر بی‌اصل و نَسَب!».

ابوجهل، گهگاه نزد رسول خدا جمی‌آمد و آیات قرآن را از آن حضرت می‌شنید. آنگاه، می‌رفت، نه ایمانی، نه طاعتی، نه ادبی، نه خشیتی، از آن سوی، رسول خدا جرا زخم زبان می‌زد، و راه خدا را بر این و آن می‌بست، آنگاه از بابت این کارها که می‌کرد مباهات می‌کرد و فخر می‌فروخت، و از این کارهای بدی که مرتکب می‌شد، به عنوان افتخاراتی یاد کردنی یاد می‌کرد. این آیات در قرآن کریم دربارۀ او نازل شده است:

﴿ فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ٣١ [القیامة: ۳۱].

از نخستین روزی که دید پیامبراکرم جدر حرم امن الهی به نماز ایستاده است، ایشان را از نماز باز می‌داشت. یکبار، در حالی که آن حضرت در مقام ابراهیم مشغول نماز بودند، از کنار حضرت گذشت و خطاب به آن حضرت گفت: ای محمد، مگر تو را از این کار بازنداشته‌ام؟ و ایشان را تهدید کرد. رسول‌اکرم جبا او با خشونت رفتار کردند و او را از سر راه خویش کنار زدند. گفت: ای محمد، به چه جرأتی مرا تهدید می‌کنی؟ به تو بگویم، بخدا من از همۀ اهل این منطقه بیشتر یار و طرفدار دارم! خداوند نیز این آیات را نازل فرمود:

﴿ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِيَةَ١٨ كَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب١٩[العلق: ۱۸-۱۹].

«اینک برود و هوادارانش را فراخواند، ما نیز فرشتگان عذابمان را فراخواهیم خواند!» [۱۸۳].

به روایت دیگر، نبی‌اکرم جگلوگاه ابوجهل را گرفتند، و او را سخت تکان دادند، و به او گفتند: ﴿ أَوۡلَىٰ لَكَ فَأَوۡلَىٰ٣٤ ثُمَّ أَوۡلَىٰ لَكَ فَأَوۡلَىٰٓ٣٥ [القیامة: ۳۴-۳۵]. باش تا بنگری! باش تا بنگری! باز هم، باش تا بنگری!.

دشمن خدا گفت: مرا تهدید می‌کند ای محمد؟! بخدا از تو و خدای تو هیچ کاری ساخته نیست! من عزتمندترین افرادی هستم که میان این دو کوه در این شهر زیست می‌کنم! [۱۸۴].

ابوجهل پس از این برخورد خشونت ‌آمیز نیز، از آن حالت حماقت و شقاوت درنیامد.

* مسلم به روایت از ابوهریره آورده است که گفت: ابوجهل گفت: محمد در برابر دیدگان شما صورتش را به خاک می‌مالد؟! گفتند: آری! گفت: سوگند به لات و عزی، اگر ببینم که چنین می‌کند، گردن او را لگد خواهم کرد، و صورتش را مالامال خاک و خون خواهم گردانید! آنگاه بسوی رسول خدا جرفت. آن حضرت در حال نماز بودند، عزم جزم کرده بود که گردن ایشان را لگد کند، ناگهان همۀ حاضران دیدند که ابوجهل عقب عقب باز می‌گردد، و دستانش را به نشانۀ امان خواستن بلند کرده است. گفتند: ای اباالحکم، چه به سرت آمده است؟! گفت: میان من و او خندقی پر از آتش، اشباح ترسناک، و بال‌های فرشتگان، حائل شده بود. حضرت رسول اکرم جفرمودند:

«لَو دَنا مِنّی لاحْتَطَفتهُ المَلائِكةُ عُضواً عُضواً» [۱۸۵]. «اگر به من نزدیک شده بود، فرشتگان او را تکه تکه کرده بودند!».

***

این بود نمودار کوتاهی از جور و جفا و ستمی که رسول اکرم جو مسلمانان از دست مشرکان طغیانگر کشیدند، یعنی کسانی که معتقد بودند اهل الله‌اند و ساکنان حرم امن الهی!.

مقتضای این اوضاع و احوال بحرانی آن بود که رسول‌ خدا جموضعی قاطع بگیرند، و مسلمانان را از بلا و مصیبتی که در آن گرفتار آمده بودند رها سازند، و تا آنجا که در توان داشته باشند، فشار سهمگین اذیت و آزار قریشیان را نسبت به مسلمانان کاهش دهند. به این منظور، حضرت رسول‌اکرم جدو گام عظیم حکیمانه برداشتند که در پیشرفت دعوت اسلام و تحقق بخشیدن به اهداف آن نقش اساسی داشت. آن دو تصمیم مهم عبارت بودند از اینکه اولاً، خانۀ ارقم بن ابی الارقم را مرکز دعوت و پایگاه تربیت مسلمین گردانیدند، و ثانیاً مسلمانان را دستور دادند که به حبشه مهاجرت کنند.

[۱۷۲] این خبر را طبرانی از قتاده روایت کرده است. روایت ابن اسحاق حاکی از آن است که سران قریش نیز در این کار دخالت داشته‌اند. نک: سیرةابن‌هشام، ج ۱، ص ۶۵۲. [۱۷۳] به روایت از عطاء، تفسیر ابن کثیر، سوره کوثر، ج ۴، ص ۵۹۵. [۱۷۴] کنزالعمّال، ج ۱۲، ص ۴۴۹. [۱۷۵] سوره مسد، آیه ۴. [۱۷۶] نکـ: سیرةابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۳۵-۳۳۶. قریش حضرت محمد جرا از روی کینه و عداوت، «مذمم» می‌نامیدند؛ و خداوند با این ترتیب عملا دشنام‌هایشان را از آن حضرت دور می‌گردانید. نکـ: التاریخ، بخاری، ج ۱، ص ۱۱؛ صحیح البخاری همراه با فتح‌الباری، ج ۷، ص ۱۶۲؛ مسند امام احمد، ج ۲، ص ۲۴۴، ۳۴۰، ۳۶۹. [۱۷۷] حاکم نیشابوری نیز در المستدرک (ج ۲، ص ۳۶۱)، ابن ابی شبیة در المصنف (ج ۱۱، ص ۴۹۸، ح ۱۱۸۷)، ابویعلی در مسند خویش (ج ۴، ص ۲۴۶، ح ۲۳۵۸) ابونعیم اصفهانی در دلائل النبوة (ص ۷۱، ح ۵۴)، طبرانی، ابن ابی‌حاتم و دیگران این داستان را با اندکی اختلاف در متن- روایت کرده‌اند. [۱۷۸] سیرةابن‌هشام، ج ۱، ص ۴۱۶. [۱۷۹] در صحیح بخاری (ج ۱، ص ۵۴۳) به این مطلب تصریح شده است. [۱۸۰] صحیح‌البخاری، کتاب الوضوء، باب «اذا القی علی الـمصلی قذر او جیفة»، ج ۱، ص ۳۷، ح ۲۴۰، ۵۲۰، ۲۹۳۴، ۳۱۸۵، ۳۸۵۴، ۳۹۶۰؛ هفتمین این جماعت عمارۀ بن الولید بوده است؛ چنانکه در حدیث ۵۲۰ تصریح شده است. [۱۸۱] سیرةابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۵۶-۳۵۷. [۱۸۲] همان، ج ۱، ص ۳۶۱-۳۶۲. [۱۸۳] ابن جریر طبری این روایت را در تفسیر این آیات آورده است. نظیر این روایت را نیز ترمذی در قسمت تفسیر، سوره اقرأ، ج ۵، ص ۴۱۴، ح ۳۳۴۹ و جاهای دیگر آورده است. [۱۸۴] نکـ: تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۴۷۷؛ الدرالمنثور، ج ۶، ص ۴۷۸؛ و منابع دیگر. [۱۸۵] صحیح مسلم، کتاب صفات المنافقین واحکامهم، ج ۴، ص ۲۱۵۴، ح ۳۸.