خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

شیوه‌های گوناگون کارشکنی

شیوه‌های گوناگون کارشکنی

همین‌که قریشیان از مراسم حجّ آن سال فراغت حاصل کردند، عزم جزم کردند که این دعوت جدید را در گهواره‌اش سر به نیست سازند، و برای این منظور شیوه‌های مختلفی اندیشیدند که از جمله مهم‌ترین آن‌ها عبارت بودند از:

۱. مسخره کردن، تحقیر کردن، استهزا، تکذیب و نیشخند: آنان می‌خواستند مسلمانان را درنظر افکار عمومی خوار سازند، و نیروهای معنوی آنان را خنثی کنند. تهمت‌های ناروا و کودکانه به رسول‌اکرم جزدند، دشنام‌های نابخردانه نثار آن حضرت کردند، گاه ایشان را «مجنون» صدا می‌کردند:

﴿ وَقَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِي نُزِّلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ إِنَّكَ لَمَجۡنُونٞ٦[الحجر: ۶].

به آن حضرت تهمت جادوگری و دروغگویی می‌زدند:

﴿ وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ٤ [ص: ۴].

همه جا دنبال ایشان می‌رفتند و نگاه‌های هراس‌انگیز از روی خشم و انتقام بر آن حضرت می‌افکندند و به این وسیله شدّت ناراحتی و ناآرامی خودشان را در ارتباط با عملکرد دعوت و تبلیغ رسول خدا جنشان می‌دادند:

﴿ وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ٥١ [القلم: ۵۱].

هرگاه می‌دیدند که پیغمبر اکرم جنشسته‌اند و عده‌ای از مستضعفین، یاران و اصحابشان، گرداگرد ایشان حلقه زده‌‌اند، از روی استهزا می‌گفتند:

﴿ أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآ [الأنعام: ۵۳].

«آیا هم اینان‌اند که خداوند از میان ممتازشان گردانیده و بر آنان منت نهاده است؟!».

که خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:

﴿ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰكِرِينَ .

«آیا خدا چنانکه باید و شاید بندگان شکرگزارش را نمی‌شناسد؟!».

هم‌چنین، خداوند برای ما باز می‌گوید که هرجا افراد با ایمان را می‌دیدند، به آنان می‌خندیدند، از کنارشان که می‌گذشتند، با چشمانشان اشاره‌های معنادار می‌کردند! نزد رفقایشان که برمی‌گشتند، شادمانه و سرخوش، این کارهای ناشایست خودشان را با آب وتاب توصیف می‌کردند، وقتی نگاهشان به اهل ایمان می‌افتاد، می‌گفتند: این جماعت گمراهند! که خداوند متعال در پاسخشان می‌فرماید: مگر ما بندگانمان را به اینان سپرده‌ایم که در همه کار و بارشان فضولی می‌کنند؟! چنانکه در این آیات می‌خوانیم:

﴿ إِنَّ ٱلَّذِينَ أَجۡرَمُواْ كَانُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يَضۡحَكُونَ٢٩ وَإِذَا مَرُّواْ بِهِمۡ يَتَغَامَزُونَ٣٠ وَإِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمُ ٱنقَلَبُواْ فَكِهِينَ٣١ وَإِذَا رَأَوۡهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ٣٢ وَمَآ أُرۡسِلُواْ عَلَيۡهِمۡ حَٰفِظِينَ٣٣ [المطففین: ۲۹-۳۳].

مشرکان مکه در راستای استهزا و نیشخند و سرزنش و مسخره کردن اهل ایمان به طور روز افزون می‌افزودند، تا آنکه روح و روان پیامبر اکرم جرا تحت‌تأثیر قرار داد، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدۡرُكَ بِمَا يَقُولُونَ٩٧ [الحجر: ۹۷].

«ما نیک می‌دانیم که تو از بابت این گفته‌های ایشان دلتنگ می‌شوی».

آنگاه روحیه پیامبر اکرم جرا تقویت می‌کند و دستورالعمل مؤثری را برای زدودن دلتنگی بر آن حضرت ارائه می‌فرماید:

﴿ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِينَ٩٨ وَٱعۡبُدۡ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأۡتِيَكَ ٱلۡيَقِينُ٩٩ [الحجر: ۹۸-۹۹].

«تسبیح و حمد خدای خویش را پیوسته به جای آر، و همواره در زمرۀ سجودآورندگان باش، و تا جان در بدن داری خدای خویش را عبادت کن».

پیش از این آیات، خداوند متعال خطاب به رسول اکرم جمی‌فرماید:

﴿ إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ٩٥ ٱلَّذِينَ يَجۡعَلُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۚ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ٩٦ [الحجر: ۹۵-۹۶].

«ما شرّ استهزا کنندگان را از تو دفع کرده‌‌ایم! آن کسان که همراه با خدای یکتا، خدای دیگری را قرار می‌دهند، نیک خواهند دانست!».

نیز خداوند سبحان پیامبر گرامی اسلام را مخاطب قرار می‌دهد و می‌فرماید:

﴿ وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِكَ فَحَاقَ بِٱلَّذِينَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ١٠ [الأنعام: ۱۰].

«پیش از تو نیز فرستادگان خدا مورد استهزای مردانشان قرار می‌گرفته‌اند و استهزاهای آنان بر سر خود آن مسخره‌کنندگان فرود آمد!».

۲. القای شبهه و جوسازی‌های دروغین: در این ارتباط، آنقدر گسترده و متنوع عمل کردند، که فرصت و مجال تأمل و تفکر پیرامون دعوت پیامبر اسلام را از مردم سلب کردند. دربارۀ قرآن، گاه می‌گفتند:

﴿ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ_«خواب‌های آشفته‌ای است که وی شب‌‌‌ها می‌بیند و روزها بازگو می‌کند!».

و گاه می‌گفتند:

﴿ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ [الأنبیاء: ۵].

«از جانب خودش می‌سازد و می‌پردازد!».

گاه نیز می‌گفتند:

﴿ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞ[النحل: ۱۰۳].

«یک فرد بشر به اوتعلیم دهد!».

دیگر گاه گفتند:

﴿ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ إِفۡكٌ ٱفۡتَرَىٰهُ وَأَعَانَهُۥ عَلَيۡهِ قَوۡمٌ ءَاخَرُونَ [الفرقان: ۴].

«این یک دروغ بزرگ و بی‌اساس است که خود ساخته و پرداخته و دیگر دستیارانش در ساختن و پرداختن آن به او کمک کرده‌اند!».

یا به گونه‌ای دیگر گفتند:

﴿ وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا٥_[الفرقان: ۵].

«این‌‌‌ها افسانه‌های پیشینیان است که نسخه‌برداری کرده و بامدادان و شامگاهان آن‌ها را بر او املا می‌کنند!».

یک بار می‌گفتند: با یک فرد جنّی یا یک شیطان ارتباط دارد و همانگونه که جنّیان و شیاطین بر کاهنان نازل می‌شوند، فرد جنّی یا شیطان مخصوص به او نیز بر او نازل می‌شود! که خداوند متعال در پاسخ این سخنشان فرمود:

﴿ هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ٢٢٢_[الشعراء: ۲۲۱-۲۲۲].

«به اینان بگو که شیاطین بر تبهکاران دروغ زن و آلوده به انواع گناهان فرود می‌آیند، شما هیچ سابقه سختی دروغ، یا سابقه فسق و فجوری از من ندارید، آن وقت چگونه قرآن را دستاورد فرود آمدن شیاطین بر من به حساب می‌آورید؟!».

بار دیگر راجع به نبی‌اکرم جگفتند: وی به نوعی بیماری جنون مبتلا است که معانی و مفاهیمی را تخیل می‌کند، آنگاه آن معانی ومفاهیم را در قالب کلمات و جملات و عبارات زیبا و دل‌انگیز می‌ریزد، درست به همان شیوه‌ای که شاعران عمل می‌کنند، بنابراین، وی نیز شاعر است و کلامش شعر! خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:

﴿ وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِي كُلِّ وَادٖ يَهِيمُونَ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ يَقُولُونَ مَا لَا يَفۡعَلُونَ٢٢٦[الشعراء: ۲۲۴-۲۲۶].

«شاعران، هوادارانشان کجروان‌اند، و هر زمان در این وادی و آن وادی سرگردان‌اند، بسیار سخنان می‌گویند که عملی متناسب با آن ندارند».

این سه ویژگی است که شاعران دارند، و هیچ‌یک از این‌ها در پیامبر اسلام مشاهده نمی‌شود. پیروان آن حضرت راه یافتگان‌اند و راهنمای دیگران، پارسا و شایسته‌اند، و دین و اخلاق و کوشش‌ها و اقداماتشان شایان تحسین است، و در هیچ جنبه‌ای و در هیچ زمینه‌ای اثری از کجروی در وجود ایشان یافت نمی‌شود. از سوی دیگر، نبی اکرم جمانند شاعران در هر وادی سرگردان نیست، بلکه او بسوی خدای واحد و دین واحد و صراط واحد دعوت می‌کند، نمی‌گوید جز آنچه می‌کند، و نمی‌کند جز آنچه می‌گوید، آنوقت، این پیامبر الهی کجا و شاعران کجا؟! شاعران کجا و این پیامبر الهی کجا؟!.

به همین ترتیب، خداوند سبحان در برابر هر شبهه‌ای که این مخالفان برضدّ پیامبر و قرآن و اسلام القا می‌کردند، جواب‌های کافی و شافی و وافی می‌داد.

عمدۀ شبهات مخالفین به سه محور توحید و نبوت و معاد دور می‌زد. خداوند متعال به تمامی شبهات آنان در ارتباط با توحید پاسخ گفت، و علاوه بر آن، زیاداتی را بر آن مباحث افزود، و قضیۀ توحید را از هر سوی روشن و واضح گردانید، و ناتوانی و درماندگی خدایان قریش و دیگر اعراب را با عمق و وسعتی که بیش از آن ممکن نبود، تبیین فرمود، و چه بسا، همین پاسخگویی و جدال گسترده بود که خشم و ناسازگاری آنان را بیش از پیش برمی‌انگیخت، و آن پیامدهایی را پدیدآورد که پدید آورد.

شُبهات مخالفان پیرامون رسالت نبّی اکرم جدائر بر این بود که آنان با وجود اعتراف به راستگویی پیامبر و امانت و صلاحیت و پرهیزکاری آن حضرت، معتقد بودند که منصب نبوت و رسالت برتر و بزرگ‌تر از آن است که به یک فرد بشر عطا شود، بشر هیچ‌گاه فرشته (فریسته، فرستاده) نمی‌تواند باشد، و فرستادۀ خدا نیز برحسب عقاید ایشان نمی‌تواند بشر بوده باشد. وقتی که رسول خدا جدعوت خویش را علنی کردند، و مردمان را به سوی دین و ایمان فراخواندند، مخالفان دچار حیرت شدند و گفتند:

﴿ وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ[الفرقان: ۷].

«این چه پیامبر و فرستاده‌ای است که غذا می‌خورد و در کوچه و بازار قدم می‌زند؟!».

می‌گفتند: محمد بشر است و خداوند تاکنون برای هیچ یک از افراد بشر چیزی نازل نکرده است:

﴿ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٖ مِّن شَيۡءٖ

و خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:

﴿قُلۡ مَنۡ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِي جَآءَ بِهِۦ مُوسَىٰ نُورٗا وَهُدٗى لِّلنَّاسِ [الأنعام: ۹۱].

«بگو: آن کتابی را که موسی آورد، و نور و هدایت برای همه مردمان بود، چه کسی نازل کرده بود؟!».

پرواضح است که آنان می‌دانستند و اعتراف داشتند به اینکه موسی یک فرد بشر است. هم‌چنین، در ارتباط با پاسخ شبهۀ آنان فرمود: جملگی اقوام پیشین در برابر رسولان خدا از راه ناسازگاری با آنان می‌گفتند:

﴿ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا [ابراهیم: ۱۰].

«شما هم مانند ما افراد بشر هستید!»

و پیامبران خدا به آنان پاسخ می‌دادند:

﴿ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِ [ابراهیم: ۱۱].

«ما هم افراد بشر و همانند شماییم، اما خداوند بر هریک از بندگانش که بخواهد منّت می‌گذارد!».

حاصل مطلب اینکه انبیاء و رسل باید از افراد بشر باشند، بشر بودن با پیامبر بودن هیچ منافاتی ندارد.

از آنجا که مخالفان پیامبر گرامی اسلام اعتراف داشتند به اینکه ابراهیم و اسماعیل و موسی، هم فرستادگان خدا و هم از افراد بشر بوده‌اند، دیگر مجالی برای ایشان باقی نماند که بر این شبهه پافشاری کنند. این بود که گفتند: خداوند برای عهده‌دار شدن رسالت خویش کسی را جز این یتیم مسکین نیافت؟! این درست نبود که خدا بزرگان و سران مکه و طائف را کنار بزند و این بینوا را فرستادۀ خویش قرار دهد:

﴿ لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ [الزخرف: ۳۱].

«چرا این قرآن بر یکی از مردان بزرگ یکی از این دو شهر بزرگ فرود نیامده است؟!».

خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:

﴿ أَهُمۡ يَقۡسِمُونَ رَحۡمَتَ رَبِّكَ [الزخرف: ۳۲].

«مگر اینان متصدّی توزیع رحمت خدای تو‌اند؟!».

منظور اینکه وحی و رسالت رحمت خدا است، و خدا خود نیک می‌داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد:

﴿ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُ [الأنعام: ۱۲۴].

از اینجا، به یک شبهه دیگر منتقل شدند، گفتند: فرستادگان پادشاهان دنیا با موکب خاصّ و خَدَم و حَشَم این طرف و آن طرف می‌روند و از ابهت و جلال و جبروت برخوردارند، و همه انواع و اقسام برگ و ساز زندگی برایشان فراهم است، اگر محمد مدعی است که رسول خدا است، چرا باید در کوچه و بازار به دنبال لقمه‌ای نان برود؟!

﴿ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا٧ أَوۡ يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ يَأۡكُلُ مِنۡهَاۚ وَقَالَ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٨ [الفرقان: ۷ -۸].

«چرا همراه او یک فرشته فرود نیامده است تا با او مشترکاً به انذار مردم بپردازد؟ یا آنکه گنجی پر زر و سیم از آسمان برای او افکنده نشده است؟ یا دست کم باغ و باغچه‌ای ندارد که با آن روزگار بگذارند؟!» و بالاخره این ستمکاران گفتند: شما آمده‌اید پیرو مردی جادو شده گردیده‌اید!».

پاسخ این شبهه را خداوند چنین داد که محمد رسول خدا است، یعنی، وظیفه او ابلاغ رسالت الهی به هر صغیر و کبیر، و ناتوان و توانمند، و برتر و فروتر، و آزاده و برده، به طور یکسان است، اگر بخواهد با ابهت و جلال و جبروت و خدم و حشم و پاسداران و پیشقراولان- همانند نمایندگان و فرستادگان پادشاهان- درمیان مردم رفت و آمد کنند، دست مردم ناتوان و ضعیف به دامان او نمی‌رسد و نمی‌توانند از وجود او بهره‌مند بشوند. مردم هم عبارت از همین افرادی هستند که معمولاً به حساب نمی‌آیند، و به این ترتیب، نقض غرض می‌شود، و دیگر خاصیت و فایده‌ای برای رسالت باقی نخواهد ماند.

در ارتباط با معاد و حشر و نشر و رستاخیز انسان‌ها پس از مرگ، مخالفان پیامبراکرم جبجز تعجب و استبعاد، و اگر و مگر، چیزی در چنته نداشتند. فقط می‌توانستند بگویند:

﴿ أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ١٦ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ١٧ [الصافات:۱۶ - ۱۷].

«مگر می‌شود پس از آنکه ما مردیم و خاک شدیم و استخوان‌های ما پوسید، از نو برانگیخته شویم؟ هم‌چنین پدران و پیشینیان ما؟!».

یا بگویند:

﴿ ذَٰلِكَ رَجۡعُۢ بَعِيدٞ [ق: ۳].

«این چنین بازگشتی خیلی بعید است!».

یا اینکه پیامبر اکرم جرا یک فرد عجیب و غریب جلوه دهند که کارهای عجیب و غریب می‌کند و حرف‌های عجیب و غریب می‌زند:

یا بگویند:

﴿ هَلۡ نَدُلُّكُمۡ عَلَىٰ رَجُلٖ يُنَبِّئُكُمۡ إِذَا مُزِّقۡتُمۡ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمۡ لَفِي خَلۡقٖ جَدِيدٍ٧ أَفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِۦ جِنَّةُ [سبأ: ۷ - ۸].

«می‌خواهید مردی را به شما نشان بدهیم که به شما می‌گوید وقتی که متلاشی شدید و از هم پاشیدید، شما از نو با آفرینشی جدید باز خواهید گفت؟ نمی‌دانیم این مرد به خدا دروغ می‌بندد؟ یا دچار جنون شده است؟!».

یا اینکه شاعرشان می‌گفت:

اَمَوْتٌ ثُمَّ بَعْثٌ ثُمَّ حَشرُ؟
حدیثُ خُرافةٍ یا اُمَّ عمروٍ!

«آیا مرگ است و پس از آن برانگیخته شدن و پس از آن حشر و نشر و رستاخیز؟ این‌ها همه خرافات است، ای امّ عمرو!».

خداوند سبحان، از راه باز کردن چشم بصیرت آنان نسبت به آنچه در دنیا می‌گذرد، به آنان پاسخ داد: ستمگران این جهان پیش از آنکه سزای ستمگری خویش را ببینند، می‌میرند، ستمدیدگان نیز پیش از آنکه بتوانند حق خودشان را از ستمگران بازستانند، می‌میرند، نیکوکاران خوش عمل و درستکار، بدون آنکه پاداش احسان و راستی خویش را ببینند، از دنیا می‌روند، و تبهکاران بدعمل و بدکردار، بدون آنکه از بابت عمل بدشان کیفر ببینند، از دنیا می‌روند، اگر حشر و نشر و رستاخیز و زندگی ابدی و پاداش و کیفر پس از مرگ در کار نباشد، ستمگر و ستمدیده یکسان و نیکوکار و بدکردار همانند خواهند بود، بلکه ستمگران و تبهکاران خوشبخت‌تر و سعادتمندتر از ستمدیدگان و نیکوکاران خواهند بود، و چنین چیزی – بی‌حرف و سخن- نامعقول است، و هرگز نمی‌توان تصور کرد که خداوند نظام خلقت خود را بر فسادی این چنین پایه‌گذاری کند؟! خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ٣٥ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ٣٦ [القلم: ۳۵-۳۶].

«مگر می‌شود که ما مسلمان را با مجرمان یکسان قرار دهیم؟! چه خبرتان است؟ چگونه داوری می‌کنید؟!».

و نیز می‌فرماید:

﴿ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ٢٨ [ص: ۲۸].

«یا مگر ممکن است که ما اهل ایمان و عمل صالح را همانند مفسدین فی‌الارض قرار دهیم؟ یا پرهیزکاران را در ردیف تبهکاران قرار دهیم؟!».

و نیز می‌فرماید:

﴿ أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ كَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡيَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ٢١ [الجاثیه: ۲۱].

«یا آن کسانی که همواره در اندیشه کارهای بد بسر می‌برند، چنان پنداشته‌اند که ما آنان را همانند انسان‌های با ایمان و درست کردار قرار دهیم، چنانکه زندگی و مرگشان مانند یکدیگر باشد؟ بسیار بد داوری می‌کنند!».

در پاسخ استبعادهای منکران زندگی دوباره و حیات ابدی انسان نیز، خداوند متعال فرمود:

﴿ ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا٢٧ [النازعات: ۲۷].

«آیا شما آفرینش پیچیده‌تری دارید یا آسمان؟!».

و نیز فرمود:

﴿ أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَلَمۡ يَعۡيَ بِخَلۡقِهِنَّ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن يُحۡـِۧيَ ٱلۡمَوۡتَىٰۚ بَلَىٰٓۚ إِنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٣٣ [الأحقاف: ۳۳].

«و آیا ندیده‌اید و نسنجیده‌اند که خداوندی که آسمان‌‌‌ها و زمین را آفریده، و از آفریدن آن‌ها خسته و مانده نگردیده، هم توانا است بر اینکه مردگان را زنده گرداند، و البته چنین خواهد بود، زیرا که او بر هر چیزی توانا است».

و نیز فرمود:

﴿ وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأُولَىٰ فَلَوۡلَا تَذَكَّرُونَ٦٢ [الواقعة: ۶۲].

«شما که از مردم نخستین به خوبی باخبرید، چرا نمی‌اندیشید و درنمی‌یابید؟!».

خداوند در این ارتباط یک اصل کلّی را که عقلاً و عرفاً معلوم و قطعی است مطرح فرموده است، دائر بر اینکه بازگردانیدن انسان به زندگی، برای خدا ساده‌تر از اصل آفرینش آنان است: ﴿ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِ [الروم: ۲۷]. و نیز فرمود: ﴿ كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُ [الأنبیاء: ۱۰۴]. «همانگونه که آفرینش نخستین را آغاز کردیم، آن رادوباره بازمی‌گردانیم!»و نیز فرمود: ﴿ أَفَعَيِينَا بِٱلۡخَلۡقِ ٱلۡأَوَّلِ[ق: ۱۵]. «مگر ما از آفرینش نخستین خسته و مانده شدیم؟!».

به این ترتیب، خداوند سبحان در برابر هریک از شبهاتی که مخالفان دعوت اسلام القا می‌کردند، جواب‌های کافی و شافی ارائه می‌فرمود که هر انسان خردمند و صاحبدلی را قانع می‌گردانید، اما، آنان اسیر نابسامانی‌های درون خویش بودند، و می‌خواستند از راه استکبار و برتری‌جویی، رأی و نظر خودشان را بر دیگر بندگان خدا تحمیل کنند، از این رو، همواره در وادی حیرت سرگردان می‌ماندند.

۳- تحریم گوش فرادادن به قرآن، و ترویج افسانه‌های کهن برای رویارویی با قرآن: مشرکان مکه علاوه بر القای این شبهات، عملاً نیز، با هر شیوه‌ای که می‌توانستند، مانع می‌شدند از اینکه مردم به قرآن گوش فرا دهند، و دعوت اسلام به گوش مردم برسد. هرگاه که می‌دیدند پیامبر گرام اسلام در مقام دعوت فرد یا افرادی به دین ا سلام هستند یا می‌دیدند که ا یشان به نماز ایستاده‌اند یا قرآن تلاوت می‌کنند، مردم را از اطراف آن حضرت دور می‌گردانیدند، سرو صدا و غوغا راه می‌انداختند، آواز می‌خواندند، معرکه‌گیری می‌کردند، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَا تَسۡمَعُواْ لِهَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ وَٱلۡغَوۡاْ فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَغۡلِبُونَ٢٦[فصلت: ۲۶].

«کافر کیشان مکه می‌گفتند: به این قرآن گوش فرا ندهید، و درحین تلاوت قرآن سرو صداهای بی‌معنا راه بیاندازید، تا بتوانید بر او غلبه کنید!».

کفار مکه آنچنان پای این کار ایستاده بودند که پیامبر اکرم جتا اواخر سال پنجم بعثت هرگز این فرصت را نیافتند که در مجالس و محافل آنان تلاوت قرآن کنند. بعدها نیز که این امکان بنحوی روی نمود، به این صورت بود که پیامبر اکرم جبطور ناگهانی، و بدون آنکه کفّار پی ببرند که آن حضرت می‌خواهند تلاوت قرآن را آغاز کنند، عمل می‌کردند.

نضربن حارث، یکی از شیطان‌های نامدار قریش، به حیره رفت، و در آنجا سرگذشت پادشاهان سرزمین ایران و افسانه‌های رستم و اسفندیار را فراگرفت، و هرگاه که پیامبر اکرم جدرمیان حلقه‌ای از مردمان می‌نشست و می‌گفت: من به خدا- ای جماعت قریشیان- خوش گفتارتر از اویم! آنگاه دربارۀ پادشاهان ایران و قهرمانان افسانه‌ای، رستم و اسفندیار، برای مردم سخن می‌گفت. آنگاه خطاب به مردم می‌گفت: چرا باید محمد خوش گفتارتر از من باشد؟! [۱۵۲].

بنا به گزارش روایتی از ابن عباس، نضربن حارث کنیزک آوازخوانی خریداری کرده بود، و هرگاه که می‌شنید کسی به اسلام تمایل پیدا کرده است، وی را به آن کنیزک خویش می‌سپرد، و به او می‌گفت: خوراک و نوشیدنی برایش فراهم کن و آواز برایش بخوان! آنگاه خطاب به آن نو مسلمان می‌گفت: این بسی بهتر از آن چیزهایی است که محمد تو را بسوی آن‌ها فرا می‌خواند! این آیۀ شریفه دربارۀ نضر و عملکرد او در جهت رویارویی با قرآن نازل شده است:

﴿ وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡتَرِي لَهۡوَ ٱلۡحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ [لقمان: ۶].

«و از این مردمان، بعضی هستند که بازار یاوه سرایی را گرم می‌کنند تا بدینوسیله مردم را از راه خدا گمراه گردانند» [۱۵۳].

۴- آزارها و شکنجه‌های گوناگون: مشرکان مکّه به موازات ظهور اسلام و علنی شدن دعوت آن در آغاز سال چهارم بعثت، شیوه‌هایی را که یاد کردیم، به تدریج پیش گرفتند تا بلکه بتوانند چراغ دعوت اسلام را خاموش گردانند. هفته‌ها و ماه‌ها گذشت و کفار و مشرکین به همان شیوه‌های برخورد با مسلمانان اکتفا می‌کردند، و به آزار و شکنجه و تهدید نمی‌پرداختند، امّا، وقتی که دیدند آن شیوه‌های مقابله نمی‌توانند درجهت متوقف ساختن روند دعوت اسلام مؤثر باشند، با یکدیگر مشورت کردند، و مقرر داشتند که مسلمانان را شکنجه کنند، و از دین جدید بیزارشان گردانند. از آن پس، هر رئیس قبیله‌ای تازه مسلمانان قبیلۀ خویش را تحت آزار و شکنجه قرار می‌داد و هرکس که بردگانی داشت، در صورت تمایل آنان به اسلام و ایمان، آنان را تحت فشار می‌گذاشت.

طبیعی بود که اراذل و اوباش و سیاهی لشگرها نیز- در چنین اوضاع و احوالی- به دنبال بزرگان و رؤسای خودشان راه بیفتند و درجهت تمایلات و جلب رضایت ایشان فعال باشند. این جماعت، آزارها و شکنجه‌هایی را به ویژه نسبت به ناتوان و افراد بی‌دست و پا- بر علیه مسلمانان اعمال کردند که بدن انسان را به لرزه درمی‌آورد، و آنچنان از این تازه مسلمانان انتقام گرفتند که دل‌‌‌ها با شنیدن گزارش آن‌ها از جای کنده می‌شوند!.

ابوجهل، هرگاه می‌شنید که مردی صاحب مقام و صاحب عنوان درمیان قبایل عرب به اسلام گرویده است، او را سخت مورد سرزنش و تحقیر قرار می‌داد، و او را تهدید می‌کرد که خسارات مالی و اجتماعی برای او در پی خواهد داشت، و اگر آن مرد تازه مسلمان ضعیف و بی‌دست و پا بود، بر او حمله می‌برد و او را آزار و شکنجه می‌داد [۱۵۴].

عموی عثمان بن عفّان وی را در حصیری می‌پیچید و برگ درخت خرما روی او می‌ریخت و او را روی آتش دود می‌داد [۱۵۵].

مادر مصعب‌بن‌عمیر وقتی که فهمید پسرش اسلام آورده است، آب و غذا را بر او بست، و او را از خانه بیرون کرد، در حالی که وی از مرفه‌ترین و برخوردارترین عرب‌های آن روزگار بود، و کار به جایی رسید که مصعب پوست بدنش از شدت گرسنگی و تشنگی- همانند ماری که می‌خواهد پوست بیاندازد- ورقه شده بود [۱۵۶].

صُهَیب بن سِنان رومی را آنقدر شکنجه می‌دادند تا از هوش می‌رفت و دیگر نمی‌فهمید که چه می‌گوید [۱۵۷].

بِلال، بردۀ زرخرید اُمیه بن خلف جُمحی بود. امیه طنابی به گردن او می‌بست و به دست بچه‌ها می‌داد، تا او را در کوهستان‌های اطراف مکه به این سوی و آن سوی بکشانند. بچه‌ها آنقدر او را این طرف و آن طرف می‌کشانیدند که طناب در گوشت‌های گردن بلال فرو می‌رفت، و او همچنان می‌گفت: اَحَدْ! اَحَدْ! اُمیه بلال را با طناب‌های محکم می‌بست و با چوبدستی به جان او می‌افتاد، و او را وادار میکرد که مدت‌‌‌ها زیر آفتاب بنشیند، هم‌چنین، او را پیاپی گرسنگی می‌داد. از همۀ این‌ها سخت‌تر، به هنگام گرما گرم آفتاب نیمروز او را از خانه بیرون می‌آورد و بر پشت، روی ریگزار داغ مکه می‌خوابانید، و دستور می‌داد تخت سنگی بزرگ را روی سینه او قرار دهند، و به او می‌گفت: به خدا سوگند، در همین حال خواهی ماند تا وقتی که بمیری یا به محمد کافر شوی و لات و عزی را بپرستی! بلال در آن حال، همواره می‌گفت: اَحَد! اَحَد! و نیز می‌گفت: اگر کلمۀ دیگری را یاد داشتم که شما را بیشتر از این بر سر خشم آورد، همان را می‌گفتم! روزی، ابوبکر بر او می‌گذشت و او را زیر شکنجه یافت و بلال را در برابر یک غلام سیاه دیگر، یا به بهای ۷ اوقیه یا پنج اوقیه نقره خریداری کرد و آزاد گردانید [۱۵۸].

عمّاربن‌یاسرسنیز بردۀ زر خرید بنی‌مخزوم بود. او خود و پدر و مادرش اسلام آوردند. مشرکان مکه، و در رأس آنان ابوجهل، به هنگام نیمروز که ریگزارهای مکه سخت تفتیده می‌گردید، آنان را برهنه می‌گردانید و روی آن سنگ‌های آتشین می‌خوابانید و به این ترتیب آنان را شکنجه می‌داد. نبی‌اکرم جهرگاه از کنار آنان می‌گذشتند و آنان را زیر شکنجه می‌دیدند، می‌فرمودند: «صَبراً آلَ یاسر، فإنَّ مَوعِدَكم الجنة» شکیبا باشید ای خاندان یاسر، که میعاد شما بهشت است! یاسر زیر شکنجه از دنیا رفت. ابوجهل سمیه مادر عمار را با ضربۀ شدید نیزه- از روبرو- از پای درآورد. وی نخستین زن شهید در اسلام بود، سمیه بنت خیاط، کنیز ابوخدیجه بن مغیره بن عبدالله بن‌عمربن مخزوم، پیرزنی سالخورده و ناتوان. عمار را، گاه با گرمای آفتاب شکنجه می‌کردند، گاه تخته‌سنگ‌های آتشین بر روی سینه‌اش می‌نهادند، و گاه سر او را آنقدر زیر آب نگاه می‌داشتند تا از هوش می‌رفت، و به او می‌گفتند: ما دست از تو برنمی‌داریم، تا به محمد دشنام بدهی یا دربارۀ لات و عزی به نیکی و ستایش سخن بگویی. از روی اجبار و اکراه، بالاخره عمار خواستۀ آنان را انجام داد، و گریان و نالان به عذرخواهی نزد نبی‌اکرم جشتافت، و خداوند این آیه را دربارۀ وی نازل فرمود:

﴿ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ [النحل: ۱۰۶].

«کسانی که پس از ایمان آوردن به خدا کافر شوند، البته از روی اکراه در حالی که دل‌های ایشان همچنان در پرتو ایمان آرام بوده باشد» [۱۵۹].

ابوفکیهَه- که نام وی اَفَلَح بود- از جمله بزرگان بنی‌عبدالدار، و خود از طایفۀ ازد بود. وی را نیمروز، زیر حرارت شدید آفتاب، در حالیکه زنجیری آهنین برپای او بود، از خانه بیرون می‌کشیدند، و جامه‌هایش را از تن وی درمی‌آوردند، و روی ریگزارهای مکه بدنش را کباب می‌کردند، آنگاه تخته سنگی روی گرده‌اش می‌گذاشتند تا نتواند تکان بخورد. آنقدر در این حال می‌ماند تا از هوش می‌رفت. این شکنجه‌ها پیوسته ادامه داشت تا وقتی که وی در هجرت دوم به حبشه، در زمرۀ مهاجرن قرار گرفت. یکبار، پای او را با طناب بسته بودند، و او را کشان کشان بر روی ریگزارها افکنده بودند، و آنقدر گلوی او را فشار داده بودند که گمان کردند از دنیا رفته است. در آن حال، ابوبکر از آنجا می‌گذشت، او را خریداری کرد و در راه خدا آزاد ساخت [۱۶۰].

خَبّاب بن اَرَتّ بردۀ زرخرید اُمّ اَنمار بنت سباع خزاعی بود، حرفه‌اش آهنگری بود، وقتی اسلام آورد، ارباب وی او را باآتش شکنجه می‌داد. آهن گداخته را می‌آورد و بر گرده یا سر و صورت او می‌گذاشت، تا به محمد جکافر شود، اما، این شکنجه‌ها فقط بر اسلام و ایمان او می‌افزود. دیگر مشرکان مکه نیز او را شکنجه می‌دادند، گردنش را می‌پیچاندند، موهایش را می‌گرفتند و می‌کشیدند، و در آتش می‌افکندند، و با موهایش او را در آتش بالا و پایین می‌کردند، و سرانجام، آن آتش خاموش نمی‌شد مگر بر اثر روغنی که از گردۀ او برمی‌آمد! [۱۶۱].

زِنّیرَه یک کنیز رومی بود که اسلام آورد و در راه خدا بسیار شکنجه گردید، و چشمانش آنقدر آسیب دید که به کوری وی منجر شد. گفتند: لات و عزی تو را به این روز انداختند! گفت: نه بخدا، لات و عزی هیچکاره‌اند، این بلایی از جانب خدا است، اگر بخواهد خود نیز بهبود خواهد بخشید! بامداد فردای آن روز وقتی از خواب بیدار شد، خداوند چشمان او را به وی بازگردانیده بود، قریش گفتند: این گوشه‌ای از جادوگری محمد است! [۱۶۲].

اُمّ عُبَیس، کنیز بنی‌زهره نیز اسلام آورد. مشرکان مکه او را شکنجه می‌دادند، به خصوص اربابش اسودبن عبدیغوث، که از سرسخت‌ترین دشمنان نبی‌اکرم جو از جمله استهزاکنندگان دائمی پیغمبر اکرم جبود [۱۶۳].

کنیز عمربن مؤمّل از بنی عدی. این زن را عمربن خطاب- آن زمان که هنوز در زمرۀ مشرکان بود- شکنجه می‌داد، آنقدر او را کتک می‌زد تا از حال می‌رفت، آنگاه رهایش می‌کرد و می‌گفت: بخدا، رهایت نمی‌کنم، مگر به خاطر اینکه من از زدن تو خسته می‌شوم! وی نیز می‌گفت: خدای تو هم با تو همین کار را خواهد کرد! [۱۶۴].

از جمله دیگر کنیزان که در راه خدا به خاطر اسلام آوردن، شکنجه شدند، نهدیه بود، و دخترش، که هر دو از آن بنی‌عبدالدار بودند [۱۶۵].

از جمله دیگر غلامان و بردگان که در راه اسلام شکنجه شدند، عامربن فهیره بود. آنقدر او را شکنجه می‌دادند تا از هوش می‌رفت و دیگر نمی‌فهمید چه می‌گوید [۱۶۶].

ابوبکرسهمۀ این غلامان و کنیزان را- که خداوند از همگی زنان و مردانشان خشنود باد- خریداری کرد و در راه خدا آزاد گردانید. پدرش ابوقحافه در این ارتباط او را سرزنش می‌کرد و می‌گفت: می‌بینم که بردگان ناتوان و ناکارآمد را آزاد می‌کنی، اگر مردان زرخرید کارآمد را این چنین می‌خریدی و آزاد می‌کردی، دست تو را در این کار بازنمی‌گذاشتند! ابوبکر می‌گفت: من به خاطر خدا این کارها را می‌کنم! خداوند نیز در شأن ابوبکر آیاتی از قرآن کریم را نازل فرمود و او را ستود و دشمنان وی را نکوهش کرد. خداوند متعال فرمود:

﴿ فَأَنذَرۡتُكُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ١٤ لَا يَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى١٥ ٱلَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ١٦ [الیل:۱۴ - ۱۶].

که منظور، امیه بن خلف بود، و دیگر کسانی که هم شاکلۀ او بودند،

﴿ وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠ [الیل: ۱۷ - ۲۱].

که منظور ابوبکر صدیقسبود [۱۶۷].

ابوبکر صدیقسخود نیز آزار و شکنجه دید. نوفل بن خویلد عَدَوی، او را با طلحه بن عبیدالله دستگیر کرد و با یک طناب هر دو را بست، تا نگذارد نماز بخوانند و آن دو را از دینشان برگرداند، اما آن دو گوش به حرف وی نکردند. چیزی که بسیار موجب شگفتی نوفل گردید، آن بود که دید آن دو از بند رها شده‌اند و دارند باهم نماز می‌خوانند! به ملاحظۀ همین داستان ابوبکر و طلحه بن عبیدالله را «قرینین» گفته‌اند. بنا به روایت دیگری، این آزارها را عثمان‌بن عبیدالله برادر طلحه بن عبیدالله می‌کرده است [۱۶۸].

حاصل مطلب اینکه هرگاه خبر پیدا می‌کردند که یکی از مردان و زنان اهل مکه اسلام آورده است، بنای آزار و شکنجۀ او را می‌گذاشتند. البته، این کار در ارتباط با افراد ضعیف و دون پایۀ جامعه، به ویژه بردگان و کنیزان، ساده و آسان بود، آنان کسی را نداشتند که به خاطرشان به خشم بیاید یا از آنان حمایت کند، حتّی بزرگان و سران مکه خود به شکنجه آنان دست می‌یازیدند، و اوباش را تشویق می‌کردند که آنان را آزار بدهند، اما، در ارتباط با اشراف و بزرگان اهل مکه که به اسلام می‌گرویدند، بسیار دشوار بود، زیرا آنان از عزّت و شوکت درمیان قوم خودشان برخوردار بودند، و کمتر موردی پیش می‌آمد که بعضی از سران و اشراف و خویشاوندان خود آنان، با هزاران حزم و احتیاط، به آنان تعرّضی بکنند.

[۱۵۲] سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۲۹۹-۳۰۰، ۳۵۸، با تلخیص. [۱۵۳] الدر المنثور، تفسیر سوره لقمان، ج ۵، ص ۳۰۷. [۱۵۴] سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۲۰. [۱۵۵] رحمةللعالمین، ج ۱، ص ۵۷. [۱۵۶] اسدالغایة، ج ۴، ص ۴۰۶؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص ۶۰. [۱۵۷] الاصابة، ج ۳-۴، ص ۲۵۵؛ طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۲۴۸. [۱۵۸] سیرةابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۱۷-۳۱۸؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص ۶۱؛ تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه ۱۰۶، سوره نحل، ج ۲، ص ۶۴۸. [۱۵۹] سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۱۳۹-۳۲۰؛ طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۲۴۸-۲۴۹. ذیل روایت را عوفی از ابن عباس آورده است؛ نکـ: تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۴۸؛ نیز: الدر المنثور، ذیل تفسیر آیه ۱۰۶، سوره نحل. [۱۶۰] أسدالغابة، ج ۵، ص ۲۴۸؛ الاصابة، ج ۷/۸، ص ۱۵۲؛ و منابع دیگر. [۱۶۱] أسدالغاة، ج ۱، ص ۵۹۱-۵۹۲؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص ۶۰؛ و منابع دیگر. [۱۶۲] طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۲۵۶؛ سیرةابن‌هشام،ج ۱، ص ۳۱۸. [۱۶۳] الاصابة، ج ۷/۸، ص ۲۵۸. [۱۶۴] سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۱۹؛ طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۲۵۶. [۱۶۵] سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۱۸-۳۱۹. [۱۶۶] طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۲۴۸. [۱۶۷] سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۱۸-۳۱۹؛ طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۲۵۶؛ کتب تفسیر، ذیل آیات ۱۴-۲۱، سوره لیل. [۱۶۸] اُسدُالغایة، ج ۲، ص ۴۸۶.