خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

پیکار در دیگر صحنه‌های کارزار

پیکار در دیگر صحنه‌های کارزار

در آن اثنا که مرکز ثقل درگیری‌های جنگ پیرامون علمداران قریش بود، در جای جای دیگر عرصۀ نبرد نیز کشت و کشتاری تلخ جریان داشت. روح ایمان بر صفوف مسلمانان حاکم بود. همانند سیل خروشان لابه‌لای صفوف مشرکان به راه افتاده بودند و سدها را در برابرشان یکی پس از دیگری می‌شکستند، و پیوسته می‌گفتند: اَمِت، اَمِت» بمیران! بمیران! این، شعار رزمندگان مسلمان در سراسر جنگ احد بود.

ابودجانه با آن دستار سرخ‌رنگ، به نشانۀ خستگی‌ناپذیری در جنگ، در حالیکه شمشیر رسول خدا جرا در دست داشت، و تصمیم گرفته بود که حق شمشیر آنحضرت را ادا کند، جلو آمد. سخت مشغول پیکار شد، تا به قلب سپاه دشمن زد. هر فردی از مشرکان را که می‌یافت، به قتل می‌رسانید، و هریک از صفوف سپاه مشرکان که در برابر او قرار می‌گرفت، از هم می‌پاشید.

زبیر بن عوام گوید: آنگاه که از رسول خدا جدرخواست کردم که شمشیرشان را به دست من بدهند، و به من ندادند، و آن رابه دست ابودجانه دادند، به دلم خورد، و با خودم گفتم: من پسر صفیه عمّۀ رسول خدا جهستم، از قریش نیز هستم، از جای نیز برخاستم، و پس از ابودجانه من شمشیر را درخواست کردم، اما، آنحضرت شمشیرشان را به او دادند و مرا وانهادند، بخدا، نظاره خواهم کرد که چه می‌کند؟! او را دنبال کردم. دستار سرخ رنگی که داشت از کوله‌بارش بیرون کشید و بر سر بست. انصار گفتند: ابودجانه دستار مرگ را بیرون کشید! آنگاه آهنگ میدان کرد و چنین رجز می‌خواند:

اَنَا الّذی عاهَدَنی خَلیلی
ونَحنُ بالسّفح لَدَی النّخیل
اَلا اَقومَ الدّهرَ فی الکَیول
اَضرِب بِسَیف اللهِ والرّسول

«من آنم که با رفیقم پیمان بسته‌ام، آنگاه که با یکدیگر در دامنۀ کوه و در کنار نخلستان ایستاده بودیم،

که تا پایان روزگار، هرگز در سیاهی لشکر نمانم! من آنم که با شمشیر خدا و رسول، شمشیر می‌زنم!» .

ابودُجانه به هریک از افراددشمن که برمی‌خورد، او را می‌کشت. درمیان مشرکان، مردی بود که هر مسلمانی را که می‌دید جراحت برداشته است، بر سر او می‌تاخت و او را از پای درمی‌آورد. این مرد با ابودجانه رویاروی شدند و هر لحظه به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شدند. از خدا خواستم که آندو را به هم برساند. دو ضربت با یکدیگر دادوستد کردند، ضربت نخستین را آن مرد مُشرک بر ابودجانه وارد کرد، اما وی با سپرش ضربۀ شمشیر او را گرفت، و شمشیر وی را سپر ابودجانه گاز گرفت. آنگاه ابودجانه بر او ضربت وارد کرد، و او را به قتل رسانید [۴۱۳].

ابودجانه صفوف مشرکان را یک به یک از هم درید و پیش رفت، تا به فرمانده دستۀ زنان قریش رسید. البته ابودجانه نمی‌دانست با چه کسی برخورد کرده است. ابودجانه بعدها گفت: آدمی را دیدم که با شدت هرچه تمامتر، جنگجویان را به پیکار تحریک و تشویق می‌کند. آهنگ او کردم. وقتی شمشیر را بالای سرش بلند کردم شیون کرد. دیدم یک زن است، نخواستم کرامت شمشیر رسول خدا جرا بر ضربت زدن بر فرق یک زن خدشه‌دار کنم! آن زن هند بنت عُتبه بود.

زبیر بن عوام گوید: من دیدم که ابودجانه شمشیرش را بلند کرد تا بر فرق هند بنت عتبه فرود آورد، اما شمشیرش را به سوی دیگر برد! گفتم: اللهُ وَ رسُولَهُ اَعلَم! [۴۱۴].

حمزه بن عبدالمطلب همانند شیران خشمگین می‌جنگید. بر قلب لشکر مشرکین زد. بی‌باکی او در حمله به دشمن بی‌نظیر بود. قهرمانان لشکر مکه همانند این سوی و آنسوی پریدن برگ‌های خشک در برابر بادهای تند، از سر راه او کنار می‌رفتند! افزون بر مشارکتی که در جهت از پای درآوردن علمداران مشرکان بصورت فعال داشت، بر سر دیگر قهرمانانشان نیز کارها آورده بود. سرانجام، در حالیکه همچنان پیشاپیش رزمندگان می‌جنگید، از پای درافتاد، اما، نه به آنگونه‌ای که قهرمانان رودرروی مبارزان در میدان جنگ از پای می‌افتند، بلکه به آن وضعیتی که مردان بزرگ در تاریکی شب ناجوانمردانه ترور می‌شوند!.

[۴۱۳] سیرة ابن‌هشام، ج ۲، ص ۶۸-۶۹. [۴۱۴] سیرة ابن‌هشام، ج ۲، ص ۶۹.