حفاظت اعجازآمیز پیامبر
لحظه به لحظه بر شمار مشرکان افزوده میشد، و طبعاً حملات آنان شدت مییافت، و بر فشار ایشان نیز بر مسلمین میافزود، تا آنکه رسول خدا جدر یکی از گودالهایی که ابوعامر فاسق تعبیه کرده بود، درافتادند، و زانویشان ورم کرد. علی دست ایشان را گرفت، و طلحه بن عبیدالله آنحضرت را در آغوش گرفت، تا ایشان سرپا ایستادند!.
نافع بن جبیر گوید: از مردی از مهاجرین شنیدم که میگفت: در جنگ احد شاهد بودم. نگریستم، دیدم که تیرها از هر سوی میبارند، و رسول خدا جدر آن میان ایستادهاند، و همۀ آن تیرها از کنار ایشان میگذرند! من آن روز، عبدالله بن شهاب زهری را دیدم که میگفت: محمد را به من نشان بدهید! زنده نمانم اگر زنده بماند! در حالیکه رسول خدا جدر کنار او بودند، و هیچکس در کنار آنحضرت نبود. آنگاه از ایشان گذشت. صفوان در این ارتباط او را سرزنش کرد، گفت: بخدا، او را ندیدم! به خدا سوگند میخورم که او را از ما محافظت میکنند! ما چهار تن شدیم و با یکدیگر پیمان بستیم و عهد کردیم که او را بکشیم، دستمان به هیچ جایی نرسید! [۴۴۷].
[۴۴۷] زادالمعاد، ج ۲، ص ۹۷.