خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

بازگردانیدن ابوجندل

بازگردانیدن ابوجندل

در همان اثنا که صلحنامه نوشته می‌شد، ابوجندل پسر سهیل کشان‌کشان خودش را با غُل و زنجیری که بر پاهایش داشت به پیغمبر اکرم جرسانید. وی با همین وضع از پایین مکه راه سپرده بود تا خودش را به میان جمعیت مسلمانان بیافکند. سهیل گفت: این نخستین فردی است که قانوناً از تو می‌خواهم او را بازگردانی! نبی‌اکرم جفرمودند:

«إنا لم نقض الكتاب بعد». «ما هنوز صلحنامه را ننوشته‌ایم!؟».

گفت: پس اگر چنین است تا ابد با تو هیچ عهد و پیمانی نخواهم داشت!؟».

پیامبراکرم جفرمودند: «فَاَجِزهُ لی» «بیا و او را به شخص من ببخش!» گفت:

من او را به شما نمی‌بخشم! فرمودند: «بلی فَافعَلْ»«چرا، چنین کن!؟» گفت: هرگز چنین نکنم! همزمان یک سیلی بر صورت پسرش ابوجندل نواخت و زنجیرهای او را به دست گرفت و او را کشانید تا او را به نزد مشرکان بازگرداند. ابوجندل نیز با صدای بلند فریاد می‌زد: ای جماعت مسلمانان، مرا به نزد مشرکان بازمی‌گردانند تا دین مرا از من بازستانند؟! رسول خدا جفرمودند:

«یا أبا جندل، اصبر و احتسب، فإن الله جاعلٌ لك ولمن معك من المستضعفین فرجا ومخرجا، إنا قد عقدنا بیننا وبین القوم صلحاً، وأعطیناهم على ذلك وأعطونا عهد الله، فلا نغدر بهم». «ای ابا جندل! شکیبایی کن و به حساب خدا بگذار، خداوند برای تو و اطرافیان تو که درمیان مشرکان به استضعاف کشیده شده‌اند گشایش و آسایش قرار خواهد داد! فعلا، ما با این قوم صلحنامه‌ای تنظیم و امضاءکرده‌ایم و ما با آنان و آنان با ما در پیشگاه خداوند عهد بسته‌ایم، به آنان نیرنگ نمی‌زنیم!؟».

عمربن خطابسنیز از جای برجست و خود را به کنار ابوجندل رسانید و همپای او می‌رفت و به او می‌گفت: شکیبایی کن ای اباجندل! اینان مشرک‌اند، و خون یکی از آنان که ریخته شود مانند آن است که خون سگی ریخته شود! و همزمان با این گفتگو قبضۀ شمشیر را به ابوجندل نزدیک می‌کرد. عمر گوید: امیدوار بودم که ابوجندل شمشیر را بگیرد و با آن گردن پدرش را بزند! اما آن مرد نخواست خون پدرش را بریزد، و حکم اجرا شد.