خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

خشم گرفتن انصار بر پیامبر

خشم گرفتن انصار بر پیامبر

نحوۀ تقسیم غنایم پشتوانۀ سیاسی حکیمانه‌ای داشت، اما در آغاز کار حکمت این تقسیم برای بسیاری از مردم مفهوم نبود، و در نتیجه، زبان‌های این و آن به اعتراض گشوده شد.

* ابن اسحاق از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: وقتی رسول خدا جآن عطایا را به مردم قریش و دیگر قبایل مرحمت فرمودند، و برای انصار چیزی باقی نماند. مردم انصار در اندرون خویش احساس خشم فراوان کردند، و درمیان انصار بگومگو زیاد شد، تا جایی که برخی از آنان گفتند: بخدا، رسول خدا جچشمش به قوم و قبیله‌اش افتاده است!؟ سعدبن عُباده بر آنحضرت وارد شد و گفت: ای رسول خدا، این مردم انصار در اندرون خویش بر شما خشم گرفته‌اند که چرا شما در تقسیم این غنایم چنین عمل کردید، و همه را میان خویشاوندان خودتان تقسیم کردید!؟ و برای این مردم انصار هیچ‌چیز در نظر نگرفتید؟! فرمودند: «فَأَیْنَ أَنْتَ مِنْ ذَلِكَ یَا سَعْدُ؟» تو در این میانه چکاره هستی!؟ گفت: ای رسول خدا، من به هر حال مردی از قوم و قبیلۀ خودم هستم!؟ فرمودند: «فَاجْمَعْ لِى قَوْمَكَ فِى هَذِهِ الْحَظِیرَةِ»حال که این طور است، مردمت را به نزد من در این محوطه گردآور.

سعد از محضر نبی‌اکرم جخارج شد و انصار را در آن محوطه گرد آورد. گروهی از مهاجرین نیز آمدند و آنان را نیز راه داد و به آن محوطه درآمدند. عده‌ای دیگر نیز آمدند، اما آنان را بازگردانید. وقتی همۀ انصار برای ملاقات با پیامبراکرم جگرد آمدند، سعد گفت: این مردم انصارند که برای ملاقات با شما گرد آمده‌اند! رسول خدا جنزد آنان آمدند و حمد و سپاس و ثنای خداوند به جای آوردند، و آنگاه فرمودند:

«یَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ مَا قَالَةٌ بَلَغَتْنِى عَنْكُمْ وَجِدَةٌ وَجَدْتُمُوهَا فِى أَنْفُسِكُمْ أَلَمْ آتِكُمْ ضُلاَّلاً فَهَدَاكُمُ اللَّهُ وَعَالَةً فَأَغْنَاكُمُ اللَّهُ وَأَعْدَاءً فَأَلَّفَ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ؟». «ای جماعت انصار، این چه سخنانی است که از قول شما برای من بازگفته‌‌اند؟! در دل خودتان بر من خشم گرفته‌اید؟! مگر وقتی من نزد شما آمدم گمراه نبودید، و خداوند شما را هدایت فرمود؟ و مستمند نبودید، و خداوند شما را بی‌نیاز گردانید؟ و دشمنان یکدیگر نبودید، و خداوند دل‌هایتان را با یکدیگر پیوند داد؟! همگی گفتند: چرا، خدا و رسولش بر ما منت و لطف دارند!؟».

آنگاه پیامبر بزرگ اسلام فرمودند: «أَلاَ تُجِیبُونَنِى یَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ؟» «پاسخ مرا نمی‌دهید، ای جماعت انصار»؟! گفتند: چه پاسخی به شما بدهیم، ای رسول خدا؟ منت و فضل و لطف خدا و رسول خدا را است! فرمودند:

«أَمَا وَاللَّهِ لَوْ شِئْتُمْ لَقُلْتُمْ فَلَصَدَقْتُمْ وَصُدِّقْتُمْ أَتَیْتَنَا مُكَذَّباً فَصَدَّقْنَاكَ وَمَخْذُولاً فَنَصَرْنَاكَ وَطَرِیداً فَآوَیْنَاكَ وَعَائِلاً فَآسَیْنَاكَ!». «هان به خدا، اگر می‌خواستید می‌توانستید بگویید، و اگر می‌گفتید راست می‌گفتید و سخنانتان مورد تصدیق قرار می‌گرفت. در حالی نزد ما آمدی که همگان تو را تکذیب کرده بودند، و ما تو را تصدیق کردیم، همگان تو را وانهاده بودند، ما تو را یاری و پشتیبانی کردیم، در حالی نزد ما آمدی که آواره بودی، و ما به تو جا و مکان دادیم، و مستمند بودی، و ما با تو همدردی و همراهی کردیم!؟».

«أَوَجَدْتُمْ فِى أَنْفُسِكُم یَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ فِى لُعَاعَةٍ مِنَ الدُّنْیَا تَأَلَّفْتُ بِهَا قَوْماً لِیُسْلِمُوا وَوَكَلْتُكُمْ إِلَى إِسْلاَمِكُمْ أَفَلاَ تَرْضَوْنَ یَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ أَنْ یَذْهَبَ النَّاسُ بِالشَّاةِ وَالْبَعِیرِ وَتَرْجِعُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ فِى رِحَالِكُمْ فَوَالَّذِى نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَوْلاَ الْهِجْرَةُ لَكُنْتُ امْرَءاً مِنَ الأَنْصَارِ وَلَوْ سَلَكَ النَّاسُ شِعْباً وَسَلَكَتِ الأَنْصَارُ شِعْباً لَسَلَكْتُ شِعْبَ الأَنْصَارِ اللَّهُمَّ ارْحَمِ الأَنْصَارَ وَأَبْنَاءَ الأَنْصَارِ وَأَبْنَاءَ أَبْنَاءِ الأَنْصَارِ». «شما- ای جماعت انصار- در دل‌هایتان نسبت به من خشمگین شدید، به خاطر پر گیاهی از مال دنیا که بواسطه آن خواستم دل مردمانی را به دست بیاورم تا مسلمان شوند، و شما را به اسلامتان واگذار کردم؟! نمی‌پسندید- ای جماعت انصار- که مردم گوسفند و شتر ببرند، و شما رسول خدا را نزد بار و بنه خودتان ببرید؟! سوگند به آنکه جان محمد در دست اوست، حتی اگر هجرتی در کار نبود، من خود مردی از انصار بودم، و اگر مردم همه یک ملت شوند، و انصار یک ملت، من به ملت انصار خواهم پیوست! بار خدایا، انصار را، و فرزندان انصار را، و فرزندان فرزندان انصار، را رحمت فرمای!».

مردم آنقدر گریستند که موهای ریش آنان اشک‌آلود گردید، و گفتند: ما از این‌که رسول خدا سهم و بهرۀ ما شده‌اند، بسیار خشنودیم! آنگاه، رسول خدا جبازگشتند، و مردم متفرق شدند [۶۸۵].

[۶۸۵] سیرة ابن‌هشام، ج ۲، ص ۴۹۹-۵۰۰؛ نظیر همین روایت را بخاری آورده است: ج ۲، ص ۶۲۰-۶۲۱.