خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

مقدّمۀ مؤلّف(۲) *

مقدّمۀ مؤلّف(۲) *

در راستای تدارک شروطی که رابطه العالم الاسلامی برای محققّان در موضوع سیرۀ نبوی قرار داده است، آنچه از زندگانی‌ام به یاد دارم، و در طول سالیان با آن همراه بوده‌ام، در این پیوست می‌آورم.

اصل و نسب: صفّی‌الرّحمن بن عبدالله بن محمّداکبربن محمّدعلی‌بن عبدالمؤمن بن فقیرالله مبارکپوری اعظمی.

دودمان و خاندان: دودمان مابه دودمان انصاریان شهرت دارد، و طایفۀ انصار یکی از بزرگ‌ترین طوایف مسلمانان هند است که در همۀ نواحی آن گسترش یافته وشناخته شده است، و عموم منتسبین به این طایفه چنین می‌پندارند که از فرزندزادگان صحابی جلیل القدر ابوایوب انصاریسمیزبان رسول اکرم جاند.

حقیقت آن است که این طایفه به دو قسم تقسیم می‌شوند: گروهی از آنان از فرزندزادگان این صحابی جلیل‌القدرند، و حتّی برخی از آنان شجره‌نامۀ خود را پیوسته به او نگاهداشته‌اند، که این گروه بسیار معدود و اندک‌اند، گروه دیگر، قطعاً از فرزندان این صحابی جلیل‌القدر نیستند، بلکه از ساکنان دیرینۀ سرزمین هندوستان‌اند و بیشتر آنان در اثنای گیرودار فتوحات اسلامی مسلمان شده‌اند، و از روی تشبیه ایشان به انصار مدینه با عنوان انصار شناخته شده‌اند، یا آنکه به دست بعضی از انصار اسلام اختیار کرده‌اند، و نسبتشان با انصار نسبت ولاءاسلامی است، نه نسبت خویشاوندی، و من نمی‌دانم خاندان من از کدامیک این دو قسم‌اند.

ولادت: ششم ژوئن ۱۹۴۳- چنانکه در مدارک من نوشته شده است- به دنیا آمدم، دردهکده‌ای از توابع مبارکپور، که در حال حاضر حسین‌آباد نام دارد، و در استان اعظم‌کده از ایالت اوتراپرادش واقع شده است.

تحصیلات و تحقیقات: در کودکی بخشی از قرآن کریم را نزد پدربزرگ و عموهایم آموختم، سپس در سال ۱۹۴۸ م به مدرسۀ «دارالتّعلیم» در مبارکپور پیوستم و در آنجا شش سال تحصیلی را گذرانیدم، و دورۀ ابتدائی را به پایان رسانیدم و برخی از کتاب‌های فارسی را نیز آموختم. در ژوئن ۱۹۵۴ به مدرسۀ «احیاءالعلوم» در مبارکپور انتقال یافتم، و به آموختن زبان عربی و صرف و نحو و قواعد آن پرداختم، و نیز بعضی فنون دیگر را فراگرفتم، و پس از دو سال، به مدرسۀ دیگری که یکی از مهم‌ترین دانشکده‌های شریعت در این منطقه به حساب می‌آید، منتقل شدم، مدرسۀ «فیض عام»، در شهر مئو، سی‌وپنج کیلومتری شهر مبارکپور، در ماه مه ۱۹۵۶ م به این مدرسه پیوستم و پنج سال در آنجا به فراگیری زبان عربی و قواعد آن و علوم شرعی یعنی تفسیر و حدیث و فقه و اصول و غیره پرداختم، و در مان ژانویۀ ۱۹۶۱ از آن دانشکده فارغ‌التحصیل شدم، و گواهینامۀ فارغ‌التحصیلی آن را که معادل فوق لیسانس در شریعت و علوم است و اجازۀ تدریس و فتوا را نیز شامل است، دریافت کردم، و از خوش‌اقبالی، در تمامی امتحانات با نمرات عالی رتبۀ اوّل در کُلّ دانشکده، یا دست کم درمیان همکلاسانم به دست می‌آوردم.

همزمان برای شرکت در امتحانات کمیسیون دولتی تحت نظارت فرمانداری اوتراپرادش (هند) که به «هیئت امتحانات علوم شرقی در الله آباد» معروف است، آماده می‌شدم، در فوریۀ ۱۹۵۹ در امتحان «مولوی» شرکت کردم، و در فوریۀ ۱۹۶۰ در امتحان «عالم» شرکت کردم، و در هر دو امتحان با نمرۀ «بسیار خوب» موفّق شدم. روال کار هیئت مزبور چنین بود که به هیچ‌کس نمرۀ عالی نمی‌دادند، مگر آنکه با چنان رتبه‌ای درمیان اقرانش مشهور بوده باشد. این هر دوگواهینامه را نیز از هیئت ممتحنه دریافت کردم.

با گذشت فاصلۀ زمانی بس طولانی در سال جاری نیز، در امتحان دیگری، از همان امتحاناتی که هیئت مذکور، نظر به اوضاع و احوال فعلی مدرّسان برگزار می‌کند، در امتحان تصدیق مدرّسی در ادبیات عربی در فوریۀ سال جاری- ۱۹۷۶ م- شرکت کردم، و بحمدالله با نمرۀ «بسیار خوب» موفّق شدم.

در میدان علم و زندگی: از دانشکدۀ فیض عام که فارغ‌التحصیل شدم، به تدریس و خطابه اشتغال پیدا کردم، و به ایراد کنفرانس در مجامع مسلمانان در استان‌الله‌آباد و ناکپور پرداختم. دو سال بعد درماه مارس ۱۹۶۳ ریاست مدرسۀ فیض عام مرا برای تدریس در آنجا دعوت کرد. در آن دانشکده بیش از دو سال سپری نکردم، و اوضاع و احوال مرا ناگزیر از قطع همکاری گردانید. مدّت یکسال نیز- به طور قراردادی- در دانشگاه رشاد، در اعظم کده تدریس کردم، و پس از آن به مدرسۀ دارالحدیث در شهر مئو، در ماه فوریۀ ۱۹۶۶ دعوت شدم، و سه سال در آنجا به تدریس مشغول بودم، و امور آموزشی وداخلی مدرسه را نیز به نیابت از رئیس مدرّسان اداره می‌کردم، تا آنکه درمیان اعضای هیئت اجرائی مدرسه اختلافاتی رخ داد که نزدیک به تعطیل مدرسه منجر گردد، و من برای دوری گزیدن از چنان اختلافاتی، از تدریس در آن مدرسه استعفا کردم.

در طول این سالیان، به دنبال جنگ پنجم حُزیران ۱۹۶۷ م، با دو تن از قهرمانان بنام جهان اسلام ملاقات کردم، که سینه‌هایشان آکنده و دلهایشان لبریز بود از جهاد طلبی بر علیه فشارهایی که پیوسته و پیاپی بر مسلمانان وارد می‌شد، و بر علیه نیروها و ملّت‌هایی که با نیرنگ‌ها و توطئه‌ها زندگر را در کام مسلمانان تلخ گردانیده بود. این جهاد در تمام سطوح بود، و در همۀ میدان‌های فکری و فرهنگی و رزمی و غیره، من نیز به این دو قهرمان پیوستم، و سوّمی آنان شدم.

پیوسته صبح و شام، در این زمینه‌ها می‌اندیشیدیم، و بالاخره جوانان مسلمان را به آماده شدن برای جهاد بر علیه اسرائیل،اوّلاً، و بر علیه تمامی دشمنان اسلام و انسانیت، ثانیاً، فراخواندیم. تقاضاهای پیاپی از سوی جوانان مسلمان به دست ما می‌رسید که در آن‌ها عزم خود را بر جانبازی و ایستادگی در این راه تا آخرین قطرۀ خون خویش، تأکید و اعلام می‌کردند. از میان آنان، با گزینش، دو هزار نفر را متشکّل گردانیدیم و به آموزش نظامی آنان پرداختیم. همین روزها، کنگرۀ فلسطین در اگوست ۱۹۶۷، در دهلی‌نو برگزار شد، و ما به نمایندگی از تشکُّل جوانان مسلمان در آن کنگره حضور یافتیم و سپس بر سر کار خویش بازگشتیم.

نیرنگ‌ها و توطئه‌ها، یکی پس از دیگری، پشت سر ما در داخل و خارج شکل گرفت، تا جایی که اوضاع و احوال دگرگون گردید، و ما شرط حزم و احتیاط در آن دیدیم که کار خود را با آن روالی که داشت رها کنیم، و از راه دیگری مسیر خود را ادامه دهیم. دیری نپایید که دست قضا و قدر الهی ما سه تن را از یکدیگر جدا کرد، و هریک به شهری دوردست کوچ کردیم، و دوستان صمیمی به فراق یکدیگر مبتلا شدند. خلاصه، در پی استعفا از مدرسۀ دارالحدیث در شهر مئو، چند روزی نگذشته بود که به دانشکدۀ فیض‌العلوم در شهر سیونی، در ایالت مادیاپرادش، که هفتصد کیلومتر یا بیشتر، از شهر مئو فاصله داشت، دعوت شدم.

در ژانویۀ ۱۹۶۹ در شهر سیونی اقامت گزیدم. دردانشکدۀ فیض‌العلوم به تدریس اشتغال ورزیدم، و ادارۀ تمامی امور داخلی و خارجی دانشکده را به نیابت از ریاست کلّ دانشکده بر عهده داشتم، و بر کار مدرّسان نیز نظارت می‌کردم. همزمان در مسجد جامع سیونی خطابه ایراد می‌کردم، و در اطراف و اکناف و حومۀ آن شهر در مجامع مسلمین کنفرانس می‌دادم، و آنان را به اسلام آوردن از سر نو، دعوت می‌کردم. در آنجا، با شخصیت‌های بزرگ اسلامی، و دانشمندان طراز اوّل که در جمیع نواحی هندوستان دست‌اندرکار تبلیغ اسلام بودند، ملاقات کردم، و از رهنمودهای سازنده و تجارب ارزندۀ ایشان بهره جستم.

در آنجا کمیته‌هایی تشکیل دادیم که اوضاع و احوال و امور مسلمین را تحت‌نظر می‌گرفت، و راه‌های پیشرفت و پیشتازی را به آنان می‌نمود، و بحمدالله، در تمامی جوانب زندگی دینی و فکری و فرهنگی و بازرگانی، تأثیر بسزای داشت، و در ایجاد وحدت کلمه میان مسلمانان جهان ید بیضائی از خود نشان داد، و آنان را از شرّ بدعت‌ها و خرافات نگاه داشت، و درجهت پایبندی به دین تشویق کرد.

چهار سال تحصیلی تمام را در آنجا بسر بردم. زمانی که در اواخر سال ۱۹۷۲ میلادی به زادگاه خویش بازگشتم، هیئت رئیسۀ مدرسۀ دارلتّعلیم در مبارکپور اصرار ورزیدند بر اینکه تدریس در آن مدرسه و ادارۀ امور آموزشی آن را به عهده بگیرم، و مرا ناگزیر ساختند. من نیز، در مسئولیت جدیدم، در ارتباط با مدرسه‌ای که روزگاری نخستین آموزشگاه محل تحصیل من بود، به انجام وظیفه مشغول شدم. امّا همین که دو سال تحصیلی را در آن مدرسه به پایان رساندم،ریاست دانشگاه سَلَفی بنارس از ریاست مدرسۀ دارلتّعلیم درخواست کرد که نسبت به او لطفی بکند، و باانتقال من به جامعۀ سَلَفیه موافقت بعمل آورد. وی نیز، بخاطر رعایت مصلحت دانشگاه مذکور، و روابط گوناگون و همبستگی‌هایی که با یکدیگر داشتند، پیشنهاد و درخواست مزبور را پذیرفت، و من در ماه اکتبر ۱۹۷۴ به دانشگاه سَلَفی بنارس انتقال یافتم، و تا امروز، همچنان به انجام وظایف محوّله مشغول هستم.

تألیفات: در این مدّت طولانی که از فارغ‌التحصیلی‌ام می‌گذرد، هیچ‌گاه جانب نگارش وتألیف را فرونگذاشته‌ام، و پیوسته، اندک اندک، به هر اندازه که وقت و فرصت من ایجاب می‌کرده است، می‌نوشته‌ام. روی هم رفته، تاکنون، هشت تألیف و ترجمه داشته‌ام، و چندین مقاله نیز از من در مجلاّت و روزنامه‌ها منتشر گردیده است. آن هشت فقره تألیف و ترجمه عبارتند از:

۱) شرح ازهارالعرب (به زبان عربی) سال ۱۹۶۲ م. «ازهارالعرب» مجموعه‌ای است با حجم متوسّط از اشعار گزیدۀ عربی، گردآوری: محمّدبن یوسف السورتی (چاپ نشده)،

۲) ترجمۀ رسالۀ «الـمصابیح فی مسأله التراویح» از سیوطی (به زبان اردو)، سال ۱۹۶۳ م (چاپ شده)،

۳) ترجمۀ «الکلم الطیب» از ابن تیمیه (به زبان اردو)، سال ۱۹۶۶ م (چاپ نشده)،

۴) ترجمۀ «الاربعین النَّوَویة» با شرح و توضیح (به زبان اردو)، سال ۱۹۶۹ م.

۵) بشارت‌های ظهور محمّد در کتاب‌های یهود و نصاری (به زبان اردو)، سال ۱۹۷۰ م (چاپ نشده)،

۶) شرح حال شیخ‌‌الاسلام محمّدبن عبدالوّهاب تمیمی نجدی، ترجمۀ رسالۀ شیخ احمدبن حَجَر قاضی محکمۀ شرع در قطر، که تاریخ کامل آل سعود را بر آن افزوده‌ام (به زبان اردو)، سال ۱۹۷۲ م (چاپ شده)،

۷) حاشیه‌ای متوسط بر بلوغ المرام ابن حجر عسقلانی (به زبان عربی)، سال ۱۹۷۴ م (چاپ نشده)،

۸) قادیانیه و قهرمان اسلام شیخ ثناءالله امرتسری (به زبان اردو)، سال ۱۹۷۶م که هم‌اینک دست‌اندرکار ترجمۀ آن به زبان عربی هستم (زیر چاپ)،

بالاخره، این نوشتار تحقیقی که آن را به رابطة العالم الاسلامی تقدیم می‌دارم نُهمین کتاب و رساله‌ای است که ترجمه و تألیف کرده‌ام، والله الموفّق، واَزُمَّه الامور کلّها بیده. ربّنا تقبَّلهُ منّا بقبول حسنٍ، واَنبِتهُ نَباتاً حَسَنا.

صفی الرّحمن مبارکپوری