رهایی کاروان تجارتی قریش
ابوسفیان در جادۀ اصلی بسوی مکه در حرکت بود، اما، پیوسته هشیارانه و محافظهکارانه با فعالیتهای اکتشافی و خبرگیری دو چندان، همین که به نزدیکی بدر رسید، از کاروان جلو افتاد، و رفت تا مجدی بن عمرو رادید و از او دربارۀ لشکر مدینه کسب خبر کرد. گفت: من فرد ناشناسی را در این حوالی ندیدهام، جز این که دو تن شترسوار را دیدم که پشت آن تپه شترانشان را خوابانیده بودند. رفت و پشگل شترانشان را برگرفت و خُرد کرد، در آنها هسته خرما مشاهده کرد، گفت: این علوفۀ یثرب است! شتابان به سوی کاروان خود بازگشت، و تغییر جهت داد، و از سوی غرب آهنگ ساحل بحر احمر کرد، و جادۀ اصلی مکه را که از بدر میگذشت، در سمت چپ واگذاشت، و به این ترتیب، کاروان قریش را رهانید، و نگذاشت به چنگ لشکر مدینه بیفتد، و آن نامه را نوشت که لشکر مکه در محلّ جحفه دریافت کردند.