شماتت ابوسفیان
زمانی که مشرکان مکه کاملاً آمادۀ بازگشت از احد شده بودند، ابوسفیان بر فراز کوه بالا آمد و ندا درداد: آیا محمد درمیان شما است؟ هیچ کس به او پاسخی نداد. گفت: آیا ابن ابیقُحافه درمیان شما است؟ هیچ کس پاسخی به او نداد. گفت: آیا عمر بن خطاب در ﴿ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾[البقرة: ۱۵۶]. میان شما است؟ هیچکس به او پاسخی نداد. پیامبر اکرم جصحابۀ خود را از پاسخ دادن به او بازداشته بودند. سراغ هیچکس دیگر را هم نگرفت، زیرا، هم او میدانست و هم دیگر قریشیان میدانستند که قوام اسلام به این سه نفر است. ابوسفیان گفت: این سه نفر را خاطر جمع شما از شرشان خلاص شدهاید!! عمر نتوانست خودش را نگهدارد، گفت: ای دشمن خدا، این سه نفر را که یاد کردی هر سه زندهاند، و خداوند آنچه تو را خوش نمیآمده است محفوظ نگاه داشته است! ابوسفیان گفت: کشتگان شما را مُثله کردهاند، این کار را من دستور ندادهام، ناراحت هم نیستم که چنین کاری صورت گرفته است!.
آنگاه ابوسفیان گفت: اُعلُ هُبَل! هُبَل، تو برتری!.
نبی اکرم جگفتند: جوابش را نمیدهید؟ گفتند: چه بگوییم؟ فرمودند: بگویید: «اَلله أعلى وأجل» «خداوند برتر و با عظمتتر است!».
سپس گفت: لَنا العزّی وَلا عزَی لکم! ما عزی داریم و شما عزی ندارید!.
نبی اکرم جگفتند: جوابش را نمیدهید؟ گفتند: چه بگوییم؟ فرمودند: بگویید: «الله مولانا، ولا مولى لكم» «خداوند مولای ما است، و شما مولایی ندارید!».
آنگاه ابوسفیان گفت: آفرین، احسنت! امروز به جای روز بدر، جنگ آمد و نیامد دارد!.
عمر در پاسخ وی گفت: اصلا برابر نیست! کشتگان ما در بهشتاند، و کشتگان شما در آتش دوزخ!.
آنگاه ابوسفیان گفت: نزد من بیا، ای عمر! رسول خدا جفرمودند:
«ائتهِ فانظُر ماشأنُه». «نزد او برو ببین چه کار دارد؟!».
نزد وی رفت. ابوسفیان گفت: تو را به خدا سوگند میدهم، آیا محمد را کشتهایم؟! عمر گفت: خداوندا، نه! او اینک سخن تو را دارد میشنود! گفت: تو نزد من از ابن قمئه راستگوتر و درستکارتری! [۴۶۵].
[۴۶۵] سیرةابنهشام، ج ۲، ص ۹۳-۹۴؛ زادالمعاد، ج ۲، ص ۹۴؛ صحیح البخاری، ج ۲، ص ۵۷۹.