آخرین روز زندگانی پیامبر
اَنس بن مالک گوید: مسلمانان داشتند نماز صبح روز دوشنبه را میگزاردند و ابوبکر پیشنماز بود. در آن اثنا، ناگهان دیدند که رسول خدا جپردۀ حجرۀ عایشه را کنار زدهاند و به آن مینگرند که صف بستهاند و به نماز مشغولاند. آنگاه، تبسم کردند و خندیدند. ابوبکر پای پس نهاد تا در صف اول قرار بگیرد، زیرا، گمان کرد که رسول خدا جمیخواهند از خانه خارج شوند و با مردم به نماز بایستند. مسلمانان کم مانده بود که تحتتأثیر این صحنه از فرط شادی بیقرار شوند و نمازشان را قطع کنند. رسول خدا جبا دست مبارکشان بسوی مردم اشاره کردند که نمازتان را به پایان ببرید! آنگاه وارد حجره شدند و پرده را آویختند [۷۵۸].
پس از آن، تا زمانی که پیامبراکرم جدر قید حیات این جهانی بودند، وقت نماز دیگری داخل نشد.
وقتی روز برآمد، نبیاکرم جفاطمه را فراخواندند و سخنی را پنهانی با او درمیان گذاشتند، فاطمه گریست. آنگاه، وی را فراخواندند و دیگر بار سخنی را پنهانی با او درمیان نهادند، فاطمه خندید. عایشه گفت: از او- بعدها- راز آن گریستن و آن خندیدن را پرسیدیم، گفت: نبیاکرم جپنهانی با من گفتند که از آن بیماری که در آن به سر میبرند بهبود نخواهند یافت و از دنیا خواهند رفت، گریستم. آنگاه پنهانی با من گفتند که من نخستین فرد از نزدیکان ایشان خواهم بود که به ایشان ملحق میشوم، خندیدم [۷۵۹]. همچنین، نبیاکرم جبه فاطمه بشارت دادند که وی سیدهُّ نساءِ العالمین خواهد بود [۷۶۰].
وقتی فاطمه مشاهده کرد که رسول خدا جبه شدت اندوهگین و گرفته خاطرند، گفت: چقدر گرفتگی و اندوهگینی شما بر من سخت و ناگوار است! آنحضرت به او گفتند:
«لَیْسَ عَلَى أَبِیكِ كَرْبٌ بَعْدَ الْیَوْمِ» [۷۶۱]. «از پس امروز برای پدرت اندوهی برجای نخواهد ماند!».
حسن و حسین را فراخواندند و آندو را بوسیدند، و سفارش آنان را کردند، و نیز، همسرانشان را فراخواندند و به آنان پند و اندرزهایی دادند.
درد همچنان رو به شدت و زیادتی میگذارد، و اثر زهری که آنحضرت در خیبر خورده بودند آشکار شده بود، چنانکه میفرمودند:
«یَا عَائِشَةُ مَا أَزَالُ أَجِدُ أَلَمَ الطَّعَامِ الَّذِى أَكَلْتُ بِخَیْبَرَ، فَهَذَا أَوَانُ وَجَدْتُ انْقِطَاعَ أَبْهَرِى مِنْ ذَلِكَ السَّمِّ» [۷۶۲]. «ای عایشه، همچنان درد ناشی از آن غذایی را که در خیبر خوردم میکشم، هماینک احساس میکنم که بند نخاع من بر اثر آن زهر دارد قطع میشود!».
یک روانداز رنگی داشتند که بر صورت آنحضرت افکنده بودند. هرگاه آنحضرت گرفته خاطر میشدند آن روانداز را از روی صورتشان کنار میزدند. یکبار که در همین حال بودند آخرین سخنانشان را خطاب به مردم چنین ادا فرمودند:
«لَعْنَة اللَّه عَلَى الْیَهُود وَالنَّصَارَى، اِتَّخَذُوا قُبُور أَنْبِیَائِهِمْ مَسَاجِد! لَا یَبْقَیْنَ دِینَانِ بِأَرْضِ الْعَرَبِ». «لعنت خداوند بر یهود و نصاری که آرامگاه پیامبرانشان را مسجد گردانیدند!- منظور آنحضرت این بود که مسلمانان را نسبت به چنین کاری هشدار دهند- هرگز نباید دو دین در سرزمین قوم عرب پابرجای بماند!» [۷۶۳].
همچنین در مقام وصیت، به مردم سفارش کردند:
«الصَّلاةَ الصَّلاةَ، وَمَا مَلَكَتْ أَیْمَانُكُمْ» [۷۶۴]. «نماز را، نماز را پاس دارید، و غلامان و کنیزانتان را مواظبت کنید!».
این عبارات را بارها تکرار کردند [۷۶۵].
[۷۵۸] نکـ: صحیح البخاری، همراه با فتح الباری، ج ۲، ص ۱۹۳، ح ۶۸۰، ۶۸۱، ۷۵۴، ۱۲۰۵، ۴۴۴۸. [۷۵۹] صحیح البخاری، ج ۲، ص ۶۳۸. [۷۶۰] بعضی از روایات دلالت دارند بر اینکه این گفتگو و این بشارت نه در آخرین روز زندگانی پیامبراکرم جبلکه در واپسین هفته عمر شریف آنحضرت صورت پذیرفته است (رحمةللعالمین، ج ۱، ص ۲۸۲). [۷۶۱] صحیح البخاری،ج ۲، ص ۶۴۱. [۷۶۲] همان، ج ۲، ص ۶۳۷. [۷۶۳] صحیح البخاری، همراه با فتحالباری، ج ۱، ص ۶۳۴، ح ۴۳۵، ۱۳۳۰، ۱۳۹۰، ۳۴۵۳، ۳۴۵۴، ۴۴۴۱، ۴۴۴۳، ۴۴۴۴، ۵۸۱۵، ۵۸۱۶؛ طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۲۵۴. [۷۶۴] صحیح البخاری، ج ۲، ص ۶۳۷. [۷۶۵] صحیح البخاری، «باب مرضی النبی»، ج ۲ و ص ۶۳۷.