خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

از پای درآمدن علمداران

از پای درآمدن علمداران

آتش جنگ شعله‌ور گردید، و طرفین در این گوشه و آن گوشۀ میدان کارزار به جان یکدیگر افتادند. سنگینی درگیری در اطراف لوای مشرکان تمرکز یافت. بنی‌عبدالدار، پس از کشته شدن فرمانده شان، طلحه بن ابی‌طلحه، یک به یک سمت علمداری را عهده‌دار می‌شدند. پس از او برادرش ابوشیبه عثمان بن ابی‌طلحه لوای قریش را به دست گرفت و برای مبارزه پیش آمد، و چنین رجز می‌خواند:

اِنَّ علی اَهلِ اللّواء حَقّا
اَنن تُخضَبَ الصّعدةُ او تندَقّا

«علمداران را این حق برگردن است که سرنیزه‌ها غرقه خون گردند یا اینکه درهم شکسته شوند!؟».

حمزه بن عبدالمطلب بر اوحمله برد، و آنچنان ضربتی بر شانۀ او وارد ساخت که دستش را از کتف جدا کرد، و شمشیر را چنان پایین کشید که تا ناف او را شکافت و شش‌هایش را نمایان ساخت.

پس از وی، ابوسعید بن طلحه پرچم را برافراشت. سعدبن ابی وقّاص تیری به سوی او افکند که به حنجرۀ او اصابت کرد، و زبانش را بیرون افکند، و در لحظه جان سپرد. ‌بعضی گفته‌اند: ابوسعد به وسط میدان آمد و مبارز طلبید، علی‌بن ابی‌طالب به استقبال او رفت، دو ضربت دادوستد کردند، و علی او را ضربتی زد و به قتل رسید.

آنگاه، مسافع بن طلحه بن ابی طلحه لوای قریش را برافراشت، عاصم بن ثابت بن ابی‌الافلح تیری به سوی او افکند و او را کشت. پس از وی، برادرش کِلاب بن طلحه بن ابی‌طلحه عملدار گردید، زبیر بن عوام بر او حمله برد و با او پیکار کرد تا او را به قتل رسانید. سپس، برادر آندو جُلاس بن طلحه بن ابی‌طلحه لوای قریش را به دست گرفت، طلحه بن عبیدالله با سرنیزه ضربتی بر او زد که کارش را ساخت و جانش را گرفت. بعضی نیز گفته‌اند: عاصم بن ثابت بن ابی‌الافلح تیری به او زد، و کار او را یکسره کرد.

اینان شش تن از جنگجویان قریش از یک خاندان و دودمان بودند، خاندان ابوطلحه عبدالله بن عثمان بن عبدالدار، همگی در پای لوای مشرکان قریش جانشان را از دست دادند. آنگاه، مرد جنگاور دیگری از بنی‌عبدالدار به نام ارطاه بن شُرحَبیل علمدار گردید، و علی‌بن ابی‌طالب او را به قتل رسانید. بعضی نیز گویند: قاتل وی حمزه‌بن عبدالمطلب بود. آنگاه، لوای قریش را شُریح بن قارظ به دست گرفت، و قُزمان او را کشت. قُزمان مرد منافقی بود که از روی حمیت جاهلی در پیکار با مسلمانان همراهی می‌کرد، و انگیزۀ وی در کارزار، اسلام و مسلمانی نبود. سپس، ابوزید و عمرو بن مناف عبدری حامل لوای قریش گردید، وی را نیز قزمان کشت. آنگاه، یکی از پسران شُرحبیل بن هاشم عبدری علمدار گردید، و باز هم توسط قزمان به قتل رسید.

به این ترتیب، جمعاً ده تن از مردان بنی ‌عبدالدار- که همه علمدار بودند- یکی پس از دیگری کشته شدند، بنی‌عبدالدار ریشه‌کن شدند، و احدی از آنان برجای نماند. نوبت به یک غلام حبشی که داشتند، به نام صُؤاب، رسید و لوای قریش را برافراشت، و جنگاوری و استواری و لیاقتی از خود نشان داد که بر همۀ علمداران پیش از وی که به قتل رسیده بودند، تفوق و برتری داشت. آنقدر جنگید تا دو دستش قطع گردید. با سینه و گردنش روی پایۀ لوای قریش افتاده بود تا نگذارد که فرو افتد، تا بالاخره کشته شد، در حالیکه می‌گفت: اَللّهمَّ هَل اَعزَرتُ؟ و منظورش «هَل اَعذَرتُ؟»بود، یعنی: خداوندا، آیا عذرم به درگاه تو پذیرفته شد؟!.

پس از کشته شدن این غلام سیاه، صُؤاب، لوای قریش بر زمین افتاد، و هیچ کس دیگر نبود که آن رابرگیرد، و همچنان بز زمین افتاده ماند.