خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

حلف الفضول

حلف الفضول

به دنبال واپسین نبرد داخلی فجار، پیمانی تحت عنوان «حلف الفضول» در ذیقعده، یکی از ماه‌های حرام، منعقد گردید. فراخوان این پیمان از سوی چند طایفه از قبیلۀ قریش: بنی‌هاشم، بنی عبدالمطلب، اسدبن عبدالعزی، زهره بن کلاب، تیم بن مره، داده شده بود. آنان در خانۀ عبدالله بن جدعان تیمی- به خاطر کهنسالی و مکانت اجتماعی وی- گرد آمدند، و با یکدیگر هم سوگند و هم‌پیمان شدند، مبنی بر اینکه هرگاه در شهر مکه یکی از اهالی مکه یا دیگر مردمان از سرزمین‌های دیگر مظلوم واقع شود، به پشتیبانی او برخیزند، و بر علیه آن کسانی که بر او ستم کرده‌اند قیام کنند تا داد او را بستانند. رسول خدا جدر این پیمان عضویت داشتند و از آن پس نیز که خد اوند ایشان را با تفویض رسالت اکرام فرموده بود، می‌گفتند:

«لَقَدْ شَهِدْتُ فِى دَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُدْعَانَ حِلْفًا مَا أُحِبُّ أَنَّ لِى بِهِ حُمْرَ النَّعَمِ وَلَوِ أُدْعَى بِهِ فِى الإِسْلاَمِ لأَجَبْتُ» [۱۱۸].«در خانه عبدالله بن جدعان در انعقاد پیمانی شرکت جستم که هیچ دوست ندارم آن حضور و عضویت را با اشتران سرخ موی فراوان عوض کنم، و هم‌اینک دردوران اسلام نیز اگر مرا به سوی چنان پیمانی فراخوانند، اجابت خواهم کرد».

روح حاکم بر این پیمان کاملاً با حمیت جاهلیت که پشتوانه و درونمایۀ آن تعصب بود، در تناقض بود. دربارۀ انگیزۀ انعقاد این پیمان گفته‌اند: مردی از طایفۀ زبید کالایی را برای فروش به مکه آورد. عاص بن وائل سهمی تمامی کالای وی را از او خریداری کرد، و حق و حقوق او را نداد. به دادخواهی نزد طوایف هم‌پیمان، عبدالدار، مخزوم، جمح، سهم و عدی رفت، اما، هیچ یک از آن طوایف به اظهارات او وقعی ننهادند. آن مرد بازرگان زبیدی برفراز کوه ابوقیس برآمد و اشعاری را که بالبداهه سروده بود با صدای بلند برخواند و فریاد تظلم خویش را به گوش همگان رسانید. زبیربن عبدالمطلب در این ارتباط اقدام کرد، و این و آن را فراخواند که چرا باید این مرد این چنین بیکس و بی‌فریادرس بماند؟! تا آنکه افراد مذکور در حلف الفضول گردآمدند، و آن پیمان را منعقد کردند، آنگاه همگی به نزد عاص بن‌وائل رفتند و داد آن بازرگان زبیدی را از او ستاندند [۱۱۹].

[۱۱۸] سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۱۱۳، ۱۳۵، مختصر سیرة الرسول، شیخ عبد الله نجدی ص ۳۰- ۳۱. [۱۱۹] طبقات ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۶-۱۲۸؛ نسب قریش، زبیری، ص ۲۹۱.