رأی ظالمانۀ دارالندوه به قتل پیامبر
زمانی که نمایندگان طوایف قریش طبق قرار قبلی به دارالندوه آمدند، ابلیس در زی پیرمردی با وقار که عبای ضخیمی بر دوش داشت، سر راه را بر آنان گرفت و بر درِ دارالندوه ایستاد. گفتند: آقا چه کسی هستند؟! گفت: پیرمردی از اهل نجد، با خبر شده که شما برای چه کاری گردهم میآیید، آمده است تا سخنان شما را بشنود، و چه بسا رأی و نظر و خیرخواهی او نیز برای شما بیفایده نباشد! گفتند: چنین باشد، داخل شو! ابلیس نیز همراه آنان داخل شد.
وقتی که جلسه رسمیت پیدا کرد، ارائۀ پیشنهادات و راهحلها آغاز گردید، و گفتگوی اعضای جلسه بسیار به طول انجامید. ابوالاسود گفت: از میان خودمان او را اخراج میکنیم و از سرزمین خودمان وی را تبعید میکنیم، و کاری نخواهیم داشت که به کجا میرود، و چه بر سرش میآید، ما کار خودمان را درست کردهایم و اتّحاد و الفت پیشین ما برقرار شده است!.
آن پیرمرد نجدی گفت: نه به خدا، این رأی برای شما کارساز نخواهد بود! ندیدهاید که چه بیان زیبا و نیکویی دارد و از چه نطق شیوایی برخوردار است، و با آنچه میآورد و میخواند، چگونه دلهای مردان را از جای میکند؟! به خدا، اگر چنین کنید، ایمن نخواهید بود از اینکه وی بر قبیلهای از قبائل عرب وارد شود، و آنان پیرو او شوند، و آنان را بر علیه شما راه بیاندازد، و به اتفاق آنان بر سرزمین شما بتازد، آنگاه هرچه خواهد با شما بکند! دربارۀ او طرح دیگری جز این بیاندیشید.
ابوالبَختری گفت: وی را غُل و زنجیر کنید و زندانیاش کنید و در به روی او ببندید، آنگاه انتظار بکشید تا وی به سرنوشت شاعران دیگری که پیش از وی بودهاند، امثال زهیر و نابغه و دیگر شعرای پیشین که مرگ به سراغ همۀ آنها آمده است، دچار گردد.
آن پیرمرد نجدی گفت: نه بخدا، این رأی برای شما کارساز نخواهد بود! به خدا، اگر او را زندانی کنید، چنانکه میگویید، خبر زندانی شدن او از آن سوی دری که شما بر روی او بستهاید به یارانش میرسد، و دیری نمیپاید که بر سر شما میریزند، و او را از دست شما خلاص میسازند، آنگاه با شما به نبرد برمیخیزند تا بالاخره بر شما چیره شوند! این رأی به درد شما نمیخورد، فکر دیگری بکنید.
پس از آنکه پارلمان قریش این دو پیشنهاد را رد کرد، پیشنهاد تبهکارانه و ظالمانۀ دیگری تقدیم پارلمان شد که همۀ اعضاء به اتفاق آراء آن را تصویب کردند. ارائه کنندۀ این طرح، تبهکار بزرگ مکّه ابوجهلبن هشام بود. ابوجهل گفت: به خدا، من دربارۀ او رأیی دارم که گمان نمیکنم تاکنون به ذهن شما رسیده باشد! گفتند: ای اباالحکم! آن چیست؟ گفت: رأی من اینست که از هر طایفهای مرد جوان و چابکی را که شریف و با اصل و نسب باشد برگیریم، آنگاه به هریک از این مردان جوان یک شمشیر برّان بدهیم، آنگاه همه باهم به سوی او بروند و همزمان شمشیرها را بر پیکر او فرود آرند، و او را با همان یک ضربه به قتل برسانند، و ما از شرّ او آسوده شویم! اگر چنین کنند، خون وی درمیان همۀ طوایف قریش توزیع میشود، و بنیعبد مناف هرگز نخواهد توانست با تمامی طوائف قوم و قبیلۀ خودشان بجنگند، درنتیجه به گرفتن دیه رضایت میدهند، ما نیز دیۀ قتل او را میپردازیم!.
آن پیرمرد نجدی گفت: حرف آخر همین است که این مرد گفت. این است آن رأیی که رأی دیگری جز آن کارساز نیست! [۲۹۲]پارلمان مکه این پیشنهاد ظالمانه را به اتفاقآراء تصویب کرد، و نمایندگان طوایف مختلف قریش به خانههایشان بازگشتند، و تصمیم داشتند که هرچه زودتر این قرار صادره از دارالندوه را به مرحلۀ اجرا دربیاورند.
[۲۹۲] نکـ: سیرةابنهشام، ج ۱، ص ۴۸۰-۴۸۲.