خورشید نبوت ترجمه فارسی الرحیق المختوم

فهرست کتاب

سریۀ محمّد بن مسلمه

سریۀ محمّد بن مسلمه

رسول خدا جهمین که از جنگ احزاب و یکسره کردن کار بنی قریظه پرداختند، به حملاتی تأدیبی بر بعضی از قبایل و بادیه‌نشینان دست زدند که جز تحت فشار قوۀ قاهره حاضر نبودند به امنیت و صلح و سازش تن دربدهند. سریۀ محمدبن مسلمه، نخستین سریۀ اعزامی از سوی رسول خدا جپس از فراغت یافتن از جنگ احزاب و محاصرۀ بنی‌قریظه است. شمار نیروهای این سریه سی‌سوار بوده است.

این سریه به سوی قرطاء حرکت کرد. قرطاء در ناحیه ضریه در منطقۀ بَکَرات از سرزمین نجد واقع شده و فاصلۀ میان ضریه و مدینه هفت شبانه‌روز راه است. این سریه ده شب گذشته از آغاز محرم سال ششم هجرت به سوی تیرۀ بنی‌بکر بن کلاب اعزام گردید. همین که افراد این سریه بر سر آنان تاختند، گریختند، و مسلمانان چارپایان و گوسفندان فراوانی را به غنیمت گرفتند، و یک شب مانده به پایان ماه محرم وارد مدینه شدند. ثمامه بن اَثال حنفی بزرگ بنی‌حنیفه به طور ناشناس خود را درمیان جمع اعضای این سریه گذاشته بود، و ناشناس بیرون آمده بود تا به دستور مسیلمۀ کذاب، نبی‌اکرم جرا به قتل برساند [۵۳۵]. مسلمانان او را دستگیر کردند. وقتیکه او را آوردند، به یکی از ستون‌های مسجد بستند. نبی‌اکرم به سراغ او آمدند و گفتند:

«مَاذَا عِنْدَكَ یَا ثُمَامَةُ ؟»«چه خبر، ای ثمامه؟!».

گفت: خبر خیر، ای محمد! اگر به قتل برسانی کسی را به قتل رسانیده‌ای که خونی به گردن اوست، و اگر کرامت کنی بر کسی کرامت کرده‌ای که سپاسگزار است، و اگر مال و منال می‌خواهی درخواست کن، هرچه خواهی به تو بدهند! آن حضرت وی را واگذاردند و رفتند. بار دیگر از کنار او گذشتند و نظیر همان سخنان را با وی گفتند. او نیز نظیر همان جواب قبلی را داد. بار سوم نیز از کنار او گذشتند، و همان گفتگوی پیشین میان آن دو تکرار شد. آنگاه فرمودند:

«أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ» «ثمامۀ را رها سازید!».

او را رها کردند. در نزدیکی مسجد به زیر درخت خرمایی رفت و غسل کرد. سپس نزد رسول خدا جآمد و اسلام آورد، و گفت: به خدا هیچ چیز بر روی زمین برای من منفورتر از چهرۀ شما نبود، امّا اینک چهرۀ شما محبوب‌ترین چهره‌ها نزد من است! به خدا هیچ دین و آیین بر روی زمین برای من منفورتر از دین شما نبود، اما، اینک دین شما محبوب‌ترین دین‌ها نزد من است! سوارکاران شما در حالی مرا دستگیر کردند که من قصد انجام مناسک عمره را داشتم!؟ رسول خدا جاو را به آینده‌های روشن مژده دادند، و به او دستور دادند که عمره را به جای آورد. وقتی بر قریشیان وارد شد، گفتند: صابی شده‌ای و از دین برگشته‌ای، ای ثمامه!؟ گفت: نه به خدا، بلکه من مسلمان شده‌ام و با محمد همراه شده‌ام! و به خدا، از یمامه دانه‌ای گندم به سوی شما نخواهد آمد، مگر آنکه رسول خدا جاجازه بدهند! یمامه روستایی در حومۀ مکه بود. ثَمامه به دیار خویش بازگشت، و حمل گندم را به سوی مکه متوقف گردانید، و قریشیان سخت در تنگنا قرار گرفتند. برای رسول خدا جکتباً نامه‌ای نوشتند، و در پرتو خویشاوندی از آن حضرت درخواست کردند که به ثُمامه بنویسند حمل گندم به مکه را برقرار سازد. رسول خدا جنیز چنان کردند [۵۳۶].

[۵۳۵] السیرة الحلبیة، ج ۲، ص ۲۹۷. [۵۳۶] زاد المعاد، ج ۲، ص ۱۱۹؛ نیز: صحیح البخاری، ح ۴۳۷۲ و احادیث دیگر؛ فتح الباری، ج ۷، ص ۶۸۸.