فصل نهم: اسراء و معراج
در همین اثنا که نبیاکرم جاین مرحله از دعوت اسلام را پشت سر میگذاشتند، و آئین اسلام در نَوَسان میان موفقیت و محکومیت، به هر حال، راه خودش را باز میکرد، و ستارگان امید از افقهای دور دست چشمک زدن گرفته بود، اسراء و معراج نیز صورت پذیرفت.
اختلاف اساسی در مسئلۀ اسراء و معراج بر سر تعیین زمان وقوع آن است که مشتمل بر ۶ قول است:
* قول اوّل آن است که اسراء در همان سالی که خداوند پیامبراکرم جرا به کرامت نبوت تکریم فرمود، اتفاق افتاده است، طبری این قول را اختیار کرده است.
* قول دوّم آن است که پنج سال بعد از بعثت روی داده است، این قول را نَوَوی و قرطبی ترجیح دادهاند.
* قول سوّم آن است که در شب ۲۷ رجب سال ۱۰ بعثت اتفاق افتاده است.
* قول چهارم آن است که شانزده ماه پیش از هجرت، یعنی در ماه رمضان سال ۱۲ بعثت، روی داده است.
* قول پنجم آن است که یک سال و دو ماه پیش از هجرت، یعنی در ماه محرم سال ۱۳ بعثت، اتفاق افتاده است.
* قول ششم آن است که یک سال پیش از هجرت، یعنی در ماه ربیعالاوّل سال ۱۳ بعثت، به وقوع پیوسته است.
سه قول اول مردودند، به این دلیل که خدیجهلدر ماه رمضان سال دهم بعثت از دنیا رفته، و وفات وی پیش او واجب شدن نمازهای پنجگانه بوده، و اختلافی نیست در اینکه تشریع وجوب نمازهای پنجگانه در شب اسراء بوده است.
سه قول اخیر، در منابع مربوطه به گونهای آمدهاند که هیچ مستندی برای ترجیح یکی از این اقوال وجود ندارد، جز اینکه سیاق سورۀ اسراء بر آن دلالت دارد که اسراء بسیار دیرتر صورت پذیرفته است.
بزرگان محدّثین به تفصیل، ماجرای اسراء را گزارش کردهاند، که ذیلاً ماحصل گزارشهای ایشان با رعایت ایجاز و اختصار خواهد آمد:
ابن قیم گوید: رسول خدا جرا با همین پیکر خاکی- بنابر صحیح – از مسجدالحرام به بیتالمقدس شبانه سیر دادند، سوار بر براق، و جبرئیل÷نیز همراه آن حضرت بود. در آنجا از براق پیاده شدند، و پیشنماز جماعت انبیا شدند، و بُراق را به حلقۀ در مسجدالاقصی بستند.
آنگاه، در همان شب، ایشان را از بیتالمقدس به آسمان دنیا بالا بردند، جبرئیل برای ایشان اجازۀ ورود گرفت، و درِ آسمان اول به روی ایشان گشوده شد. در آنجا آدم ابوالبشر را دیدند و بر او سلام کردند. آدم جواب سلام آن حضرت را داد و به ایشان خوشامد گفت، و به پیامبری ایشان اقرار کرد، و ارواح سعدا را در سمت راست خود، و ارواح اشقیا را در سمت چپ خود، به آن حضرت نشان داد.
آنگاه، ایشان را به آسمان دوم بالا بردند، برای ایشان اجازۀ ورود گرفته شد. در آنجا یحییبن زکرّیا و عیسیبن مریم را دیدند و با آن دو ملاقات کردند. یحیی و عیسی پاسخ سلام را دادند و به ایشان خوشامد گفتند، و به پیامبری آن حضرت اقرار کردند.
آنگاه، ایشان را به آسمان سوم بالا بردند، در آنجا حضرت یوسف را دیدند و بر او سلام کردند. وی نیز پاسخ سلام آن حضرت را داد و به ایشان خوشامد گفت، و به پیامبری آن حضرت اقرار کرد.
آنگاه، ایشان را به آسمان چهارم بالا بردند. در آنجا ادریس را دیدند و بر او سلام کردند. وی نیز پاسخ سلام آن حضرت را داد و به ایشان خوشامد گفت، و به پیامبری آن حضرت اقرار کرد.
آنگاه ایشان را به آسمان پنجم بالا بردند. در آنجا هارون بن عمران را دیدند و بر او سلام کردند. وی نیز جواب سلام آن حضرت را داد و به ایشان خوشامد گفت و به پیامبری ایشان اقرار کرد.
آنگاه، ایشان را به آسمان ششم بالا بردند. در آنجا موسی بن عمران را ملاقات کردند و بر او سلام کردند. وی نیز پاسخ اسلام آن حضرت را داد و به ایشان خوشامد گفت و به پیامبری آن حضرت اقرار کرد.
وقتی از آسمان ششم گذشتند، موسی گریست. به او گفتند: چرا گریستی؟ گفت: گریستم به خاطر آنکه پسر نوجوانی که پس از من مبعوث شده است، از امّت او شمار بیشتری نسبت به امت من وارد بهشت میشوند!.
آنگاه، ایشان را به آسمان هفتم بالا بردند. در آنجا ابراهیم÷را ملاقات کردند و بر او سلام کردند. وی نیز جواب سلام آن حضرت را داد و به ایشان خوشامد گفت و به پیامبری ایشان اقرار کرد.
آنگاه ایشان را به سدره المنتهی برکشیدند. دیدند که میوههای آن همانند خوشههای خرمای هَجَر است، و برگهای آن همانند گوشهای فیل، آنگاه پروانههایی طلایی آن را فراگرفتند، و نور و رنگهای گوناگون در آن مشاهده شد، و حالت آن تغییر کرد، چنانکه هیچیک از آفریدگان خداوند قادر نیست که آن را از فرط زیبایی وصف کند. آنگاه برای آن حضرت بیت المعمور برافراشته شد، و چنان شد که هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن میشدند که دیگر بار باز نمیگشتند. آنگاه، آن حضرت را به بهشت برین بردند. در آنجا رشتههای مروارید را مشاهده کردند، و دیدند که خاک بهشت مُشک است، و آن حضرت را بالا بردند تا به جایگاهی رسیدند که صدای حرکت قلمها بر الواح شنیده میشد.
آنگاه، آن حضرت را به نزد جبّارأبالا بردند. آنقدر به خدا نزدیک شدند که فاصلۀ آن حضرت به اندازۀ دو کمان بود یا کمتر، و در آن حالت، خداوند هر آنچه را که خواست وحی کند به بندهاش وحی کرد، و پنجاه نماز در شبانه روز بر او واجب کرد. رسولاکرم جبازگشتند و در راه بازگشت به موسی برخوردند. به ایشان گفت: خدای تو به چه چیز تو را امر فرمود؟ گفتند: به پنجاه نماز! گفت: امّت تو تاب آن را ندارند. نزد خدای خودت بازگرد و از او برای امتت تخفیف بگیر! آن حضرت روی به جبرئیل کردند، چنانکه گویی میخواهند با او مشورت کنند. جبرئیل اشارتی کرد به این معنا که آری، اگر میخواهی! جبرئیل آن حضرت را بالا برد تا به نزد جبّار تبارک و تعالی رسانید. این متن روایت بخاری در بعضی طُرُق روایت اوست، و خداوند جبّار، ده نماز را به او تخفیف داد. سپس فرود آورده شدند تا بار دیگر به موسی برخوردند، و به او بازگفتند. گفت: نزد خدای خودت بازگرد و باز هم از او تخفیف بگیر! پیامبراکرم جهمچنان میان موسی و خداوندﻷدر رفت وآمد بودند، تا نمازهای یومیه را به پنج نماز کاهش دادند. موسی به ایشان دستور داد که بازگردند وتخفیف بگیرند. امّا ایشان گفتند: من از خدای خودم شرم کردم، من خشنودم و تسلیم اوامر او هستم! وقتی دور شدند، منادی ندا در داد: فریضۀ مرا اجرا کردی و برای بندگان من تخفیف گرفتی [۲۵۹].
ابن قیم، پس از آن، اختلافی را که در باب دیدار آن حضرت با خداوند تبارک و تعالی وجود دارد یادآور شده، و در این ارتباط، سخن ابن تیمیه را آورده است. حاصل این مبحث آن است که دیدار با چشم سر به هیچ وجه به ثبوت نرسیده است، و این مطلبی است که هیچیک از صحابه قائل به آن نشدهاند، دو روایت نیز که از ابن عباس رسیده است که یکی دلالت بر مطلق رؤیت دارد و دیگری دلالت بر رؤیت با چشمدل، و باهم منافاتی ندارند.
ابنقیم، سپس میافزاید: امّا اینکه خداوند متعال در سورۀ نجم فرموده است: ﴿ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ٨﴾[النجم: ۸]. غیر از آن نزدیک شدنی است که در قصّۀ اسراء مطرح است آنکه در سورۀ نجم آمده است، عبارتست از نزدیک شدن جبرئیل و چرخش و گردش جبرئیل، چنانکه عایشه و ابنمسعود گفتهاند، و سیاق آیات سورۀ نجم نیز بر آن دلالت دارد، امّا دُنُوّ و تَدَلّی در حدیث اسراء صریح در آن است که دُنُوّ و تَدَلّی خداوند تبارک و تعالی است، و در سورۀ نجم اصلاً به آن پرداخته نشده است، بلکه در آنجا چنین آمده است که:
﴿ وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ١٤ ﴾[النجم: ۱۳-۱۴].
و این جبرئیل است که حضرت محمد جوی را با صورت اصلی اش دوبار دیدند: یکبار در زمین و یکبار در سدره المنتهی، والله اعلم [۲۶۰].
در برخی روایات آمده است که در شب معراج نیز بار دیگر سینۀ آن حضرت را شکافته اند.
و در اثنای این سفر آسمانی، آن حضرت مشاهدات فراوانی داشتهاند:
* شیر و شراب به آن حضرت پیشنهاد شده، و ایشان شیر را انتخاب کردهاند، و به آن حضرت گفته شده است که: به فطرت راه یافتی! یا: فطرت را برگزیدی! این را بدان که اگر شراب را برگرفته بودی امّت تو به بیراهه میرفتند!.
* آن حضرت چهار جویبار را دیدند که از چشمه ای مجاور ریشۀ سدره المنتهی جاری شده اند: دو جویبار آشکار و دو جویبار پنهان، آن دو جویبار آشکار، نیل و فرات بودند. عنصر اصلی آن دو، و آن دو جویبار پنهان، دو جویبار در بهشت بودند. شاید مشاهدۀ نیل و فرات اشاره به پای گرفتن اسلام در این دو منطقه بود، والله اعلم.
* مالک، خازن جهنم، را دیدند، که هیچ نمیخندد، و بر چهرۀ او اثری از شادی و شادمانی نیست، همچنین بهشت و دوزخ را مشاهده کردند.
* به ستم خورندگان اموال یتیمان را مشاهده کردند که لب و دهان آنان همانند دهان اشتران است و پارههای آتش را که همانند قطعههای سنگ است در دهانشان میاندازند و از مقعدشان خارج میشود.
* رباخواران را مشاهده کردند که شکمهای بزرگی دارند، آن چنان که به خاطر بزرگی شکمهایشان نمیتوانند از جایشان حرکت کنند، و فرعونیان به هنگام عرضه بر آتش از کنار آنان میگذرند و آنان را لگد میکنند.
* زناکاران را مشاهده کردند که در برابرشان گوشت فربه و پاکیزه نهادهاند، و در کنار آن گوشت بی رمق و متعفّن، و آنان گوشت بی رمق و متعفّن را میخورند، و گوشت فربه و پاکیزه را وامیگذارند.
* زنانی را که بچههایشان را به مردانی که واقعاً پدر آن بچهها نیستند، میبندد، مشاهده کردند که آنان را به سینههایشان آویزان کرده اند.
* در طول ماه، به هنگام رفت و برگشت، کاروانی از مکّیان مشاهده کردند، و به آنان کمک کردند تا اشتری را که گم کرده بودند پیدا کنند، و در حالی که آنان خواب بودند، از ظرف سرپوشیدۀ آنان آب نوشیدند و همچنان ظرف خالی را به صورت پوشیده وانهادند، واین، نشانه ای برای درستی ادّعای ایشان در بامداد لیله الاسراء گردید [۲۶۱].
ابن قیم گوید: بامداد روز بعد، رسول خدا جبه میان قوم و قبیلۀ خویش آمدند و برای آنان بازگفتند که خداوندﻷآیات کُبرای خود را به ایشان نشان داده است. تکذیب و آزار و شکنجۀ آنان نسبت به آن حضرت افزوده شد. از آن حضرت درخواست کردند که بیتالمقدس را برای ایشان وصف کنند. خداوند بیتالمقدس را در برابر دیدگان آن حضرت آشکار گردانید، و ایشان مستقیماً زوایا و جوانب آن را مشاهده میکردند و برای مردم بازمیگفتند و آنان نمیتوانستند هیچیک از گفتههای ایشان را رد کنند. راجع به آن کاروانی که در بین راه به هنگام رفت و برگشت مشاهده کرده بودند، نیز با آنان سخن گفتند، و به آنان بازگفتند که چه وقت آن کاروان به مکّه میرسد، و نیز به آنان بازگفتند که اشتری که پیشاپیش کاروان در حرکت است چه رنگ است، و همانگونه روی داد که آن حضرت گفته بودند. اما، این آیات و معجزات جز بر گریزپایی آنان نیافزود، و جز ناسپاسی و کفرورزی عکسالعمل دیگری نشان ندادند [۲۶۲].
گویند: وجه تسمیۀ ابوبکر به «صدّیق» همین بوده است که وی این رویداد را تصدیق کرد، در حالیکه همه مردم آن را تکذیب کردند [۲۶۳].
موجزترین و گویاترین تعبیری که در قرآن کریم برای بیان علت و جهت این سفر شبانه آمده، این سخن خداوند متعال است که فرمود:
﴿ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآ ﴾[الأسراء: ۱].
«تا برخی از آیات خود را به او نشان بدهیم!».
این همان سنّت دیرینۀ خداوند در ارتباط با پیامبران پیشین است، چنانکه میفرماید:
﴿ وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ﴾[الأنعام: ۷۵].
«و این چنین به ابراهیم نشان میدهیم ملکوت آسمانها و زمین را... تا اینکه وی از یقین دارندگان باشد».
همچنین، خطاب به موسی÷میفرماید:
﴿ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ﴾[طه: ۲۳]. «تا اینکه آیات کبرای خودمان را به تو نشان دهیم!».
در ارتباط با حضرت ابراهیم÷مقصود از این ارائۀ آیات را در عبارت ﴿ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ ﴾بیان فرموده است. به عبارت دیگر، وقتی دانستههای پیامبران با مشاهدۀ عینی آیات الهی مُستند میگردد، به مقام عینالیقین میرسند، چنانکه حدّ و اندازه آن بیان کردنی نیست. آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است، و شنیدن کی بود مانند دیدن؟! این چنین است که پیامبران در راه خدا چیزهایی را تحمل میکنند که دیگران تاب تحمل آن را ندارند، و تمامی نیروها و توانمندهای دنیوی در نظر آنان به مثابۀ بال پشه ای میگردد، و محنتها و آزارهای این جهانی را به هیچ روی اهمیت نمیدهند.
رازها و حکمتهایی که در آن سوی این سفر شبانۀ زمینی- آسمانی نهفته است، جای بحث و گفتگو دربارۀ آنها کتابهای مربوط به فلسفه و اسرار شریعت است. در عین حال، حقایق و مفاهیم آشکارتر و ساده تری نیز از سرچشمۀ این سفر پربرکت میجوشد، و برفراز بوستان و گلستان سیرۀ نبوی جفوّاره میزند و بر طراوت آن میافزاید، که به نظر میرسد جا داشته باشد که برخی از آنها را با رعایت ایجاز در اینجا درج کنیم:
عزیزان اهل قرآن در سورۀ اسراء مشاهده میکنند که خداوند داستان اسراء حضرت محمد جرا تنها در یک آیه یاد کرده است، آنگاه به گزارش تبهکاریها و رسواییهایی قوم یهود پرداخته، و آنگاه یادآور شده است که:
﴿ إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ ﴾[الإسراء: ۹].
«این قرآن همواره همگان را به هر آنچه درستترین است رهنمون میگردد».
چه بسا وقتی انسان این آیات را میخواند، چنان پندارد که میان این آیات ارتباطی وجود ندارد، امّا هرگز چنین نیست. خداوند متعال با این سبک بیان خواسته است اشاره فرماید به اینکه اسراء در محل بیتالمقدس به وقوع پیوسته است تا نشانهای باشد از آنکه قوم یهود خیلی زود از اریکۀ رهبری جامعۀ انسانی به زیر خواهند آمد، زیرا، آنان جرائمی سهمگین را مرتکب شدهاند که برای باقی ماندن بر اریکۀ رهبری بشریت مجالی باقی نگذاشته است، و خداوند این منصب را عملاً به رسول الله جمنتقل خواهد گردانید، و هر دو مرکز دعوت ابراهیمی را به آن حضرت اختصاص خواهد داد. اینک زمان آن فرا رسیده است که رهبری روحانی و معنوی از امّتی به امّت دیگر انتقال پیدا کند، از امّتی که تاریخ خویش را با نیرنگ و خیانت و تبهکاری و ستم آکنده است، به امتی که سرشار از نیکیها و خیرات و برکات است، و پیامبر آن امت همچنان از وحی قرآن برخوردار است، قرآنی که ﴿ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُُ ﴾
امّا، چگونه این رهبری منتقل میشود، در حال که رسول خدا جرانده شده و آواره در فراز و نشیب کوههای مکّه در تکاپوست؟! این سؤال، خود پرده از روی حقیقت دیگری برمیگیرد، و آن اینکه دوران نخستین این دعوت اسلامی نزدیک است که پایان پذیرد و سرانجام گیرد، و از این پس، دوران دیگری آغاز خواهد گردید که از هرجهت با دوران نخستین متفاوت است. به همین جهت میبینیم که برخی آیات در سورۀ اسراء مشتمل بر هشدارهای بیپرده و تهدیدهای شدید نسبت به مشرکان است:
﴿ وَإِذَآ أَرَدۡنَآ أَن نُّهۡلِكَ قَرۡيَةً أَمَرۡنَا مُتۡرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيۡهَا ٱلۡقَوۡلُ فَدَمَّرۡنَٰهَا تَدۡمِيرٗا١٦ وَكَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِنَ ٱلۡقُرُونِ مِنۢ بَعۡدِ نُوحٖۗ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا١٧ ﴾[الإسراء: ۱۶-۱۷].
«آری، هرگاه اراده کنیم که اهالی شهری را به هلاکت برسانیم و اثری از آثار آن شهر برجای نگذاریم، رفاهزدگان آن شهر را وامیداریم تا در آن شهر به تبهکاری و بیبندوباری بپردازند، آنگاه سخن ما درباره آنها تحقق یابد، آنگاه آن شهر را از بیخ و بن زیروزبر کنیم! چه بسا امتها و ملتها که پس از قوم نوح به هلاکت رسانیدهایم، و خدای تو برای رسیدگی به گناها۲ن بندگانش با آن آگاهی و بینشی که دارد، بسنده است!».
از سوی دیگر، در کنار این آیات، آیات دیگری را مشاهده میکنیم که آیینهای تمدّن و اصول و مبانی زندگانی اجتماعی و روشها و شیوههای بنیادین سازندگی جامعۀ اسلامی را به مسلمانان یاد میدهند، چنانکه گویی مسلمانان به سرزمینی وارد شدهاند، و در آن مأوا گرفتهاند، که در آنجا بر همۀ امور خویش از هرجهت مسلط شدهاند، و به انسجام و وحدتی دست یافتهاند که آسیای جامعۀ نوپایشان بر محور آن به گردش درمیآید! این خود اشارتی است به این مطلب که رسولاکرم جدیری نمیپاید که به ملجأ و مأمنی اطمینان بخش دست پیدا میکند که در آنجا کارهایش و فعالیتها را استقرار بخشد، و آنجا را مرکزی برای نشر و گسترش دعوت خویش در سراسر جهان قرار دهد. این یکی از آن اسرار نهان است که در این سفر مبارک نهفته است و از آنجا که به زمینۀ بحث ما مرتبط است، بهتر آن دیدیم که بیان شود.
با توجه به همین حکمت و امثال آن، معتقدیم که رویداد اِسراء اندکی پیش از بیعت عَقبۀ اُولی یا در فاصلۀ دو پیمان عَقَبه صورت پذیرفته است، والله اعلم.
[۲۵۹] زادالمعاد، ج ۲، ص ۴۷-۴۸، همراه با افزودههایی از روایات و احادیث صحیح. [۲۶۰] زادالمعاد، ج ۲، ص ۴۷-۴۸؛ نیز نکـ: صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۰، ۴۵۵-۴۵۶، ۴۷۰-۴۷۱، ۴۸۱، ۵۴۸-۵۵۰، ج ۲، ص ۶۸۴؛ صحیح مسلم، ج ۱، ص ۹۱-۹۲. [۲۶۱] همان مآخذ؛ نیز: سیرةابنهشام، ج ۱، ص ۳۷۹، ۴۰۲-۴۰۶. [۲۶۲] زاد المعاد، ج ۱، ص ۴۸؛ نیز نک: صحیح البخاری، ج ۲، ص ۶۸۴؛ صحیح مسلم، ج ۱، ص ۹۶؛ سیرةابنهشام، ج ۱، ص ۴۰۲-۴۰۳. [۲۶۳] سیرةابنهشام، ج ۱، ص ۳۹۹.