آمادگی رزمی مسلمانان تا پایان کار
در این ساعات پایانی جنگ احد، دو رویداد قابل توجه روی داد که نشانگر میزان آمادگی قهرمانان مسلمان برای پیکار و کارزار تا پایان کار، و میزان جانفشانی آنان در راه خدا است.
رویداد اوّل: کعب بن مالک گوید: من از جمله کسانی بودم که از اردوگاه مسلمانان بیرون رفته بودم. وقتی که دیدم مشرکان، کُشتگان مسلمانان را مُثله میکنند، از جای جستم و از آنجا دور شدم، ناگاه مردی از مشرکان را دیدم که تا دندان مسلح است و از میان کشتگان مسلمان میگذرد، و میگوید: مانند گرگ که بر گوسفندان حمله بَرَد بر اینان حمله بردهاند! مردی از سپاه اسلام نیز بر سر راه او ایستاده بود، و زره بر تن و اسلحه در دست داشت. پیش رفتم تا پشت سر او قرار گرفتم. آنگاه، بر آن شدم تا وضعیت مسلمان و کافر را با یکدیگر به چشم خودم ورانداز کنم و برآورد کنم. دیدم که وضع ظاهر و امکانات رزمی آن کافر بسیار بهتر و بیشتر از آن مسلمان است. همچنان آندو را نظاره میکردم تا باهم رویاروی شدند، آن مرد مسلمان آنچنان ضربتی بر آن مرد کافر زد که به بالای رانهای وی اصابت کرد و او را به دو نیم کرد. آنگاه آن مرد مسلمان نقاب از چهره برگرفت و گفت: چطور بود، کعب؟ من ابودُجانه هستم! [۴۵۸].
رویداد دوم: پس از پایان یافتن نبرد، چند تن از زنان و مسلمان نیز به میدان جنگ پای نهادند. انس گوید: عایشه دختر ابوبکر و اُمّ سُلَیم را دیدم که جامههایشان را بالا زده بودند- به گونهای که زیورآلات پاهایشان را میدیدم- و مشکهای آب را بر دوش میکشیدند، و در دهان مجروحان جنگ خالی میکردند، آنگاه، بازمیگشتند و آن مشکها را پر میکردند، و بار دیگر میآمدند و در دهان زخمیهای جنگ خالی میکردند. [۴۵۹]عُمر نیز گوید: اُمّ سَلیط، از زنان انصار، در روز جنگ اُحُد مشکهای آب را برای ما پر میکرد [۴۶۰].
اُمّایمن نیز در زمره این زنان بوده است. وقتی فراریهای سپاه اسلام را دید که میخواهند وارد مدینه شوند، بر صورتهایشان خاک میپاشید و به برخی از آنان میگفت: این دوک نخریسی را بگیر و آن اسلحهات را بده! آنگاه، شتابان خود را به میدان جنگ رسانید، و به آب دادن مجروحان مشغول شد. حِبّان بن عَرَقه تیری به سوی او افکند، بر زمین افتاد واندامش برهنه شد. دشمن خدا قاه قاه خنده سرداد! این وضعیت بر رسول خدا جگران آمد. تیری را که پیکان بر سر نداشت، به دست سعد دادند و گفتند: «اِرمِ بِهِ» تیراندازی کن! سعد آن تیر بدون پیکان را پرتاب کرد. تیر بر شاهرگ حِبّان فرود آمد. حبان بر پشت بر زمین افتاد و اندامش برهنه شد. رسول خدا جنیز آنچنان خندیدند که دندانهای آسیایشان نمودار شد. آنگاه فرمودند:
«استَقادَلَها سَعد، اَجابَ الله دَعوتَه». «سعد انتقام امایمن را گرفت، خدا دعایش را مستجاب کند!».
[۴۵۸] البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۱۷. [۴۵۹] صحیح البخاری، همراه با شرح آن فتح الباری، ج ۶، ص ۹۱، ح ۲۸۸، ۲۹۰۲، ۳۸۱۱، ۴۰۶۴. [۴۶۰] همان، ج ۶، ص ۹۳، ح ۲۸۸۱، ۴۰۷۱.