مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۳۰): دربارۀ منع کردن ابوبکرسفاطمهلرا از ارث

فصل (۳۰): دربارۀ منع کردن ابوبکرسفاطمهلرا از ارث

مؤلف رافضی می‌گوید: «و ابوبکر ارث فاطمه را نداد. فاطمه گفت: ای ابن ابی قحافه! آیا تو از پدرت ارث می‌بری ولی من ارث نمی‌برم؟ ابوبکر به روایتی پناه برد که خودش به تنهایی آن را روایت کرده بود – چراکه صدقه برای ابوبکر روا بود و در دست یافتن به «ما ترکه» پیغمبر رقیب فاطمه بود – روایت مورد استناد چنین است که پیغمبر صفرموده است: «نحن معاشر الأنبياء لا نورث، ما تركناه صدقة».یعنی: ما جماعت پیغمبران ارثی به جا نمی‌گذاریم و آنچه از ما می‌ماند صدقه است.

در حالی که این روایت مخالف قرآن است، چراکه قرآن می‌فرماید: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ[النساء: ۱۱].

«خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى‏کند که سهم(میراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد؛ و اگر فرزندان شما، (دو دختر و) بیش از دو دختر باشند».

و خداوند این قانون را مخصوص امت قرار نداده که پیغمبر صاز آن استثناء باشد، بنابراین، آیه روایت را مردود می‌سازد. باز در قرآن آمده که: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ[النمل: ۱۶]. «سلیمان وارث (پدرش) داود شد».

و از زبان زکریا می‌فرماید: ﴿وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ[مريم: ۵-۶].

«و من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم (که حق پاسدارى از آیین تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزد خود جانشینى به من ببخش که وارث من و دودمان یعقوب باشد».

کلام مؤلف را از چندین وجه می‌توان نقد کرد:

وجه اول: این‌که فاطمه به ابوبکر گفته باشد: «آیا تو از پدرت ارث می‌بری و من ارث نمی‌برم؟» صحت این حدیث مسلّم نیست و اگر هم صحیح باشد، حجت نیست، زیرا پدر فاطمه با هیچیک از انسان‌ها قابل قیاس نیست، و ابوبکر نیز مثل پدر فاطمه از مؤمنان به خودشان اولی نیست، و ابوبکر کسی نیست که خداوند مثل پیغمبر صصدقه فرض [زکات] و صدقه مستحب را بر او تحریم نموده باشد، و نیز ابوبکر کسی نیست که خداوند محبت او را مثل پدر فاطمه بر محبت اهل و مال دیگران مقدم کرده باشد.

پیغمبران از این جهت از سایر مردم متمایز شده‌اند که خداوند آن‌ها را از ترک میراث مصون نموده تا این شبهه برای معاندان پیش نیاید که پیغمبران صطالب دنیا بوده‌اند و آن را برای ورثه خود گذاشته‌اند، ولی در مورد ابوبکر و امثال او چنین مسأله‌ای وجود ندارد. همچنانکه خداوند پیغمبر صرا از کتابت و شعر مصون ساخته، با این هدف که نبوتش از شبهه مصون بماند، ولی دیگران نیاز به چنین صیانتی نداشتند.

وجه دوم: عبارت «ابوبکر تنها راوی این حدیث است» کذب محض است، زیرا حدیث «از ما پیغمبران کسی ارث نمی‌برد، آنچه از خود بجا می‌گذاریم صدقه است» را ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب، همسران پیغمبر ص، و ابوهریره روایت کرده‌اند و روایت این افراد در صحاح و مسانید ثبت بوده و در نزد علمای حدیث مشهور و شناخته شده است [۱۱۰]. بنابراین ادعای انفراد ابوبکر در روایت این حدیث، یا از فرط جهالت است و یا از تعمد در دروغ و افتراء.

وجه سوم: عبارت «ابوبکر در دست یافتن به میراث پیغمبر رقیب فاطمه بود» کذب محض است. زیرا ابوبکرسآن مال را برای خود و یا اهل بیتش نمی‌خواست. بلکه آن ثروت صدقه‌ای بود که به مستحقان می‌رسید، همچنانکه مساجد از آن مسلمانان است.

وجه چهارم: ابوبکرساصلاً اهل و مستحق این صدقه نبود و بلکه از آن بی‌نیاز بود، و نه او و نه هیچیک از اهل بیتش از این صدقه استفاده نکرد، و مسأله صدقه بودن میراث پیغمبر و شهادت ابوبکر و سایرین بر آن مثل شهادت گروهی از اغنیاء بر شخصی در مورد صدقه‌ای است که شخص وصیت می‌کند، چنین شهادتی به اتفاق مقبول است.

وجه پنجم: حتی به فرض این‌که روایت این حدیث باعث نفع و مزیتی برای راوی گردد، باز روایتش مقبول است، زیرا این کار از باب روایت است نه از باب شهادت. و حتی محدثی که در مورد خصومتی که خودش با شخص دیگری دارد، حدیثی روایت کند که در آن مورد فیصله بخشنده است، روایتش مقبول است. چراکه روایت حکم عامی است که راوی و غیر راوی داخل در آن هستند و روایت از باب خبر است، مثل شهادت به رؤیت هلال. هرچه پیغمبر به آن امر کرده و یا از آن نهی کرده و یا آن را مباح نموده، همه را در بر می‌گیرد.

این حدیث متضمن روایت و نقل یک حکم شرعی است، به همین دلیل متضمن تحریم میراث پیغمبر صبر دختر ابوبکر یعنی عایشه می‌باشد و نیز متضمن تحریم فروش و یا بخشش این میراث توسط ورثه می‌باشد و متضمن وجوب استفاده از این میراث در موارد مصرف صدقه‌ است.

وجه ششم: مؤلف می‌گوید: «این روایت مخالف قرآن است که فرموده: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ[النساء: ۱۱].

«خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى‏کند که سهم(میراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد؛ و اگر فرزندان شما، (دو دختر و) بیش از دو دختر باشند».

و خداوند این آیه را تنها خطاب به امت نفرموده و بلکه پیغمبر صرا نیز شامل می‌شود.

در جواب مولف باید گفت: عمومیت لفظ موجود در آیه به هیچ وجه اقتضای آن را ندارد که از پیغمبر صهم ارث برده می‌شود. خداوند می‌فرماید: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ فَإِن كُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَۖ وَإِن كَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ[النساء: ۱۱]. «خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى‏کند که سهم (میراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد؛ و اگر فرزندان شما، (دو دختر و) بیش از دو دختر باشند، دو سوم میراث از آن آن‌هاست؛ و اگر یکى باشد، نیمى (از میراث،) از آن اوست. و براى هریک از پدر و مادر او، یک ششم میراث است، اگر (میت) فرزندى داشته باشد؛ و اگر فرزندى نداشته باشد، و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند، براى مادر او یک سوم است (و بقیه از آن پدر است)؛ و اگر او برادرانى داشته باشد، مادرش یک ششم مى‏برد (و پنج ششم باقیمانده، براى پدر است). (همه اینها،) بعد از انجام وصیتى است که او کرده، و بعد از اداى دین است -شما نمى‏دانید پدران و مادران و فرزندانتان، کدامیک براى شما سودمندترند!- این فریضه الهى است؛ و خداوند، دانا و حکیم است».

و در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿۞وَلَكُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَكُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَكۡنَۚ[النساء: ۱۲].

«و براى شما، نصف میراث زنانتان است، اگر آن‌ها فرزندى نداشته باشند؛ و اگر فرزندى داشته باشند، یک چهارم از آن شماست».

تا آنجا که می‌فرماید: ﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ غَيۡرَ مُضَآرّٖۚ[النساء: ۱۲].

«پس از انجام وصیتى که کرده‏اند، و اداى دین (آن‌ها). و براى زنان شما، یک چهارم میراث شماست، اگر فرزندى نداشته باشید؛ و اگر براى شما فرزندى باشد، یک هشتم از آن آن‌هاست؛ بعد از انجام وصیتى که کرده‏اید، و اداى دین. و اگر مردى بوده باشد که کلاله ( خواهر یا برادر) از او ارث مى‏برد، یا زنى که برادر یا خواهرى دارد، سهم هر کدام، یک ششم است (اگر برادران و خواهران مادرى باشند)؛ و اگر بیش از یک نفر باشند، آن‌ها در یک سوم شریکند؛ پس از انجام وصیتى که شده، و اداى دین؛ بشرط آنکه (از طریق وصیت و اقرار به دین،) به آن‌ها ضرر نزند».

و این خطاب شامل همه مقصود به خطاب‌هایش می‌شود و با این وجود دلیلی ندارد که بگوییم پیغمبر صنیز مخاطب آیه است.

وجه هفتم: می‌توان گفت: ارث نبردن از پیغمبر صبه سنت قطعی و اجماع صحابه ثابت می‌شود و هر دوی این دلیل‌ها قطعی بوده و با چیزی که گمان می‌رود عام باشد، نمی‌توان با آن‌ها معارضه کرد. و اگر هم عموم باشد، تخصیص خورده است. زیرا اگر دلیل هم شمرده شود، چیزی جز دلیل ظنی نیست و بنابراین نمی‌تواند با دلیل قطعی معارض باشد. چون دلیل ظنی معارض دلیل قطعی شمرده نمی‌شود.

توضیح این‌که روایت مورد نظر را چندین صحابه در اوقات و مجالسی روایت کرده‌اند و هیچکس آن را انکار نکرده و بلکه همگی بر قبول و تصدیق آن اتفاق‌نظر داشته‌اند و به همین دلیل هیچیک از همسران پیغمبر صو نیز عمویش طلب میراث نکرده‌اند. و بلکه اگر کسی هم بوده که طلب کند، با مطلع شدن از فرموده پیغمبر صاز طلب خودش منصرف شده است، و این امر در دوره خلفاء بر همین منوال بود تا نوبت به خلافت علیسرسید و او نیز تغییری نداد و «ماترکه» پیغمبرصرا تقسیم نکرد.

وجه هشتم: می‌توان گفت: ابوبکر و عمر ثروت و مالی به علی و اولاد او دادند که چندین برابر میراث به جا مانده از پیغمبر صبود، در حالی که هیچیک از میراث او استفاده نکردند و بلکه عمر آن را به علی و عباس سپرد تا آن کاری را که پیغمبر صبا آن می‌کرد، آن دو نیز آن کار را بکنند و این تهمت به ابوبکر و عمر را منتفی می‌سازد.

وجه نهم: آیه: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ[النمل: ۱۶].

«و سلیمان وارث (پدرش) داود شد».

و نیز آیه: ﴿فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ[مريم: ۵-۶]. «و من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم (که حق پاسدارى از آیین تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزد خود جانشینى به من ببخش که وارث من و دودمان یعقوب باشد».

به هیچ وجه دلالتی بر محل نزاع ندارند، زیرا ارث اسم جنسی است که انواعی را شامل می‌شود و اسم دال بر انواع مشترک دلالتی بر یکی از آن‌ها ندارد. همچنانکه جمله «حیوانی آمد» دلالتی بر این ندارد که آن حیوان، انسان یا اسب و یا شتر است.

توضیح این‌که واژه «ارث» در مورد میراث علم، نبوت، ملک و سایر انواع انتقال استعمال می‌شود، خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ[فاطر: ۳۲]. «سپس این کتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم».

و نیز می‌فرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١١[المؤمنون: ۱۰-۱۱]. «(آرى،) آن‌ها وارثانند. (وارثانى) که بهشت برین را ارث مى‏برند، و جاودانه در آن خواهند ماند».

و آیه‌های بسیار دیگری از این قبیل.

و پیغمبرصمی‌فرماید: «إن الأنبياء لم يورثوا ديناراً ولا درهماً، وإنما ورثوا العلم، فمن أخذه أخذ بحظ وافر» [۱۱۱].

یعنی: پیغمبران درهم و دیناری از خود به جا نمی‌گذارند، و تنها علم از خود به جا می‌گذارند، پس هرکس از آن علم برگیرد، بهره فراوانی برده است.

وجه دهم: می‌توان گفت: مراد از ارث در آیات مورد استناد مؤلف، میراث علم، نبوت و امثال اینهاست و نه میراث مادی و مالی. توضیح این‌که خداوند می‌فرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ[النمل: ۱۶].

«و سلیمان وارث (پدرش) داود شد».

و معلوم است که داود پسران بسیاری غیر از سلیمان داشت، بنابراین همه دارایی‌اش به سلیمان نرسیده، پس مراد از ارث در این آیه دارایی نیست.

به علاوه ارث مالی نه برای داود جای مدح دارد، و نه برای سلیمان، چرا که یهودی و مسیحی نیز از پدرش ارث می‌برد. در حالی که آیه در سیاق مدح سلیمان و برشمردن نعمت خاص خداوندی بر او می‌باشد.

و نیز میراث دنیایی از امور عادی و مشترک بین همه انسان‌هاست، مثل: خوردن، نوشیدن و دفن مرده و ... . و نقل و بازگویی این امور از پیغمبران هیچ فایده‌ای ندارد، پس نقل نمی‌شود و اموری از سرگذشت پیغمبران صنقل می‌شود که متضمن فایده و عبرتی باشد وگرنه گفتن «فلانی مرد و پسرش دارایی او را به ارث برد» و یا «و او را دفن کردند» و یا «خوردند و نوشیدند و خوابیدند» و امثال این‌ها شایسته نیست در قصص قرآن باشند.

[۱۱۰] - نگا: بخاری، ۴/۷۹ و مسلم، ۳/۱۳۷۶. [۱۱۱] - نگا: سنن ابی‌داود، ۳/۴۳۲ و ترمذی، ۴/۱۵۳ و غیره.