فصل (۴): روافض گمان میکنند امامت از مهمترین اصول دین است
مولف رافضی میگوید: ... اما بعد: این رسالهای شریف و مقالهای لطیف است که مشتمل بر مهمترین مطالب احکام دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان میباشد که همانا عبارت است از مسأله امامت، که با درک آن نیل به درجه کرامت حاصل میشود، و یکی از ارکان ایمان است. رکنی که باعث خلود در بهشت و رهایی از غضب خدای رحمان میگردد، و پیغمبرصفرمودند: «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية». یعنی هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خویش را نشناسد، بر جاهلیت مرده است.
با تألیف این کتاب به بارگاه سلطان اعظم، مالک هستی ملتها، پادشاه پادشاهان عرب و عجم، ولینعمت و بانی خیر و کرم، ملک الملوک بخشنده و یاور ملت و حق و دین، «اولجایو خدابنده» خدمتی نمودهام و در آن خلاصه دلایل را به صورت مختصر ذکر نمودهام و به رؤوس مسایل اشاره کردهام و آن را «منهاج الكرامة في معرفة الإمامة» نامیدهام، و آن را در چند فصل تدوین نمودهام:
فصل اول: در ذکر آراء و مذاهب در مورد این مسأله.
فصل دوم: در اینکه مذهب امامیه واجب الاتباع است.
فصل سوم: در ذکرادله امامت امام علیسبعد از رسول خداص.
فصل چهارم: در ذکر دوازده [معصوم].
فصل پنجم: در ابطال خلافت ابوبکر، عمر و عثمان.
در نقد کلام مولف باید گفت: این کلام از چندین وجه قابل بررسی و تأمل است.
۱- اینکه امامت از مهمترین مطالب احکام دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان باشد، به اجماع مسلمانان کذب و بلکه کفر است، زیرا ایمان به خدا و رسولش از مسأله امامت مهمتر است.
و این حقیقت بدیهی است چنانچه کافر تنها با گفتن شهادتین مؤمن محسوب میشود و این همان چیزی است که پیغمبرصقبل از هر چیزی به خاطر آن با کفار جنگید، همچنانکه احادیث روایت شده از ایشان در کتب صحاح و غیره در حد مستفیض است مبنی بر اینکه ایشان فرمودند: «أمرت أن أقاتل الناس حتى يشهدوا أن لا إله إلا الله وأني رسول الله ويقيموا الصلاة ويؤتوا الزكاة فإذا فعلوا ذلك عصموا مني دماء هم وأموالهم إلاَّ بحقها» [۳۳].
یعنی: به من امر شده که با مردم بجنگم تا اینکه شهادت بدهند که هیچ معبودی به حق نیست جز خدای یگانه، و شهادت بدهند که من رسول خدا هستم، و نماز بر پا دارند، و زکات بدهند، وقتی چنین کردند جان و اموالشان از من مصون خواهد ماند، مگر به سبب حقی که بر آنها ثابت گردد.
خداوند میفرماید: ﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖۚ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ﴾[التوبة: ۵].
«(اما) وقتى ماههاى حرام پایان گرفت، مشرکان را هر جا یافتید به قتل برسانید؛ و آنها را اسیر سازید؛ و محاصره کنید؛ و در هر کمینگاه، بر سر راه آنها بنشینید! هرگاه توبه کنند، و نماز را برپا دارند، و زکات را بپردازند، آنها را رها سازید؛ زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است».
و همچنین پیغمبرصوقتی علیسرا به خیبر فرستاد، همین سفارش را به وی نمود. پیغمبر با کفار نیز همین گونه رفتار میکرد و با توبه ایشان از کفر، از قتال با آنها دست میکشید و به هیچ وجه بحثی از امامت نمیکرد، خداوند نیز میفرماید: ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِۗ﴾[التوبة: ۱۱].
«(ولى) اگر توبه کنند، نماز را برپا دارند، و زکات را بپردازند، برادر دینى شما هستند؛و ما آیات خود را براى گروهى که مىدانند (و مىاندیشند)، شرح مىدهیم».
به این ترتیب صرف توبه کفار باعث میشد برادر مؤمنان گردند، و کفاری که در عهد رسول خداصبودند، وقتی ایمان میآورند احکام اسلام بر آنها جاری میشد، در حالی که به هیچ وجه امامت برای آنها مطرح نمیگردید، و هیچیک از علماء چنین مسألهای را از پیغمبرصنقل نکرده است: نه نقلی به صورت مخصوص در این باره، و نه نقلی عام پیرامون امامت. بلکه از مسلمات امور است که پیغمبرصبه هنگام ایمانآوردن مردم امامت را نه به صورت مطلق، و نه به صورت معین به آنها گوشزد نمیکرد.
پس چگونه امامت مهمترین مطالب أحکام دین است؟
توضیح اینکه ؛ امامت – صرفنظر از اینکه نیاز به توضیح دارد – از مسایلی نیست که مورد نیاز افرادی باشد که در زمان پیغمبرصوفات کردهاند، پس چگونه ارزشمندترین مسایل مسلمانان و مهمترین مطالب دین، مسألهای است که هیچ کسی در زمان پیغمبرصنیازمند به آن نبوده است.
آیا مگر کسانی که به پیامبرصدر زمان حیاتش ایمان آوردند و در ظاهر و باطن از او پیروی نمودند و مرتد نگشته و دین خدا را تحریف نکردند، به اتفاق همه مسلمانان بهترین مسلمانان خدا نبودند؟ پس چگونه ممکن است بهترین مسلمانان به مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان نیاز داشته باشند؟
اگر گفته شود: پیغمبرصامام زمان خودش بود و بعد از وفات ایشان نیاز به امام پیدا میشود و بنابراین مسأله امامت در زمان حیات پیغمبرصمهمترین مسأله دین نبوده است و بلکه بعد از وفات پیغمبرصتبدیل به مهمترین مسأله گشته است.
در جواب گفته میشود:
اولاً: به فرض صحت و ثبوت این مطلب، جایز نیست بگوییم: چنین مسألهای به صورت مطلق مهمترین مسایل دین است، بلکه این مسأله در زمان مشخصی مهمترین مسأله نبوده، و در زمان دیگری تبدیل به مهمترین مسأله گشته است. و در این صورت این مسأله در بهترین روزگار یعنی در عهد رسول اکرمصمهمترین مطالب أحکام دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان نبوده است.
ثانیاً: ایمان به خدا و رسول اللهصدر هر زمان و در هر مکانی از مسأله امامت مهمتر است، بنابراین امامت هیچ وقت مهمترین و ارزشمندترین مسأله نبوده است.
ثالثاً: در این صورت لازم بود پیغمبرصاین مسأله را برای امتش تبیین نماید، همچنانکه نماز، زکات، روزه را برای آنها تبیین کرد، و جایگاه ایمان به خدا، توحید و ایمان به روز قیامت را برایشان بیان نمود. بدیهی است مسأله امامت نه در قرآن و نه در سنت بسان این اصول بیان نشده است.
اگر گفته شود: امامت در هر زمانی مهمترین مسأله است و پیغمبرصهم نبیّ و هم امام بود و برای هرکس که به او ایمان میآورد معلوم و بدیهی بود که پیغمبرصامام آن زمان است. در جواب گفته میشود: این استدلال از چندین وجه باطل است:
اولاً: کسی که میگوید امامت مهمترین مطالب احکام دین است، یا مرادش امامت ائمه دوازدهگانه است، یا مرادش امامت امام هر زمانی در همان زمان است، یعنی مثلاً مهمترین مسأله در زمان ما ایمان به امامت مهدی است، و مهمترین مسأله در زمان خلفای اربعه ایمان به امامت علیسبود، و مهمترین مسأله در زمان پیغمبرص، ایمان به امامت ایشان بوده است. و یا اینکه مرادش ایمان به احکام امامت به صورت مطلق میباشد، و یا معنی چهارمی مدنظرش میباشد.
در صورتی که اولین معنی مراد باشد، باید گفت: بدیهی است چنین مسألهای نه در بین صحابه، و نه در بین تابعان رایج و شناخته نشده است، و بلکه حتی خود شیعان نیز میگویند: هر امامی به نص امام قبل از خودش به امامت میرسد. پس اینکه چنین مسألهای مهمترین امور دین باشد، باطل است.
و اگر معنی دوم مراد باشد، باید گفت: طبق این معنی و مراد باید مهمترین مسأله در هر زمانی ایمان به امام آن زمان باشد، و بنابراین از تاریخ ۲۶۰هـ.ق تا به امروز ایمان به امامت مهدی عظیمتر از ایمان به وحدانیت خدا، رسالت محمد و ایمان به خدا، ملائکه، کتب آسمانی، پیغمبران، روز رستاخیر و ایمان به نماز، زکات، روزه، حج و سایر واجبات بوده و میباشد!!
این معنی صرفنظر از اینکه فساد و بطلانش بسی بدیهی است، قول امامیه نیز نمیباشد، زیرا اهتمام آنها به علی و امامت وی بیشتر از اهتمامشان به امام منتظر میباشد، همچنانکه این مؤلف و سایر مشایخ دیگر شیعه به آن اشاره نمودهاند.
به علاوه، اگر این مسأله مهمترین مسأله دین باشد باز امامیه زیانبارترین مردم خواهند بود، زیرا امام معصومشان امامی است معدوم که نه سودی دنیوی برایشان به ارمغان میآورد، و نه سودی دینی. بنابراین از مهمترین امور دینی هیچ فایده دینی و دنیوی عاید شیعه نمیگردد.
معنی سوم از این گفتار نیز به صورتی بدیهی باطل و فاسد است، زیرا واضح است امور دیگری در دین وجود دارد که از آن مهمترند.
و اگر معنی چهارمی مراد باشد، باید عنوان گردد تا در مورد آن بحث شود.
۲- میتوان در رد کلام مؤلف گفت: اطاعت از پیغمبرصبه خاطر امامبودن ایشان نبوده، بلکه رسول بودن ایشان است که اطاعتش را واجب مینماید، و این وجوب در زمان حیات و نیز بعد از وفات رسول اللهصثابت است، و وجوب اطاعت از ایشان برای آیندگان دقیقاً مثل وجوب اطاعت از ایشان برای معاصرانش میباشد، و مسلمانان معاصر وی نیز به هنگام صدور امر و نهی پیامبرص، بعضی حاضر بودهاند و بعضی غایب، که آن حاضران امر و نهی پیامبرصرا به غایبان منتقل مینمودند.
همچنانکه اطاعت از اوامر و پرهیز از نواهی پیغمبرصدر زمان حیات ایشان بر غایبان واجب بود، بعد از وفات پیغمبرصنیز بر آیندگان واجب است، و اوامر ایشان فراگیر بوده و هر مؤمنی را، چه غایب و چه حاضر، در برمیگیرد، و هیچیک از ائمه چنین جایگاهی را ندارند، و این مفهوم از امامت برداشت نمیشود.
حتی هنگامی که پیغمبرصبه مردم معینی، اموری را امر و یا احکام بیان فرموده، حکم و امر ایشان مختص آن گروه معین نیست، بلکه آن امر و حکم بر نظایر و امثال آن گروه نیز جاری و ساری است، و این جریان تا روز قیامت ادامه دارد، مثلاً دستور پیغمبرصبه مأمومانش در نماز که فرمود: در رکوع و سجود از من سبقت نجویید [۳۴]، حکم ثابتی است برای هر مأمومین. و نیز فرمایش پیغمبرصخطاب به کسی که عرض کرد: موهایم رشد نمیکند تا بتوانم قبل از رمی جمرات آنها را بتراشم که پیغمبرصفرمود: رمی جمرات کن که [برای تو] اشکالی ندارد. و به کسی که پرسیده بود: قبل از تراشیدن مو قربانیام را ذبح کردهام، حالا چکار کنم؟ که پیغمبرصفرمود: موهایت را بتراش که اشکالی ندارد [۳۵].
این اوامر پیغمبر بر امثال این افراد نیز جاری است.
و همچنین فرمایش پیغمبرصخطاب به عایشهلکه در دوره قاعدگیاش حج عمره به جا میآورد، که پیغمبرصفرمودند: «اصنعي ما يصنع الحاج غيرأن لا تطوفي بالبيت» [۳۶]. یعنی: هرکاری را که حجاج انجام میدهند، تو نیز انجام بده به جز طواف خانه خدا.
این امر پیغمبر بر همه زنانی که چنین حالتی دارند، جاری است.
مثالهایی از این قبیل برای اثبات لزوم اطاعت از پیغمبرصبعد از وفات وی فراوان است، برعکس اطاعت از امام تنها در صورت وجود وی لازم است.
جانشینان پیغمبرصبعد از وفاتش، در حکم جانشینان وی قبل از وفاتش میباشند که امر و نهی آنها نافذ است، یعنی چنانچه خلیفه وی به چیزی امر کند، اطاعت از امر وی واجب است، زیرا در حکم نایب رسول خداست. خداوند پیغمبر را به سوی مردم مبعوث و اطاعت از او را واجب گردانید، ولی علت وجوب اطاعت از ایشان، امامت و قدرت و سیطره وی نیست، و یا به علت بیعت دیگران با وی به عنوان امام و یا موارد دیگری از این قبیل نیست، به عبارت دیگر پایههای وجوب اطاعت از ایشان با پایههای وجوب اطاعت از امام متفاوت است: اطاعت امام یا به خاطر عهدی است که از جانب امام قبل از خود به وی رسیده، و یا به خاطر همنوایی قدرتمندان با آن امام، و یا مواردی از این قبیل است. ولی اطاعت از پیغمبرصدر هر حالی واجب است، حتی اگر تنها بماند و همه مردم او را تکذیب کنند.
اطاعت از پیغمبرصدر مکه و قبل از یافتن یاران و یاورانی که در رکاب او بجنگند، واجب بود. خداوند میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾[آل عمران: ۱۴۴].
«محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هرکس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمىزند؛ و خداوند بزودى شاکران (و استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد».
خداوند در این آیه فرموده که مرگ و یا شهادت یک پیغمبر باعث نقض حکم رسالت وی نمیگردد، آنچنانکه حکم امامت ائمه با مرگ و یا کشتهشدنشان نقض میشود، و شرط وجوب حکم رسالت جاودانگی پیغمبر نیست، چرا که پیغمبر، خدا نیست و بلکه رسولی است مثل سایر رسولان. پیغمبرصرسالت را رسانید، امامت را اداء نمود، امت را نصیحت کرد، در راه خدا آنگونه که شایسته است، جهاد کرد و تا لحظه وفات بندگی خدا را به جا آورد. پس اطاعت از او بعد از وفاتش مثل هنگام حیاتش واجب است، و بلکه موکدتر نیز میباشد، زیرا با وفات پیغمبرصدین کامل شد و مستقر گردید، و باب نسخ مسدود گردید، و به همین دلیل قرآن نیز بعد از وفات پیغمبرصجمع نهایی گردید.
اگر کسی بگوید: پیغمبرصدر زمان حیاتش امام بود و بعد از وفاتش شخص دیگری امام گردید. جواب میدهیم: اگر مراد این است که بعد از پیغمبرص، شخص دیگر که نظیر او بود، جانشین وی شد، و مثل پیغمبر اطاعت گردید، قول باطلی است. و اگر مراد این است که بعد از وفاتش شخصی جانشین وی گردید تا اوامر و نواهی ایشان را تنفیذ نماید. باید گفت: این مسأله در هنگام حیات پیغمبرصنیز پیش آمده و در نبود ایشان کسی جانشین وی میشده است.
اگر گفته شود: بعد از وفات پیغمبرصدیگر امکان امر و نهی مباشر وجود ندارد.
باید گفت: مباشر بودن امر و نهی شرط وجوب اطاعت از پیغمبرصنمیباشد، بلکه اطاعت از وی بر هر کسی که امر و نهی پیغمبرصرا دریافت کند، واجب است.
و پیغمبرصمیفرمود: «ليبلغ الشاهد الغائب، فرب مبلغ أوعى من سامع» [۳۷].
یعنی: [اوامر و نواهی مرا] شاهد به غایب برساند زیرا چه بسا آنکس بهتر از [شاهد] شنونده کلام را درک کند و بفهمد.
و اگر گفته شود: پیغمبرصبه هنگام حیاتش در موارد معین و مشخصی حکم صادر میکرد، مثلاً: چیزی را به شخص معینی میداد، حد را بر شخص معینی جاری میکرد و سپاه معینی را دستور میداد.
جواب میدهیم: بله، پیغمبر چنین بود ولی اطاعت از ایشان در موارد مشابه آن تا روز قیامت واجب است، برخلاف احکام صادر از ائمه. ولی گاهی استدلال بر این نظایر و جاریساختن حکم بر نظایر سابق پوشیده میماند، همچنانکه حکمی بر غایب پوشیده میماند ولی شاهد و حاضر، بدان آگاهتر بوده و آن را بهتر از غایب درک میکند. اگرچه گاهی بعضی از غایبانی که حکم پیغمبرصرا دریافت میکنند بهتر از خود سامعان آن را میفهمند، ولی این به خاطر مراتب متفاوت مردم در فهم امر و نهی پیغمبرصمیباشد، و نه به علت تفاوت مراتب وجوب آن اوامر و نواهی بر آن افراد.
بنابراین وجوب اطاعت از والیان امور بعد از پیغمبرصهیچ تفاوتی با وجوب اطاعت از والیان اموری ندارد که در زمان حیات پیغمبرصخلیفه وی گشتهاند. اطاعت از پیغمبرصهمه بندگان را در برمیگیرد، اگرچه طرق مردم در دریافت، شنیدن و فهم احکام ایشان متنوع باشد. چه بسا حکمی به گروهی برسد و به گروهی دیگر نرسد، و گروهی حکمی از پیغمبرصرا بشنوند که گروهی دیگر نشنیدهاند، دستهای مطلبی را از فرموده پیغمبرصبفهمند که دستهای دیگر به آن پی نبرند. هرکس به چیزی امر کند که پیغمبرصبه آن امر کرده است، اطاعتش واجب است و اطاعت از او، اطاعت از خدا و رسولشصمیباشد، و نه اطاعت از آن شخص.
اگر ولیامری صاحب شوکت و قدرت پیدا شود که صاحب احکام و اوامری باشد، نظم امور را فراهم میآورد، جایز نیست زمام امور به دیگران سپرده شود، و بعد از وی نیز ممکن نیست شخص دیگری مثل او پیدا شود، و تنها میتوان فرد [و یا افرادی] را پیدا کرد که از همه به او نزدیکترند، در این صورت لایقترین شخص به خلافت ایشان، نزدیکترین مردم به او میباشد، کسی که امر و نهیاش، بیشتر از سایرین به وی مشابه و نزدیک باشد. اطاعت از این خلیفه نیز جز با قدرت و شوکت محقق نمیشود، همچنانکه خود پیغمبرصنیز تا زمانی که یارانی پیدا نکرد که در جهت اطاعت از اوامر واحکامش در رکابش حرکت کردند، به صورت آشکار و فراگیر مورد اطاعت قرار نگرفت. بنابراین دین همهاش اطاعت از خدا و پیغمبرصاست و اطاعت از خدا و پیغمبر صهمه دین است و هرکس از پیغمبر صاطاعت کند از خدا اطاعت کرده است.
دین مسلمانان بعد از وفات پیغمبرصنیز عبارت است از اطاعت خدا و پیغمبرص، و اطاعت از ولی امر در مواردی که به اطاعتش امر شده است عین اطاعت از خدا و رسول است، و اوامر ولی امر که دستورش را از خدا گرفته باشد، به منزله اوامر خدا و پیغمبرصاست. خلاصه اینکه همه اعمال ائمه و امت چه در حیات پیغمبرصو چه بعد از وفاتش، مادامی که مورد رضایت خدا باشد، اطاعت از خدا و پیغمبرصشمرده میشود.
به همین دلیل اصل دین شهادت و اقرار به «لا إله إلاَّ الله»و «محمد رسول الله» است.
اگر گفته شود: پیغمبر صامام بود. و مراد این باشد که امامتش خارج از محدوده رسالت بود، و یا اینکه امامتش شروطی داشت که در رسالتش آن شروط نبود، و یا اینکه مراد امامتی بود که اطاعتش بدون اطاعت از رسول لازم باشد.
همه این مطالب باطل است، زیرا هر چیزی که باعث لزوم اطاعتش گردد، داخل در رسالتش میباشد و در هر موردی که اطاعت میشود، به خاطر پیغمبربودن اطاعت میشود، و اگر تنها امام میبود و نه پیغمبر، مورد اطاعت قرار نمیگرفت، مگر اینکه اطاعت از وی داخل در اطاعت از پیغمبر دیگری محسوب میگردید.
به عبارت دیگر تنها اطاعت از خدا و رسول و کسی که رسول مردم را به اطاعت از وی امر کند، واجب است.
اگر گفته شود: پیغمبر صبه خاطر امامبودن مورد اطاعت قرارگرفت، منتها اطاعت از امامتش داخل در رسالتش میباشد.
چنین امامتی تأثیری در اطاعت ندارد، زیرا مجرد رسالت برای وجوب اطاعتش کافی است، برخلاف امام که زمانی امامتش محقق میشود که یارانی بیابد که امر او را تنفیذ نمایند، وگرنه چنین شخصی مثل یکی از سایر علماء و دینداران خواهد بود.
اگر گفته شود: پیغمبر صبعد از آنکه در مدینه به شوکت و قدرت رسید، افزون بر رسالتش به امامت عدالت گستر نیز نایل شد.
جواب میدهیم: پیغمبر در مدینه تنها رسولی شد که یاران و یاورانی مطیع یافته بود که با مخالفانش میجنگیدند و مادامی که مؤمنانی بر روی زمین جود داشته باشند، یاران و پیروان او بوده و با مخالفانش میجنگند. بنابراین پیغمبر محتاج چیز دیگری مثل امامت، حکومت و یا ولیامری نبوده تا آن را به رسالتش ضمیمه نماید، زیرا این ضمایم همه داخل در رسالتند. و بلکه باید گفت: پیغمبر صبا پیداکردن یاران مطیع به کمال قدرت رسید به گونهای که جهاد بر او واجب گردید. درحالی که قبلاً واجب نبود و احکام با تغییر حال بین قدرت و ضعف و علم و جهل تغییر مییابد. همچنانکه با تغییر حال بین فقر و ثروتمندی و سلامتی و بیماری تغییر میکند. مؤمن در همه این حالات مطیع خدا و رسول خداست و اوامر و نواهی محمد صاز جایگاه رسالت بوده و ایشان نیز با اوامر و نواهیاش از خداوند اطاعت نموده است.
اگر امامیه بگویند: امامت برخلاف رسالت، عقلاً واجب است و از این نظر از رسالت مهمتر است.
جواب میدهیم: وجوب عقلی، همچنانکه بعداً توضیح میدهیم، محل نزاع است و بنابر پذیرفتن وجوب عقلی نیز، امامت در هیچ جای واجبات عقلی جای نمیگیرد و مسایل دیگری وجود دارد که ازامامت واجبترند مثل توحید، صدق و عدل و غیره.
به علاوه شکی نیست که رسالت، این واجب عقلی – امامت – را برآورده میسازد زیرا مقصود از امامت جزئی از رسالت است و ایمان به رسول مقصود از امامت را در حیات و بعد از وفات رسول برآورده میسازد، برعکس امامت که اینگونه نیست.
علاوه بر این، کسی که رسالت محمد برایش ثابت شده و به وجوب اطاعت از او پی برده است و به اندازه توانش در اطاعت از او سعی و تلاش نموده است، اگر گفته شود: با این کار وارد بهشت میشود، پس از امامت بینیاز است.
و اگر گفته شود: چنین شخصی وارد بهشت نمیشود. این کلام برخلاف نصوص قاطع قرآن کریم است، زیرا خداوند در موارد متعددی ورود به بهشت را برای کسانی که از پیغمبر صاطاعت میکنند، لازم گردانیده است، مثلاً: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾[النساء: ۶۹].
«و کسى که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز،) همنشین کسانى خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقهاى خوبى هستند».
و در جای دیگر: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٣﴾[النساء: ۱۳].
«و هرکس خدا و پیامبرش را اطاعت کند، (و قوانین او را محترم بشمرد،) خداوند وى را در باغهایى از بهشت وارد مىکند که همواره، آب از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن مىمانند؛ و این، پیروزى بزرگى است».
و امام زمان روافض هم که مردم را به سوی او فرامیخوانند، راهی برای شناختنش و معرفت امر و نهیاش و پیبردن به اخبارش نیست. حال اگر بگویند: شخص جز با اطاعت از این امامی که امر و نهیاش نامعلوم است، خوشبخت نمیشود. کلامشان بدین معنی خواهد بود که هیچکس توان طی طریق نجات و سعادت را ندارد، و این از بزرگترین موارد «تكليف مالا يطاق» خواهد بود و برای خودشان بیشتر از همه غیرممکن است.
اگر بگویند: امام زمان به همان چیزهایی امر میکند که شیعه امامیه بر آن هستند.
جواب میدهیم: بنابراین نیازی به وجود و حضورش نیست زیرا مذهب امامیه معروف است، و چه امام زنده باشد و چه مرده، چه حاضر باشد و چه غایب، فرقی نمیکند. و چنانچه معرفت امر و نهی خدا بدون وجود این امام نیز دانسته شود، پس نیازی به او نیست و اطاعت خدا و نجات و سعادت بر وجود او متوقف و مترتب نیست، و در این حالت حتی قول به جواز امامت ممتنع است، چه برسد به قول به وجوب آن. و این مسأله برای کسی که در آن تدبر نماید، بدیهی است ولی روافض جاهلترین مردمند.
توضیح اینکه: انجام واجبات عقلی و شرعی و ترک منهیات عقلی یا منوط است به معرفت اوامر و نواهی این امام منتظر، و یا به آن منوط نیست. اگر منوط باشد «تكليف مالا يطاق» لازم میآید، و انجام واجبات و ترک منکرات به شرطی مشروط میگردد که عموم مردم، و بلکه هیچ کسی قادر به تحقق آن شرط نخواهند بود، زیرا بر روی زمین کسی وجود ندارد که صادقانه ادعا کند که این امام منتظر را دیده است و یا کلامش را شنیده است. و اگر انجام واجبات عقلی و شرعی و ترک منکرات عقلی و شرعی مشروط به معرفت این امام منتظر نباشد و بدون وجود او نیز انجام آن ممکن باشد، پس نیازی به وی نیست و وجود و حضور او ضرورتی ندارد.
روافض نجات و سعادت بندگان و اطاعت از خدا و پیغمبر صرا به شرط ممتنعی مشروط نمودهاند که مردم بر آن قادر نیستند، و هیچیک از خودشان نیز از عهده آن برنمیآیند. به مردم میگویند: هیچ کسی از عذاب خدا نجات نمییابد و خوشبخت نمیشود و مؤمن به حساب نمیآید، جز به این شیوه که ما میگوئیم.
نتیجه دیدگاهشان یکی از دو حالت است: یا بطلان قولشان، و یا اینکه باید بپذیریم خداوند بندگانش را از رحمت خود ناامید ساخته است، و عذاب خود را بر همه – مسلمان و غیرمسلمان – لازم نموده است، و با این فرض خود روافض اولین بدبختانی خواهند بود که عذاب میشوند، زیرا هیچیک از آنها راهی برای پیبردن به امر و نهی و اخبار این امامی که معتقدند زنده و غایب است، ندارد. بلکه تنها اقوالی از شیوخ رافضی نقل میکنند که گمان میکنند این شیوخ آن اقوال را از طریق علمای متقدمشان از امام غایب نقل کردهاند، در حالی که آن متقدمان نیز چیزی از امام غایب نقل نکردهاند، و به فرض نقل چیزی از وی، دروغگو بودن آن راوی هویداست. و در هر صورت این اقوال چنانچه برای هدایت و نجات و سعادت کافی باشد، پس دیگر نیازی به امام غایب نیست و اگر کافی نباشد، سیهروزی و شقاوت خود روافض نیز ثابت میگردد چرا که سعادتشان را مشروط به اطاعت از اوامر شخصی کردهاند که اوامرش نامعلوم است.
گروهی از شیوخ روافض مثل ابن عود حلی میگویند: وقتی علمای امامیه بر سر دو قول اختلافنظر پیدا کردند که قائل یکی از آن دو معروف و دیگری ناشناس است، همان قولی که گویندهاش ناشناس است، قول درست و حق بوده و اطاعت از آن واجب است، زیرا امام غایب در لباس چنین افرادی اظهارنظر میکند!.
و این نهایت جهالت و گمراهی است، زیرا به فرض وجود امام غایب منتظر و معصوم نمیتوان گفت: این قول امام است، چون نه کسی آن را از او نقل کرده، و نه واسطهای صحت نقل از او را تأیید میکند، پس چگونه میتوان با قاطعیت گفت: این قول امام است، و چرا قول دوم نمیتواند قول امام باشد؟ به علاوه که امام بنابر ادعای خودشان به خاطر غیبت و ترس از ظالمان نمیتواند رأی خود را اظهار نماید.
به این ترتیب معلوم میشود که اصل دین روافض به جای یک شخصیت معلوم و موجود بر مبنای وجود یک مجهول و معدوم بنا نهاده شده است، و گمان میکنند امامشان موجود و معصوم است، در حالیکه چنین شخصی اصلاً وجود خارجی ندارد، و حتی اگر وجود خارجی هم داشته و معصوم هم باشد، خودشان اعتراف میکنند که نمیتوانند به اوامر و نواهی او پی ببرند، آنچنانکه به اوامر و نواهی پدران وی واقف بودند.
هدف از وجود امام، اطاعت از اوست، و وقتی که پیبردن به دستورات او غیرممکن باشد، اطاعت از او نیز ممتنع خواهد بود، و در نتیجه رسیدن به مقصود توسط چنین وسیلهای نیز ممتنع خواهد بود، و در این صورت اثبات وجود چنین وسیلهای هیچ فایدهای ندارد، و بلکه اثبات وسیلهای که نقشی در تحقق مقصود ندارد به اتفاق اهل شریعت و به اتفاق همه عقلای قائل به حسن و قبح عقلی، و بلکه به اتفاق جمیع عقلاء از باب سفاهت، بیهودهکاری و عذاب قبیح میباشد، زیرا وقتی که همه قبیح را به ضرر تفسیر میکنند، همگی بر این قول نیز متفقاند که مُضر(ضرر رسان) با عقل شناخته میشود.
و ایمان به چنین امامی که مفید هیچ فایدهای نیست و بلکه مضرتی در عقل، نفس، جسم و مال و غیره است، شرعاً و عقلاً قبیح است، و به همین دلیل پیروان چنین ایدهای بیشترین فاصله را از مصالح دینی و دنیوی دارند، و چنانچه به اطاعت دیگرانی مثل یهودیان روی نیاورند هیچیک از مصالح دینی و دنیوی برایشان محقق نمیشود، یهودیانی که مصلحت هیچ کسی را نمیخواهند مگر اینکه او را وادار به خروج از دین خود سازند.
روافض وجود این امام غایب و معصوم را واجب میدانند چون بر این باورند که تحقق مصالح دینی و دنیوی جز در پرتو وجود وی ممکن نیست. و توضیح دادیم که وجود چنین امامی هیچ نقشی در تحقق مصالح دینی و دنیوی ندارد، و کسانی که به وجود چنین امامی ایمان ندارند هیچ مصلحتی دینی و یا دنیوی را از دست ندادهاند، و بلکه بهتر از پیروان او به مصالح دین و دنیا واقفند.
به این ترتیب معلوم میشود که دیدگاه روافض دربارۀ امامت جز خواری و ندامت به ارمغان نمیآورد، و هیچ فایدهای در برندارد، و چنانچه امامت از بزرگترین مطالب دین باشد، روافض بیشتر از همۀ مردم از حقیقت و هدایت در این باره فاصله دارند، و اگر از مهمترین مطالب دین نباشد، بطلان ادعای آنها ثابت میشود، و در هردو صورت دیدگاهشان مردود است.
اگر روافض بگویند: ایمان ما به این امام غایب معصوم مثل ایمان بسیاری از مشایخ زاهد به الیاس و خضر و غوث و قطب و سایر بزرگان میباشد. بزرگانی که نه وجودشان و نه اوامر و یا نواهیشان برای کسی آشکار نیست، پس کسی که به این اشخاص ایمان دارد چگونه ادعای ما را انکار میکند؟
میگوییم: این سخن از چندین وجه قابل انتقاد است:
اولاً: ایمان به وجود این بزرگان در نزد هیچیک از علمای مسلمان و مذاهب معروفشان واجب نیست، و اگر بعضی از غالیان بر یارانشان واجب کردهاند که به وجود چنین اشخاص ایمان بیاورند و به آنها میگویند: هیچکس مؤمن و ولی خدا نخواهد بود مگر اینکه به وجود این اشخاص در هر زمانی ایمان بیاوردند. قول این غالیان نیز مثل رأی روافض مردود است.
ثانیاً: بعضی از مردم گمان میکنند تصدیق اینان باعث افزایش ایمان و خیر و برکت و محبت خدا میگردد، و تصدیقکننده اینها در نزد خدا از کسی که وجود اینان را تصدیق نمیکند، کاملتر و با فضیلتتر و بهتر است. این قول کاملاً شبیه دیدگاه روافض نیست، و بلکه تنها از وجوهی شبیه آن است، زیرا این مردم نیز کمال دین را به چنین تصدیقی مشروط نمودهاند.
باید اضافه کنیم: این قول نیز به اتفاق علماء و ائمه مسلمانان باطل است، زیرا علم به واجبات و مستحبات و انجام آنها به تصدیق آن بزرگان مشروط نیست، و اگر کسی از زاهدان و یا هرکس دیگری گمان کند که چیزی از واجبات و یا مستحبات دین مشروط به تصدیق آن بزرگان است، به اتفاق علمای عالم به قرآن و سنت، چنین شخصی جاهل و گمراه است، زیرا بدیهی است که پیغمبر صتصدیق وجود آن بزرگان را برای امت تشریع ننموده است، و اصحاب آن پیغمبر صو ائمه مسلمانان نیز هیچکدام این مسأله را جزو دین نشمردهاند.
به علاوه هیچیک از الفاظ غوث، قطب، اوتاد، نجباء و غیره با اسناد معروف از پیغمبر صو یا اصحابش نقل نشدهاند. و تنها لفظ «ابدال» از بعضی از سلف و در حدیثی ضعیف [۳۸]از پیغمبر صنقل شده است که در جای دیگری به صورت مفصل در این مورد سخن گفتهایم.
[۳۳] - نگا: بخاری، ۱/۱۰ و مواضع دیگر و مسلم، ۱۲/۵۲-۵۳. [۳۴] - نگا: مسلم، ۱/۳۲۰ و ابن ماجه، ۱/۳۰۸-۳۰۹. [۳۵] - نگا: بخاری، ۲/۱۷۳ و مسلم، ۲/۹۴۸. [۳۶] - نگا: بخاری، ۲/۱۵۹. [۳۷] - بخاری، ۲/۱۷۶، و غیره. [۳۸] - این حدیث ضعیف: مسند امام احمد، ۲/۱۷۱، تحقیق احمد شاکر مذکور است.