مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۹۳): پاسخ به طعن رافضی در مورد عثمانس

فصل (۹۳): پاسخ به طعن رافضی در مورد عثمانس

رافضی می‌گوید: «عثمان کسانی را والی امور مسلمانان کرد که صلاحیت ولایت نداشتند تا جایی که از پاره‌ای خروج از دین و از پاره‌ای دیگر خیانت‌ها نمایان شد. عثمان ولایت‌ها را در میان خویشاوندان خویش توزیع کرد و بخاطر این کار بارها نکوهش شد، اما فایده‌ای نداشت. او کسی چون ولید بن عقبه را به کار گماشت که از وی شرب خمر مشاهده شد، و در حال مستی برای مردم نماز گزارد. و کسی چون سعید بن عاص را بر کوفه گمارد که از وی اعمالی سر زد که منتهی به اخراج وی از کوفه بدست مردم شهر گردید. و کسی چون عبدالله بن سعد بن أبی السرح را والی مصر کرد که مردم مصر از دست وی تظلم کردند، ولی عثمان به او نامه‌ای محرمانه فرستاد که بر خلاف محتوای نامه سرگشاده‌اش در آن از وی خواسته بود به حکمرانی خود بر مصر ادامه دهد. عثمان فرمان به قتل محمد بن ابوبکر داد. و ولایت شام را به معاویه سپرد که خود از آن فتنه‌ها برخاست. و کسی چون عبدالله بن عامر را ولایت بصره داد که مرتکب منکرات فراوانی شد. و امور خویش را به مروان سپرد و زمام امورش را به او داد و مهر و خاتمش را در اختیارش گذارد که این خود باعث حدوث آن فتنه‌ها در میان امت و نهایتاً قتل خود عثمان گردید. عثمان همچنین اموال فراوانی از بیت المال را به اهل و خویشانش اختصاص می‌داد تا جایی که به چهار نفر از قریش که دخترهایش را به عقدشان در آورده بود، چهارصد هزار دینار پرداخت کرد. و به مروان هزار هزار (یک میلیون) دینار بخشید. و ابن مسعود از وی بد می‌گفت و تکفیرش می‌کرد، و چون عثمان به حکومت رسید چنان وی را کتک زد تا از دنیا رفت. و عمار را آنقدر کتک زد تا مبتلا به فتق گردید، همچنانکه پیامبر صدرباره او گفته بود: عمار، پوست بین دو چشمانم، را گروه ستم پیشه به قتل می‌رساند، خداوند شفاعت من را در روز قیامت شامل آنان نکند!، و عمار همواره وی را سرزنش می‌کرد. و رسول خداصحکم بن ابی العاص عموی عثمان را به همراه پسرش مروان از مدینه تبعید و طرد کرده بود. او و پسرش همواره از زمان پیامبر خدا صتا پایان دوران خلافت ابوبکر و عمر نیز در تبعید بودند. چون عثمان به خلافت رسید وی را به مدینه باز گردانده بدانها پناه داد، و مروان را کاتب و کارگزار خویش نمود، با وجود این‌که خداوند متعال فرموده است: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ[المجادلة: ۲].

«هیچ گروهی را که ایمان به خدا و روز قیامت دارند نمی‌یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هرچند پدران یا فرزندان باشند».

ابوذر را به ربذه تبعید کرد و او را به شدت کتک زد با آن که پیامبر صدر حق وی فرموده بود: «هیچ سال کم باران و هیچ سال پر بارانی بر صادق‌تر از ابوذر حلول نکرده است». و نیز فرمود: خداوند به من وحی فرستاده که چهار تن از اصحاب مرا دوست می‌دارد و به من فرمان داد تا آنان را دوست بدارم، گفتند: ای رسول خدا آنان کیستند؟ فرمود: سرورشان علی و سلمان و مقداد و ابوذر. عثمان همچنین حدود الهی را نادیده گرفت چون عبیدالله ‌بن عمر را پس از آن که هرمزان غلام اسلام آورده‌ی امیر المؤمنین را به قتل رساند، قصاص نکرد، و چون امیر المؤمنین عبیدالله را برای اجرای حکم قصاص طلبید وی به معاویه پیوست. عثمان همچنین خواست که حد شرابخواری را درباره ولید بن عقبه تعطیل کند تا این‌که امیر المؤمنین حدش را اجرا نمود و فرمود: تا من زنده و حاضرم حد خداوند ضایع نمی‌شود. و اذان دوم را به اذان روز جمعه افزود که این بدعت بود و تا امروز به عنوان سنت باقی مانده است. و همه مسلمانان با وی مخالف بودند تا آن‌که به قتل رسید. و بر اعمال وی ایرادها گرفتند و به او گفتند: در بدر غایب بودی، از جنگ احد گریختی، و در بیعت رضوان حاضر نشدی، و اخبار و روایات در این مورد غیرقابل شمارش است».

در پاسخ می‌گوئیم: کارگزاران و نمایندگان علی بسیار بیشتر از کارگزاران عثمان به خلیفه وقت خیانت و از وی سرپیچی و نافرمانی کردند. چنانکه کتاب‌هایی درباره کسانی تألیف شده که از سوی علی والی جایی شده، پس مالی ربوده و به وی خیانت کرده‌اند و یا درباره افرادی که جانب علی را رها و به معاویه پیوسته‌اند. حتی علیسزیاد بن ابی سفیان پدر عبیدالله بن زیاد قاتل حسین را به کار گماشت. و کسانی چون اشتر نخعی، محمد بن ابی بکر و امثال اینان را نیز ولایت داد.

هیچ فرد عاقلی تردید ندارد که معاویه بن ابی سفیانساز همه این افراد بهتر بود. و عجیب است که رافضیان چیزی را درباره عثمان عیب می‌شمارند که خود ادعا دارند علی بیشتر از عثمان درگیر آن بوده است. آنان می‌گویند: عثمان به خویشاوندان خود از بنی امیه امارت و ولایت داد. و برای همه معلوم است که علی نیز به نزدیکان خود از جانب پدری و مادری امارت‌ها داد: او امارت یمن را به عبیدالله بن عباس سپرد، و قثم بن عباس را بر مکه و طائف گمارد، در مورد مدینه گفته می‌شود که وی سهل بن حنیف و به روایتی ثمامه بن عباس را بر آن گماشت. او همچنین ولایت بصره را به عبدالله بن عباس و ولایت مصر را به محمد بن ابوبکر که او را در دامان خودش پرورده بود، بخشید.

علاوه بر این‌ها امامیه ادعا می‌کند که علی خلافتش را به فرزندان خود توصیه کرده و یا به یک فرزند خود سفارش و او نیز به فرزند خود و قس علی هذا.

واضح است که اگر امارت دادن به نزدیکان و خویشان ناپسند است، یقیناً بخشیدن منصب خطیر و عظمای خلافت مسلمانان بسیار گران‌تر از دادن امارت برخی مناطق و نواحی است، همچنین ولایت دادن به فرزندان بسیار ناپسندتر از ولایت دادن به پسر عموها می‌باشد. به همین دلیل است که وکیل یا ولی‌ای که حق خرید برای خود را ندارد، برای پسر خود نیز نمی‌توانـد (از مال دیگری یا موکلش) – طبق یکی از دو قول علما – خرید کند. چنانکه آن کسی هم که مالی به وی داده شده تا به هرکس بخواهد آن را ببخشد، نمی‌تواند آن مال را برای خود نگه دارد، و نیز نمی‌تواند – بنابر یکی از دو قول – آن را به فرزند خود ببخشد.

علما همچنین در خصوص خلافت و این‌که آیا خلیفه حق دارد آن را به پسر خود پیشنهاد بدهد؟ بنابر دو قول با هم اختلاف دارند. حتی شهادت دادن فرد برای پسرش از نظر اکثر علما غیرقابل قبول است. اما شهادت فرد به نفع پسر عموهایش‌ پذیرفتنی است. سایر احکام مشابه نیز به همین صورت است.

این بدان خاطر است که پیامبر صفرمود: «تو و دارایی‌ات برای پدرت هستید» [۱۹۱]و فرمود: «بخشنده حق ندارد از بخشش خود پشیمان شود و آن را پس بگیرد مگر در صورتی که آن بخشنده پدری باشد که به فرزند خود بخشش کرده است» [۱۹۲].

اگر بگویند: که علیسآن کار را براساس نص انجام داده است.

می‌گوئیم: اولاً: ما معتقدیم که علی خلیفه‌ای راشد (خردمند و اهل تشخیص) است و عثمان هم همینطور. ولی پیش از آن‌که دلیل‌های هریک از این دو نفر را برای اقداماتشان بررسی کنیم، باید اشاره کنیم شکی نیست که ظنون و اتهامات وارده در خصوص کارهای علی وسیع‌تر از اتهامات و ظنون وارده درباره اعمال عثمان است.

و اگر کسی بگوید: علی برای هر کاری که انجام داده حجتی داشته است.

به وی می‌گوئیم: البته حجت عثمان برای آنچه انجام داده محکم‌تر است. و اگر برای علی اموری همچون عصمت و مانند آن ادعا شود که زبان طعنه‌زنندگان را قطع می‌کند، ما هم برای عثمان ادعای اجتهاد می‌کنیم که زبان طعنه‌زنندگان را قطع و به عرف معقولات و منقولات مأنوس‌تر است.

اصولاً رافضی به داوری اشخاصی می‌نشیند که بنابر اقوال صحیح و منطق صریح روشن شده است که شماری از آنان از نظر سیره و اخلاق و عملکرد کاملتر از شماری دیگر از آن اشخاص هستند. سپس آن دسته کاملتر را مذموم و مستحق ناسزاگویی دانسته، و دستۀ دیگر را معصوم و شایستۀ مدح و ستایش می‌شمارد؛ درست همانگونه که نصاری عمل می‌کردند: بدین صورت که در مورد پیامبران (صلوات الله علیهم) که خداوند برخی از ایشان را بر برخی دیگر برتری داده قضاوت می‌کردند بدین گونه که فاضلها را خدا، و افضل‌ها را ناقص می‌نامیدند (البته حواریونی که همراه مسیح بودند خارج از این مسأله‌اند). و به این ترتیب قلب حقایق می‌شد و شگفت‌انگیزتر از آن، می‌آمدند و حواریون را که پیامبر هم نبودند به اشتباه معصوم می‌شمردند و از پاره‌ای انبیا مانند سلیمان و غیره بدگویی می‌کردند.

و معلوم است که ابراهیم و محمد به دلایل فراوان از نفس مسیح (صلوات الله علیهم) و حتی از موسی برترند، پس چگونه افرادی که هم صحبت مسیح بودند از ابراهیم و محمد صبرتر دانسته می‌شوند؟

آری این از نوع آن جهل و غلوی است که خداوند از آن نهی فرمود: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ[النساء: ۱۷۱].

«اى اهل کتاب! در دین خود، غلو (و زیاده روى) نکنید! و در باره خدا، غیر از حق نگویید! مسیح عیسى بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه (و مخلوق) اوست، که او را به مریم القا نمود؛ و روحى (شایسته) از طرف او بود».

رافضه نیز نزد امت به مثال نصاری موصوف به غلوّ و زیاده‌روی شدید هستند، چرا که گروهى از آنان برای علی ادعای الوهیت می‌کند که اینان از آن نصاری هم بدترند. و گروهى از آنان برای وی ادعای پیغمبری دارد و هرکس بعد از محمد جسخن از پیغمبری بزند مانندی است برای دنباله روان مسیلمه کذاب و سایر مدعیان پیامبری، البته علیساز چنین ادعایی مبّرا است.

امامیه همچنین مدعی ثبوت امامت علی در نص کتاب خدا هستند و این‌که وی و بسیاری از فرزندان و نوادگانش معصوم‌اند و جماعت مسلمین به وی ستم کرده و حقش را غصب کرده‌اند.

این ادعای عصمت به مثابه مشارکت در نبوت است؛ چرا که پیروی از معصوم در هر آنچه بگوید واجب است، و جایز نیست که در هیچ چیز با وی مخالفت شود، و این امر مخصوص انبیاست و به همین جهت به ما دستور داده شده که به آنچه برایشان نازل گردیده ایمان بیاوریم، خداوند متعال فرمود: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦[البقره: ۱۳۶].

«بگویید: «ما به خدا ایمان آورده‏ایم؛ و به آنچه بر ما نازل شده؛ و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید ، و (همچنین) آنچه به موسى و عیسى و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگار داده شده است، و در میان هیچیک از آن‌ها جدایى قائل نمى‏شویم، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم».

آری امر شده‌ایم که بگوئیم: به آنچه به پیامبران داده شده ایمان آورده‌ایم.

پس ایمان به آنچه پیامبران آورده‌اند از اموری است که باید بر زبان آورده و بدان باور داشته باشیم، و این از مسایل مورد اتفاق مسلمانان است که ایمان به همه انبیا واجب است و هرکس تنها یکی از انبیا را هم قبول نداشته باشد، کافر است، و هرکس پیامبری را دشنام دهد به اتفاق علما مهدور الدم خواهد بود.

اما غیر پیامبران چنین نیستند و فرقی نمی‌کند چه اولیا و ائمه خوانده شوند، و چه حکما و علما، یا هر نام دیگری که به آنان داده شود. و چنانچه بعد از پیغمبر خدا معتقد به معصومی باشیم که ایمان به همه گفته‌ها و اوامرش واجب باشد، در حقیقت به وی معنای نبوت داده‌ایم هر چند لفظ نبوت را بر او نگذارده باشیم.

ممکن است گفته شود: پس چه فرقی است میان این و میان انبیای بنی اسرائیل که مأمور به دنباله‌روی از شریعت تورات بودند؟

معلوم است که این قول هم در مخالفت با دین اسلام: از کتاب و سنت و اجماع سلف امت و پیشوایان آنان است چرا که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ[النساء: ۵۹].

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (علماء و حکام مسلمین) را! و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آن‌ها داورى بطلبید)».

پس خداوند ما را به عرضه اختلاف به کسی جز خداوند و پیغمبر او فرمان نداده است، لذا اگر کسی به وجود شخص معصومی غیر از پیغمبر قائل باشد، در حقیقت عرضه داشتن اختلاف به آن شخص را واجب شمرده، چون آن شخص از نظر وی همانند پیامبر جز حق نمی‌گوید و این خلاف قرآن است.

علاوه بر این معصوم کسی است که اطاعت مطلق و بدون قید و شرط از وی واجب و او مستحق تهدید الهی است و قرآن چنین حقی را تنها برای پیغمبر خدا مقرر کرده آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩[النساء: ۶۹].

«و کسى که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز،) همنشین کسانى خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان؛ و آن‌ها رفیق‌هاى خوبى هستند».

و می‌فرماید: ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ٢٣[الجن: ۲۳].

«هر کس نافرمانی خدا و رسولش کند آتش دوزخ از آنِ اوست، و جاودانه در آن می‌ماند».

مشاهده می‌کنیم که قرآن در جاهای زیادی دلالت دارد که هر که از پیامبر اطاعت کند اهل سعادت است، و اطاعت از معصوم دیگری را شرط سعادت قرار نداده است.

هر کس از پیامبر نافرمانی کند از اهل شقاوت است، و اگر فرض شود که آن کس از فردی اطاعت کرده که به گمان او وی معصوم بوده است، باید یادآور شویم که این پیغمبر صاست که خداوند با معیار وی اهل بهشت و اهل دوزخ، نیکان و فاجران، حق و باطل و گمراهی و هدایت را از هم جدا و مشخص کرده است. و ایشان را معیار تقسیم بندگان به بندگان شقی و سعادتمند قرار داده است. چنانکه هر بنده‌ای از وی دنباله‌روی کند سعادتمند، و هر که با وی مخالفت نماید شقی خواهد بود، و این مرتبه جز پیامبر به کسی اختصاص ندارد.

از همین‌رو اهل دانش – اهل کتاب و سنت – بر این نکته اتفاق نظر دارند که سخنان و اوامر هرکس جز رسول خدا را هم می‌توان شنید و هم می‌توان نشنید. اما در مورد رسول خدا صواجب است که همۀ سخنان و اقوالشان تصدیق و در همه اوامرشان اطاعت گردند. چرا که وی معصومی است که از روی هوا سخن نمی‌گوید و جز کلام وحی بر زبان نمی‌آورد، و او کسی است که در روز قیامت از مردم درباره‌اش سؤال و جواب می‌شود چنانکه خداوند متعال فرمود: ﴿فَلَنَسۡ‍َٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسۡ‍َٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٦[الأعراف: ۶].

«به یقین، (هم) از کسانى که پیامبران به سوى آن‌ها فرستاده شدند سؤال خواهیم کرد؛ (و هم) از پیامبران سؤال مى‏کنیم».

و اوست که مردم را در قبورشان درباره‌اش امتحان می‌شوند، چنانکه از هر فردى می‌پرسند پروردگارت کیست؟ دین تو کدام است؟ و پیامبرت چه کسی است؟ و گفته می‌شود: درباره این فردی که در میان شما مبعوث شده چه می‌گویی؟ سپس خداوند مومنان را با سخن ثابت استوار می‌کند، و پاسخ می‌دهند: او بنده خدا و فرستاده‌ی اوست، با دلایل آشکار و هدایت برای ما آمد و به وی ایمان آوردیم و از او دنباله‌روی نمودیم. و اگر به جای پیامبر کسی دیگری از اصحاب و امامان، یا تابعین و علما را ذکر کنند فایده‌ای برای‌شان نخواهد داشت، و در قبورشان به کسی غیر از رسول خدا امتحان نمی‌شوند.

مقصود ما در اینجا آن است که عذری که برای اعمال مورد مناقشه عثمان وجود دارد بسیار قوی‌تر از عذری است که برای اعمال مورد نزاع علی آورده می‌شود. علی بر سر حکومت جنگید. و به خاطر آن مردم بسیار و انبوهی کشته شدند. در دوران خلافتش نه جنگی با کفار صورت گرفت و نه سرزمینی از ایشان فتح گردید، مسلمین هم رونق و شکوفایی قابل ذکری نیافتند. نیروی بسیاری از نزدیکان خود را امارت داد که در این امر علی و عثمان با هم یکسانند. با این تفاوت که امرای عثمان از امرای علی مطیع‌تر و شر کمترى داشتند.

اما اموالی که عثمان در موردشان طبق صلاح دید خود عمل کرد، مانند خون‌هایی بود که علی به صلاح دید خویش درباره‌شان حکم کرد، با این فرق که قضیه خون‌ها جدی‌تر و خطیرتر بود.

ثانیاً: شما خود در نصی که ادعای وجودش را دارید چنان با هم اختلاف دارید که علم یقینی نتیجه می‌گیرد، شما سند محکمی نزد خود ندارید که بتوان به آن استناد و اعتماد کرد، بلکه هر فرقه‌ای از شما هر افترائی بخواهد عرضه می‌کند.

علاوه بر این: اهل سنت می‌گویند: ما به قطع و یقین و دانش قطعی و از طرق بسیار که در جای خود مبسوطند می‌دانیم که این نص دروغین و مجهول است.

ثالثاً: می‌گوئیم: اگر مسأله چنان است که ادعا می‌کنید ما هم می‌گوئیم که عثمان نیز حجت روشن داشت؛ چرا که عثمان می‌گفت: رسول الله صدر زمان حیاتشان از بنی امیه استفاده می‌کردند و بعد از ایشان کسانی که شبهه خویشاوندی با آنان نداشتند از آنان استفاده کردند که منظور ابوبکر صدیق و عمر م است. و قبیله‌ای از قبائل قریش غیر از بنی عبد شمس را سراغ نداریم که تا این اندازه کاردار و کارگزار برای رسول خدا صاز آن برخاسته باشد، به دلیل این‌که عبد شمس قبیلۀ بزرگی بود و پر از اشراف و سادات، چنانکه می‌بینیم پیامبر صدر دوره اوج عزت و اقتدار اسلام، عتاب بن أسید بن أبی العیص بن أمیه را بر برترین زمین یعنی بر شهر مکه می‌گمارد، و بر نجران ابو سفیان بن حرب بن اُمیه را، و خالد بن سعید بن العاص را بر صدقات بنی مذحج و بر صنعاء یمن گماشت که تا هنگام وفات رسول خدا صبر ولایت شهر باقی بود. همچنین ایشان عثمان بن سعید بن عاص را بر شهرهای تیماء، خیبر و قری عرینه حاکم کرد، و ابان بن سعید بن عاص را ابتدا فرمانده بعضى از سرایا، و بعد بر ولایت بحرین حاکم کرد، وی نیز پس از علاء بن حضرمی تا وفات پیغمبر صوالی بحرین بود. پیامبر صهمچنین ولید بن عقبه بن ابی معیط را به کار گماشت تا آن‌که خداوند درباره‌اش چنین نازل فرمود: ﴿إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ[الحجرات: ۶].

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید».

پس عثمان می‌تواند بگوید: من جز افراد و قبایلی را که پیامبر صاز آنان بهره گرفت و امارت داد، به ولایت سرزمین‌ها نگماشتم. ابوبکر و عمر نیز به همین منوال عمل نمودند. ابوبکر یزید بن ابی سفیان بن حرب را فرمانده فتوحات شام کرد، عمر نیز وی را ابقا و چندی بعد برادرش معاویه را ولایت داد.

روایت‌ها مربوط به استفاده پیامبر صاز این اشخاص مسلم و مشهور و نزد علما متواتر و تواتر آن‌ها نزد علمای ثقه موجود بوده و مورد قبول و رضای همه ایشان نیز هست.

[۱۹۱] - به روایت ابن ماجه (۲/۷۶۹). [۱۹۲] - به روایت ابن داود (۳/۳۹۴) و ترمذی (۳/۲۹۹).