مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۳۶): دربارۀ طعن وارد کردن رافضی به عائشهلو رد آن

فصل (۳۶): دربارۀ طعن وارد کردن رافضی به عائشهلو رد آن

مؤلف رافضی می‌‌گوید: «عایشه سرّ پیغمبر صرا فاش کرد و پیغمبر صبه او گفت: تو با علی جنگ خواهی کرد، در حالی که در آن روز تو بر او ظلم می‌کنی [و حق با علی است]. به علاوه عایشه با فرمان خدا که فرمود: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ[الأحزاب:۳۳]. «و در خانه‌های خود بمانید».

مخالفت نمود و در ملأ عام برای مبارزه با علی – بدون هیچ گناهی – خارج شد. مسلمانان بر قتل عثمان اجماع کرده بودند،و خود عایشه نیز همیشه به قتل او امر می‌کرد،و می‌گفت: این کفتار پیر را بکشید، خداوند کفتار پیر را نابود کند. و وقتی شنید که عثمان کشته شده است، خوشحال شد و سپس پرسید: چه کسی به خلافت رسید؟ گفتند: علی. عایشه با شنیدن این خبر، به بهانه خون عثمان برای جنگ با علی از شهر خارج شد. مگر علی در این ماجرا مرتکب چه گناهی شده بود؟ و طلحه و زبیر و دیگران چگونه به خود اجازه دادند که با او همراه شوند؟ و در روز قیامت چگونه و با چه رویی خدمت پیغمبر صمی‌روند؟ در حالی که هرکس با زن شخص دیگری صحبت کند و او را از خانه‌اش همراه خودش ببرد و همسفر خود گرداند، شوهر آن زن شدیدترین دشمن او خواهد شد. و چگونه ده‌ها هزار مسلمان در قتال از او اطاعت کردند و در جنگ علیه امیرالمؤمنین او را یاری دادند، حال آن‌که هیچیک از این افراد به کمک فاطمه نشتافتند و کلمه‌ای با او صحبت نکردند، در آن زمان که حق خود را از ابوبکر طلب کرد».

در جواب مؤلف باید گفت: اهل سنت در این مورد و هر مورد دیگری به حق و عدالت و انصاف پایبند بوده و اقوال و آراء ایشان حق و عدالت بوده و از تناقض مبراست. ولی روافض و سایر بدعت‌گزاران دیگر در اقوالشان دچار باطل‌گویی و تناقض‌گویی شده‌اند که ما – ان شاء الله – به بعضی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

از دیدگاه اهل سنت همه اهل بدر و نیز امهات المؤمنین بهشتی‌‌ ستند، عایشهلو سایر زنان آن پیغمبر صو نیز ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر (رضی الله عنهم اجمعین) بعد از پیغمبران، بزرگان اهل بهشت می‌باشند.

اهل سنت می‌گویند: شرط بهشتی بودن این افراد معصومیت و سلامت آن‌ها از خطا و لغزش نیست،و بلکه حتی این افراد از گناه نیز معصوم نبوده‌اند و بلکه احتمال دارد که هریک از این افراد مرتکب گناهی صغیره و یا حتی کبیره شده و از آن توبه کرده باشند. و این مورد اتفاق مسلمانان است. و اگر مرتکب گناه صغیره از آن توبه نکند، از نظر جمهور علماء، اجتناب از کبائر باعث بخشیده شدن صغایر می‌‌شود و بلکه در نزد اکثر علماء، حتی کبائر نیز توسط انجام حسنات محو می‌شوند، چرا که حسنات از سیئات بزرگترند و آن‌ها را محو می‌کنند و نیز مصیبت‌ها باعث تکفیر گناهان می‌شوند.

بر این مبنا و بر این اساس، اهل سنت می‌گویند: بسیاری از گناهانی که به صحابه نسبت داده می‌شود، دروغ و افتراء است و در بسیاری نیز اجتهاد نموده [و به خطا رفته‌اند] ولی بسیاری از مردم وجه اجتهاد آن‌ها را نمی‌دانند و اگر به فرض در موردی، مرتکب گناهی هم شده باشند، مورد آمرزش قرار گرفته‌اند: یا به وسیله توبه، یا از طریق انجام حسنات محوکننده سیئات و یا از طریق مصیبت‌های تکفیر کننده‌ گناهان و یا از طریقی دیگر. زیرا دلیل یقین و قطعی باعث می‌شود ما به بهشتی‌بودن آن‌ها یقین پیدا کنیم و بنابراین محال است آن‌ها مرتکب کارهایی شده باشند که باعث جهنمی‌ شدن آن‌ها گردد.

با ثبوت بهشتی بودنشان و این‌که هیچیک از این افراد در حالی وفات نکرده‌اند که مرتکب کاری شده باشند که باعث جهنمی شدن آن‌ها گردد، در این صورت طعن و ایرادی متناقض با بهشتی بودنشان بر آن‌ها وارد نیست.

ما می‌دانیم که این افراد بهشتی‌اند ولی حتی اگر بهشتی‌ بودن این افراد معین نیز یقینی و قطعی نباشد، اجازه نداریم طعن و ایرادی بر آن‌ها وارد سازیم که با استحقاق و شایستگی بهشتی بودن تناقض داشته باشد و باعث قطعی شدن قول به جهنمی بودن آن‌ها گردد. زیرا در مورد هیچ مؤمنی که بهشتی بودنش مسلم نیست، جایز نیست که براساس امور محتملی که دلالتی بر جهنمی بودن ندارد، بر جهنمی بودن آن‌ها گواهی دهیم. با این وصف چگونه در مورد بهترین مؤمنان می‌توان چنین چیزی گفت. علم به جزئیات احوال تک‌تک آن افراد، در ظاهر و باطن، حسنات، سیئات و اجتهاداتشان امری است برای ما غیر ممکن. پس گفتن چنین مطلبی در مورد آن بزرگواران، قول بدون علم خواهد بود،و قول بدون علم حرام است. به همین دلیل امساک از قضاوت در مورد اختلافات بین صحابه بهتر از خوض بدون علم در آن است. چراکه بسیاری از (خوض)‌ها در این مورد – و یا اکثر قضاوت‌ها کلام بدون علم است و چنین چیزی، حتی اگر با هوی‌پرستی و معارضه با حق آشکار همراه هم نباشد، حرام است چه برسد به زمانی که آمیخته با هوی‌پرستی حقیقت ستیز باشد.

مؤلف می‌گوید: «عایشه سرّ پیغمبر صرا فاش کرد».

شکی نیست که خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣[التحريم: ۳].

«به خاطر بیاورید هنگامی را که پیامبر یکی از رازهای خود را به بعضی از همسرانش گفت، ولی هنگامی که وی آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتی از آن را برای او بازگو کرد و از قسمت دیگر خودداری نمود، هنگامی که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: چه کسی تو را از این راز آگاه ساخت، گفت: خداوند عالم و آگاه مرا باخبر ساخت».

و در حدیث صحیحی از عمرسروایت شده که این دو، عایشه و حفصهببودند [۱۲۳].

ولی باید گفت:

اولاً: روافض نصوص قطعی قرآن را تحریف می‌کنند، و در جاهایی که گناهان و معاصی آشکار بعضی از متقدمان ذکر شده آن نصوص را به انواع مختلفی تأویل می‌کنند، ولی اهل سنت می‌گویند: آن‌ها مرتکب گناه شده‌اند، اما از آن توبه کرده‌اند و خداوند درجات آن‌ها را به خاطر توبه رفیع گردانیده است.

و این آیه نیز دلالتش بیش از آیاتی نیست که بر گناه متقدمان دلالت می‌کنند، پس اگر تأویل آن آیات جایز باشد، تأویل این آیه نیز جایز خواهد بود، و اگر تأویل این آیه باطل باشد، تأویل آن آیات به طریق اولی باطل است.

ثانیاً: به فرض این‌که عایشه و حفصه مرتکب گناهی هم شده باشند. از گناهاشان توبه کرده‌اند و این مطلب از ظاهر آیه زیر استنباط می‌شود، که می‌فرماید: ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ[التحريم: ۴].

«اگر شما دو زن (عایشه و حفصه) به درگاه خداوند توبه کنید، به راستی که دل‌های شما از همدستی علیه پیامبرصبه توبه‌کردن مایل است».

خداوند در این آیه آن‌ها را به توبه فرا می‌خواند و اصلاً نمی‌توان گمان برد که آن دو توبه نکرده‌اند، زیرا علو درجه آن‌ها ثابت شده و آن دو همسران پیغمبر صدر بهشت خواهند بود و خداوند آن‌ها را مختار کرد که یا دنیا و خوشی‌های آن را برگزینند و یا این‌که خدا، پیغمبر و سرای آخرت را. آن‌ها خدا، پیغمبر صو سرای آخرت را برگزیدند و به همین دلیل خداوند بر پیغمبر صتحریم کرد که آن‌ها را طلاق دهد و به جای آنان زنانی دیگر اختیار کند و یا زن دیگری – با وجود آن‌ها – بگیرد و در مورد مباح بودن چنین ازدواجی برای پیغمبر صبعد از این ماجرا علماء اختلاف‌نظر دارند. پیغمبر وفات کرد در حالی که آن‌ها همسران او و به نص قرآن امهات المؤمنین بودند. قبلاً نیز توضیح دادیم که گناه با توبه و یا از طریق انجام حسنات محوکننده گناه، و یا دچار شدن به مصیبت‌های تکفیرکننده گناهان مورد آمرزش قرار گرفته و عفو می‌شود.

ثالثاً: آنچه در مورد همسران پیغمبر صگفته می‌شود مانند همان چیزهایی است که در مورد افرادی گفته می‌شود که پیغمبر صبه آن‌ها مژده بهشت را داده است، از قبیل اهل بیت و صحابه‌اش.

یک مثال می‌زنیم: وقتی علیسبعد از ازدواج با فاطمهل، از دختر ابوجهل خواستگاری کرد. پیغمبر صبرخاست و فرمود: «فرزندان مغیره از من اجازه می‌خواهند که علی با دختر آن‌ها ازدواج کند و من اجازه نمی‌دهم، اجازه نمی‌دهم، هرگز اجازه نمی‌دهم، مگر این‌که علی بن ابی‌طالب دختر مرا طلاق بدهد و با دختر آن‌ها ازدواج کند. فاطمه بخشی از وجود من است، آنچه او را برنجاند، مرا می‌رنجاند و آنچه او را آزار دهد، مرا آزار می‌دهد».

نباید در مورد علیسگمان برد که فقط در ظاهر خواستگاری و قصد ازدواج با دختر ابوجهل را ترک کرد، و بلکه علیساز ته قلب آن را ترک کرد و از طلب و خواست قبلی‌اش توبه کرد.

در مورد حدیثی هم که از پیغمبر صنقل کرد که به عایشه گفته: «ای عایشه! تو با علی خواهی جنگید در حالی که در آن روز حق با علی است و تو ظلم می‌کنی».

در مورد این حدیث باید گفت: در هیچیک از کتب حدیثی معتمد این حدیث نیامده و إسناد شناخته شده‌ای ندارد و به احادیث موضوع و جعلی شبیه‌تر است تا احادیث صحیح، و بلکه این حدیث به طور قطع کذب و جعلی است، زیرا عایشه جنگ نکرد و با این هدف هم خارج نشد و تنها به قصد اصلاح بین مسلمانان از شهر خارج شد و تصور کرد که خروجش سبب تحقق مصلحتی برای مسلمانان می‌گردد. سپس پی برد که عدم خروج بهتر می‌باشد و لذا هر وقت به یاد خروجش می‌افتاد، آنقدر می‌گریست که چادرش خیس می‌شد.

مؤلف می‌افزاید: «عایشه با امر خدا مخالفت کرد، آنجا که خداوند می‌فرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ[الأحزاب: ۳۳].

«و در خانه‌های خود بمانید و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید».

باید در جواب مولف گفت: عایشهلهرگز به رسم جاهلی خود را آشکار نکرد و امر به استقرار در منازلشان منافی خروج به خاطر مصلحتی مهم نیست و مثل آن است که برای حج و یا عمره از خانه خارج شود و یا این‌که همراه شوهرش صبه سفری برود، چرا که این آیه در زمان حیات پیغمبر صنازل شد و بعد از نزول آیه نیز، پیغمبر صیکی از آن‌ها را در هر سفری همراه خودش می‌برد، همچنانکه در حجة الوداع عایشه و غیر او را نیز با خودش برد و او را با برادرش عبدالرحمن فرستاد که همراه برادرش به تنعیم رفت و نیت عمره نمود.

مؤلف در ادامه می‌گوید: «عایشه در ملأ عام برای جنگ با علی – بدون هیچ گناهی – خارج شد».

باید گفت: این کلام افتراء بر عایشه است، عایشه به قصد قتال خارج نشد و نه طلحه و زبیر قصد جنگ داشتند، و حتی اگر قصد جنگ و قتال هم داشته باشند، این قتال از نوع همان قتال مذکور در آیه زیر است: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ[الحجرات: ۹-۱۰].

«و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن‌ها را آشتى دهید؛ و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد)، در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید؛ و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست مى‏دارد. مؤمنان برادر یکدیگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهید و تقواى الهى پیشه کنید، باشد که مشمول رحمت او شوید».

این آیات آن مبارزه‌کنندگان را در عین حال که با هم می‌جنگند، برادران یکدیگر نامیده است. این آیه برای کسانی که در مرتبه‌ای پایین‌تر از آن‌ها هم باشند، ثابت است، پس برای آنان به طریق اولی ثابت است.

مؤلف می‌گوید: «مسلمانان بر قتل عثمان اجماع کردند».

در جواب مؤلف باید گفت: اولاً: این آشکارترین و روشن‌ترین دروغ است، زیرا جمهور مسلمانان به قتل او دستور ندادند، در قتل او مشارکت نکردند، و حتی به قتل او راضی هم نبودند. به دو دلیل:

دلیل اول اینکه: اکثر مسلمانان در مدینه نبودند، بلکه در مکه، یمن، شام، کوفه، بصره، مصر و خراسان بودند و مردم مدینه تعدادی از مسلمانان بودند.

و دلیل دوم اینکه: بزرگان مسلمانان در ریختن خون عثمان مشارکت نکردند: نه در قتل او، و نه در امر به قتل او. تنها طایفه‌ای از مفسدان از اوباش قبایل و فتنه‌گرها بودند که او را کشتند. علیسهمیشه سوگند یاد می‌کرد که: «من نه عثمان را کشته‌ام و نه در قتل او مساعدت و همکاری نموده‌ام» و می‌گفت: «خدایا! در دریا و خشکی، در دشت و کوه بر قاتلان عثمان لعنت باد».

غایت چیزی که می‌توان گفت: این است که آن‌ها عثمان را آنگونه که شایسته بود، یاری ندادند و نوعی سستی و خواری حاصل شد، به گونه‌ای که مجال تسلط و سیطره آن مفسدان پیدا شد. صحابه در این ماجرا تأویلاتی داشتند، آن‌ها گمان نمی‌کردند کار به اینجا کشیده شود و اگر می‌دانستند، جلوی فتنه را می‌گرفتند.

ثانیاً: این روافض در غایت تناقض و دروغگویی هستند. بدیهی است که همه مردم بر بیعت با عثمان اجماع کردند اجماعی که با اجماع مورد ادعای مؤلف رافضی برای قتل عثمان اصلاً قابل مقایسه نیست، زیرا جمیع مردم جامعه اسلامی بر بیعت با او اجماع نمودند. بنابراین اگر اجماع ادعایی برای قتل او حجت باشد، اجماع واقعی برای بیعت با او به طریق اولی حجت است، و اگر اجماع بر بیعت حجت نیست، اجماع بر قتلش به طریق اولی باطل است. مخصوصاً که بدیهی است که جز گروه اندکی در قتل او مشارکت نکردند. با این وجود روافض اجماع بر بیعت او را انکار می‌کنند و می‌گویند: اهل حق از روی خوف و با اکراه با عثمان بیعت کردند. در حالی که اگر به فرض همه مردم هم بر قتل او اتفاق‌نظر می‌داشتند ولی یک شخص می‌گفت: اهل حق قتل او را ناپسند می‌شمردند، ولی از ترس جان خود سکوت کردند، این سخن به حقیقت نزدیکتر بود تا آن سخن. زیرا به طور طبیعی کسی که می‌خواهد امام را بکشد، مخالفانش را می‌ترساند، و برعکس کسی که می‌خواهد با امام بیعت کند، مخالفانش را نمی‌ترساند. چراکه قاتلان بیشتر از آنان که درصدد بیعت‌اند، به شر و خونریزی و ایجاد رعب و وحشت دست می‌زنند.

آنچه گفته شد به فرض این بود که همه مردم در ظاهر در قتل او مشارکت و یا موافقت کرده‌اند. ولی نباید فراموش کرد که جمهور مردم با قتل او مخالفت کرده‌اند و مدافعانی مثل حسن بن علی، عبدالله بن زبیر و غیره از عثمان دفاع کرده‌اند.

در حالیکه مخالفت جمهور امت با قتل عثمان و به پا خواستن بسیاری از آن‌ها برای یاری او و انتقام از قاتلانش آشکار و بدیهی است، ادعای مؤلف مبنی بر اجماع همه مردم بر قتل عثمان دروغی است آشکارتر از ادعای اجماع بر قتل حسین.

اگر شخصی بگوید: بر قتل حسین اجماع شد، زیرا هیچ کسی در برابر آنانکه با او جنگیدند و او را کشتند، از او دفاع نکرد. کذب و دروغ چنین شخصی از دروغ کسی که ادعای اجماع بر قتل عثمان را می‌کند، آشکارتر نیست. چراکه مخالفت با قتل حسین به اندازه مخالفت با قتل عثمان چشمگیر نبوده است. سپاهی مانند آن سپاه که می‌خواست که انتقام عثمان را بگیرد، درصدد انتقام خون حسین برنیامد. یاران حسین انتقام او را از دشمنانش نگرفتند، آنچنانکه یاران عثمان انتقام او را از دشمنانش گرفتند. فتنه، شر و فسادی که در اثر قتل حسین پدید آمد، به اندازه فتنه، شر و فسادی نبود که در اثر قتل عثمان پدید آمد. قتل حسین در نزد خدا، پیغمبر صو مؤمنان ناپسندیده‌تر از قتل عثمان نبود، زیرا عثمان از بزرگان سابقان نخستین مهاجران بود و از طبقه علی و طلحه و زبیر بود و خلیفه‌ای بود که بر بیعت با او اجماع شده بود و نگذاشت در بین امت کسی بر دیگری شمشیر بکشد و در سرزمین او کسی به ناحق کشته شود و به مدد مسلمانان با کفار جنگید، در دوره خلافت او مثل دوره خلافت ابوبکر و عمر، خبری از جنگ داخلی نبود و تنها با کفار جنگ می‌شد.

مؤلف می‌گوید: «عایشه همیشه به قتل عثمان امر می‌کرد و می‌گفت: کفتار پیر را بکشید، خداوند کتفار پیر را نابود کند! و وقتی خبر قتل عثمان به او رسید، خوشحال شد».

در جواب مؤلف باید گفت:

اولاً: نقل ثابت از عایشه مبنی بر این کلام در کجا آمده است؟

ثانیاً: اخبار منقول و ثابت از عایشه این ادعای مؤلف را تکذیب می‌کند و نشان می‌‌دهد که عایشه با قتل او مخالفت کرده و قاتلان او را مذمت نموده است و برادرش محمد و غیره را به خاطر شرکت در این قتل ترک کرده است.

ثالثاً: به فرض این‌که یکی از صحابه – عایشه یا غیر عایشه – از روی خشم و به خاطر دیدن اموری از جانب خلیفه که به نظر او ناپسند هستند، دستور قتل خلیفه را بدهد، قول چنین صحابه‌ای حجت نیست و چنین ماجرایی باعث طعن در ایمان آمر و یا کسی که در مورد او دستور قتل صادر شده، نمی‌گردد، و بلکه ممانعتی هم ندارد که هر دوی این افراد از اولیای خدا و بهشتی باشند، ولی یکی از آن‌ها گمان کند که قتل آن دیگری جایز است، و حتی گمان کند که او کافر شده است، در حالی که در گمان خودش به اشتباه رفته باشد.

صحبت کردن در مورد مردم باید از روی علم و عدالت و انصاف باشد و نه از روی ظلم و بی‌انصافی و جهالت، مثل بدعت‌گزاران. روافض متعرض افرادی می‌شوند که در فضیلت نزدیک به هم هستند، ولی می‌خواهند یکی از همان افراد را معصوم از گناه و لغزش معرفی کنند و دیگران را گناهکاران فاسق و یا کافر. به این ترتیب جهالت و تناقض‌گویی روافض آشکار می‌گردد، مثل یهودیان و مسیحیان که می‌خواهند نبوت موسی و عیسی را اثبات، و نبوت محمد صرا مخدوش سازند که عجز، جهالت و تناقض‌گویی‌شان در این مسأله آشکار می‌شود.

مؤلف می‌افزاید: «عایشه پرسید: چه کسی به خلافت رسیده است؟ گفتند: علی. پس عایشه برای جنگ با او به بهانه خون عثمان خارج شد. مگر علی در این ماجرا چه گناهی داشت؟».

در جواب مؤلف باید گفت: این‌که عایشه، طلحه و زبیر، علی را به قتل عثمان متهم کرده باشند و به همین خاطر با او جنگیده باشند، کذب محض و دروغی آشکار است. بلکه آن بزرگواران تنها به دنبال قاتلان عثمان بودند که خودشان را در بین سپاه علیسمخفی کرده بودند، وگرنه آن بزرگواران نیک می‌دانستند که علی به اندازه خود آن‌ها و بلکه بیشتر از آن‌ها از قتل عثمان مبراست، ولی قاتلان عثمان به او پناه برده بودند و آن‌ها تنها این قاتلان را می‌خواستند، که البته هم آن‌ها و هم علی از این کار درماندند، چراکه آن قاتلان از قبیله‌هایی بودند که از آن‌ها دفاع می‌کردند.

وقتی فتنه‌ای برپا می‌شود، عقلاء در آن فتنه از دفع بی‌خردان درمانده می‌شوند و بنابراین بزرگان نتوانستند آن فتنه را خاموش و آشوبگران را مهار کنند و این ویژگی فتنه است، همچنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗۖ[الأنفال: ۲۵].

«و از فتنه‏اى بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمى‏رسد؛ (بلکه همه را فرا خواهد گرفت؛ چرا که دیگران سکوت اختیار کردند)».

وقتی فتنه‌ای بر پا شد، جز آنان که خداوند نگه می‌دارد، کسی از آلوده شدن به آن درامان نمی‌ماند.

و همچنین عبارت «علی در ماجرای قتل عثمان مرتکب چه گناهی شده بود» تناقضی است از ناحیه مؤلف. چرا که مؤلف گمان می‌کند که علی قتل و قتال با عثمان را جایز می‌‌دانست و به آن مبادرت ورزید. بسیاری از شیعیان علی و نیز بسیاری از شیعیان عثمان، علی را در قتل عثمان سهیم می‌دانند: گروه اول به خاطر دشمنی با عثمان، و گروه دوم به علت دشمنی با علی، او را سهیم می‌دانند. ولی جمهور مسلمانان می‌دانند که هردو گروه به اشتباه رفته‌اند.

روافض می‌گویند: علی از کسانی بود که ریختن خون عثمان را جایز می‌دانست و بلکه حتی قتل ابوبکر و عمر را نیز روا می‌شمرد، و بر این باور بود که کمک و همکاری در قتل عثمان از طاعات بوده و باعث تقرب به خدا می‌گردد. بنابراین کسی که عقیده‌اش چنین باشد، چگونه می‌گوید: «علی در ماجرای قتل او چه گناهی دارد؟» این تنزیه و تبرئه علی بیشتر شبیه اقوال اهل سنت است، ولی روافض بیش از هر فرقه دیگری دچار تناقض‌اند.

مؤلف می‌گوید: «برای طلحه و زبیر و دیگران چگونه جایز بود که در جنگ با علی از عایشه پیروی کنند؟ و در روز قیامت با چه رویی نزد پیغمبر صمی‌روند؟ زیرا هرکس با زن شخص دیگری صحبت کند و او را از منزل خودش خارج نموده و با خود به سفر ببرد، طبیعتاً شوهر آن زن شدیدترین دشمن او می‌گردد».

در جواب مؤلف باید گفت: این از تناقض‌گویی و جهالت روافض سرچشمه می‌گیرد، زیرا روافض عایشه را به گناهان بزرگ متهم می‌کنند و بعضی از آن‌ها او را به ارتکاب فاحشه متهم می‌کنند در حالی که خداوند او را تبرئه کرده و درباره او آیه نازل کرده است.

روافض به خاطر شدت جهالتشان بعضی از زنان پیغمبران دیگر را نیز به فاحشه‌گری متهم می‌کنند: روافض گمان می‌کنند زن نوح فاحشه‌گر بوده و فرزندی که ندای نوح را پاسخ نداد، از نوح نبود و در مورد آیه: ﴿إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ[هود:۴۶]. «او عمل غیر صالحى است ( فرد ناشایسته‏اى است)».

در مورد این آیه می‌گویند: این آیه بیان می‌کند که آن فرزند از راه غیر مشروع به دنیا آمده بود. بعضی آیه: ﴿وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ[هود: ۴۲].

را «إبنهَ» می‌خوانند و مرادشان «ابنها» یعنی فرزند زنش می‌باشد و به آیه زیر استناد می‌کنند که: ﴿إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ[هود: ۴۶]. «اى نوح! او از اهل تو نیست».

و در مورد آیه زیر که می‌فرماید: ﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱمۡرَأَتَ نُوحٖ وَٱمۡرَأَتَ لُوطٖۖ كَانَتَا تَحۡتَ عَبۡدَيۡنِ مِنۡ عِبَادِنَا صَٰلِحَيۡنِ فَخَانَتَاهُمَا[التحريم: ۱۰].

«خداوند برای کسانی که کافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند».

در مورد این آیه می‌گویند: زن نوح به او خیانت کرد، و فحاشه و زناکار بود.

روافض در این مورد شبیه منافقان و فاسقانی هستند که در قضیه افک، عایشه را متهم به فاحشه‌گری نمودند و توبه هم نکردند، پیغمبر صدر خطبه‌ای در مورد آن‌ها فرمود: «يا أيها الناس! من يعذرني من رجل بلغني أذاه في أهلي، والله ما علمت على اهلي إلاَّ خيراً، و لقد ذكروا رجلاً، والله ما علمت عليه إلاَّ خيراً» [۱۲۴].

یعنی: ای مردم! چه کسی مرا معذور می‌دارد در مورد مردی که باعث اذیت اهل و عیال من شده است [و در مورد او افتراء بسته است.] به خدا سوگند! جز خیر و نیکی از اهل و عیالم ندیده‌ام. و مردی را متهم به این کار می‌کنند که از او جز خیر و نیکی سراغ ندارم.

یکی از بزرگترین انواع آزارها این است که شخصی همسر او را متهم به زنا کند و شوهرش را شوهر زناکار بنامد، این بدترین چیزی است که ممکن است مردم درباره یکدیگر بگویند.

متهم کردن به زنا – بر خلاف سایر گناهان – اتهامی است که خداوند در مورد متهم کننده، حد قذف تشریع نموده است، زیرا اذیتی که در اثر اتهام زنا به شخص وارد می‌شود، با اذیت هیچ اتهام دیگری قابل مقایسه نیست، حتی اگر شخصی به کفر هم متهم شود، می‌تواند با اظهار اسلام اتهامش را دفع نماید. برعکس، اتهام فاحشه‌گری چیزی است که نمی‌توان با اظهار ضد آن، آن را تکذیب کرد، چراکه فاحشه با تظاهر به خلاف آن تنها مخفی می‌ماند و پوشیده می‌شود [و تکذیب نمی‌گردد].

باید این نکته را نیز یادآور شویم که روافض به خاطر شدت جهالتشان، نسب پیغمبران را بزرگ می‌شمارند، و پدران و پسران آن‌ها را گرامی می‌دارند و در عین حال به همسران پیغمبران طعن وارد می‌کنند. این کارها از تعصب جاهلانه و هوی‌پرستی مفرط ناشی می‌شود، تا این‌که بتوانند فاطمه، حسن و حسین را بزرگ بشمارند و به ام‌ المؤمنین عایشه طعن وارد کنند. روافض – یا بعضی از روافض – می‌گویند: آزر، پدر ابراهیم، مؤمن بود. پدر و مادر محمد صمؤمن بودند، تا این‌که مجبور نشوند که بگویند: پدر پیغمبر صکافر بوده است. اگر پدر کافر باشد، امکان دارد فرزندش نیز کافر گردد، پس نسب به تنهایی هیچ فضیلتی ندارد.

مؤلف در فرازی دیگر از کلامش می‌گوید: «چگونه ده‌ها هزار مسلمان در جنگ با علی از عایشه اطاعت کرده و او را یاری نمودند، در حالی که حتی یک نفر از آن‌ها به یاری فاطمه نشتافت و یک کلمه با او حرف نزد، وقتی که فاطمه حق خودش را از ابوبکرسطلب کرد».

در جواب مؤلف باید گفت: آنچه گفتی بزرگترین حجت و برهان بر علیه خودت بود: هیچ عاقلی در این حقیقت شک نمی‌کند که قوم مذکور که مسلمانان صدر اسلام‌اند، رسول اکرم و قبیله و اهل بیت او را حتی اگر پیغمبر هم نمی‌‌بود، بیش از ابوبکر و عمر بزرگ می‌داشتند، چه برسد به این‌که پیغمبر صهم باشد؛ پیغمبری که از جان و مالشان عزیزتر بود. و هیچ عاقلی در این حقیقت تردیـد نمی‌کند که عرب – قریش و غیر قریش – فرزندان عبدمناف را بیش از بنی‌تیم و عدی بزرگ می‌شمردند و اطاعت می‌نمودند. به همین دلیل پیغمبر صوفات فرمود و ابوبکر عهده‌دار امور گردید. به ابوقحافه خبر رسید که پیغمبر صوفات یافت. گفت: حادثه دلخراشی است، چه کسی عهده‌دار امور شده است؟ گفتند: ابوبکر. گفت: آیا فرزندان عبد مناف و مخزوم پذیرفته‌اند؟ گفتند: آری، گفت: این فضل خداست که به هرکس بخواهد، می‌بخشد.

و به همین علت ابوسفیان نزد علی آمد و گفت: آیا شما با زمامداری بنی‌تیم موافق هستید؟ علیسجواب داد: ای ابوسفیان! اسلام شبیه جاهلیت نیست.

در صورتی که از مسلمانان حتی یک نفر نگفته: فاطمه مظلوم است و حقی در نزد ابوبکر و عمر دارد، و یا اینکه، آن دو به او ظلم کرده‌اند و هیچکس در این مورد حرفی نزده است، این نشان می‌دهد که اصحاب می‌دانستند که ظلمی به فاطمه نشده است، زیرا اگر می‌دانستند به او ظلمی شده و او را یاری نمی‌کردند، ترک یاری و نصرت فاطمه یا به خاطر عجز و توانی می‌بود و یا از روی اهمال و تضییع حقوق فاطمه و یا به علت دشمنی با فاطمه.

چراکه کاری که انسان بر انجام آن قادر است، اگر واقعاً بخواهد، آن را انجام می‌دهد، و اگر با وجود ضرورت انجام آن کار، از انجام آن خودداری نمود، یا نسبت به آن جاهل است، و یا این‌که مانعی بر سر راه انجام آن وجود دارد: فاطمه كدارای شرافت و قبیله و خویشانی شریف بود. پدرش برترین مخلوقات و در نزد امت محبوبترین شخص بود، پس اگر واقعاً فاطمه مظلوم می‌بود و آن‌ها می‌دانستند که او مظلوم است، یا از نصرت او عاجز بوده‌اند و یا این‌که وجود مانعی آن‌ها را از نصرت او بازداشته است و هر دوی این فرض‌ها باطل‌اند، چراکه تمام صحابه و سایرین از گفتن یک کلمه حق عاجز نبوده‌اند و بلکه آن‌ها قادر به تغییر اموری بزرگتر از این نیز بوده‌اند.

این استدلال نشان می‌دهد که حقیقت خلاف دیدگاه روافض است و صحابه می‌دانستند که فاطمه مظلوم نبوده است. چگونه قومی که برای انتقام خون عثمان وارد جنگ و خونریزی شدند، از انتقام شخصی مثل پیغمبر صو اهل بیت او که از عثمان محبوب‌تر است، خودداری می‌کنند.

[۱۲۳] - نگا:بخاری، ۶/۱۵۶ و مسلم، ۲/۱۱۱۰. [۱۲۴] - بخاری، ۳/۱۷۳ و غیره.