فصل (۴۰): دنبالۀ رد بر افتراءات وارده بر معاویهس
بعد از روشن شدن این مسأله باید گفت: روافض فاسدترین و تناقضآمیزترین دیدگاه را دارند؛ روافض کار قاتلان علیسرا بینهایت بد جلوه داده و در عین حال قاتلان عثمانسرا مدح میکنند. در حالیکه گناه قاتلان عثمان از گناه قاتلان علی بزرگتر و آنها به سرزنش سزاوارترند، زیرا عثمان خلیفهای است که بر انتخاب او اجماع شده و به علاوه، عثمان دست به قتل هیچ کسی نزد، و کشته شد تا از خلافت دست بکشد. بنابراین عذر عثمانسبر استمرار خلافت بزرگتر از عذر علی در طلب اطاعت دیگران از او بود. با این وجود عثمان صبر پیشه ساخت تا اینکه بدون دفاع از خودش، مظلومانه به شهادت رسید، ولی علی قتال با یاران معاویه را شروع کرد در حالی که آنها با او قتال نمیکردند و بلکه تنها با او بیعت نمیکردند.
اگر گفته شود: عثمان کارهایی مرتکب شده بود که به نظر آنها ناپسند بود.
در جواب میگوییم: آن کارهای عثمان، کارهایی نبود که خلع خلافت از او و یا قتل او را مباح گرداند و اگر مباح گرداند، ایرادهایشان به علی به طریق اولی ترک بیعت را مباح مینماید.
مؤلف میگوید: «خلافت سی سال است».
این حدیث و امثال آن چنان شهرتی ندارند که امثال معاویه آن را بدانند و بلکه به صورت خاصی نقل شدهاند، مخصوصاً که در صحیحین و غیره حدیثی از این قبیل نیست. و چنانچه حدیث پیغمبر صبه عایشه بر عبدالملک بن مروان مخفی بماند که فرمود: «لولا أن قومك حديث عهد بالجاهلية لنقضت الكعبة ولألصقتها بالأرض ولجعلت لها بابين» [۱۲۷].
یعنی: چنانچه مردم تازه ایمان نمیبودند کعبه را دوباره بازسازی کرده با زمین هموار کرده و دو در برای آن تعیین میکردم.
در صورتی که چنین حدیثی بر عبدالملک پوشیده بماند، طبیعی است که امثال آن حدیث فوق بر معاویه و یاران او مخفی بماند. کار عبدالملک بن مروان به خاطر بیخبری از این حدیث به جایی کشید که، کار ابن زبیر در مرمتسازی کعبه را ویران کرد. و سپس وقتی این حدیث را شنید، گفت: دوست دارم آن کاری را میکردم که ابن زبیر کرد.
به علاوه جنگ بین معاویه و علی در اول خلافت علیسبود و دلالتی بر این ندارد که علی آخرین خلیفه است. و دلالت این حدیث با وفات علیسمشخص شده است، و حال آنکه حدیث نصی بر اثبات خلیفهای به صورت معین نیست. و آنها میگفتند: مادامی که یا از باب تأویل و یا به علت عجز از نصرت ما، انصاف را در مورد ما رعایت نمیکند، پس بر ما واجب نیست که با کسی بیعت کنیم که ولایتش باعث ظلم بر ما میشود.
مؤلف میگوید: «معاویه تعداد بسیاری از بهترین صحابه را کشت».
در جواب باید گفت: مقتولان از هردو گروه بودند: اینها از آنها کشتند، و آنها از اینها. و اکثر کسانی از دو گروه که قتال را ترجیح میدادند، نه از علی اطاعت میکردند و نه از معاویه. و علیس، و معاویهسبیش از سایرین خواهان جلوگیری از کشت و کشتار بودند، ولی شرایط بر اراده آنها غالب شد، و فتنه وقتی برانگیخته میشود حکیمان از خاموش کردن آتش آن درمانده میشوند. در هردو سپاه افرادی مثل اشتر نخعی، هاشم بن عتبه مرقال، عبدالرحمن بن خالد بن الولید و ابیالأعور سلمی و امثال اینها وجود داشتند که بر قتال حریص بودند و اصرار داشتند: گروهی برای گرفتن انتقام عثمان، و گروهی به خاطر نفرت از او، و گروهی به خاطر هواداری از علی، و گروهی به علت نفرت از او.
در مورد آنچه مؤلف در مورد لعن علیسذکر کرده، باید گفت: لعنت کردن از جانب هردو گروه بوده، همچنانکه محاربه از هردو طرف بوده است: هر گروهی بزرگان گروه مخالف را در دعایشان لعنت میکردند. گفته شده که هردو گروه همدیگر را لعنت میکردند ولی به هر حال جنگ با شمشیر از لعنت با زبان شدیدتر است.
بسی جای تعجب است که روافض سب و نفرین علیسرا برنمیتابند، ولی خودشان ابوبکر، عمر و عثمان را لعنت میکنند، و آنها را و دوستداران آنها را تکفیر مینماید. معاویهسو یارانش، علیسرا تکفیر نمیکردند و بلکه خوارج متمرد بودند که علیسرا تکفیر کردند، ولی شر روافض از آنها بیشتر است.
شکی نیست که سب و لعن هیچیک از صحابه جایز نیست: نه علی، نه عثمان ونه غیر آن دو، و هرکس ابوبکر، عمر و عثمان را سب و لعن نماید، گناهش بزرگتر از گناه کسی است که علی را سب و لعن میکند، و اگر حتی تأویل و توجیهی هم برای سب و لعن خودش داشته باشد، تأویل و توجیه او از تأویل لعن کننده علی فاسدتر است.
مؤلف میگوید: «معاویه حسن را مسموم کرد».
این کلام را بعضی از مردم گفتهاند ولی هیچ حجت و دلیل شرعی و یا اقرار معتبر و یا نقل جازمی برای آن ارائه نکردهاند و چنین ادعایی پذیرفتنی نیست، زیرا قول بدون علم شمرده میشود.
مؤلف میگوید: «و پسرش، یزید، مولای ما حسین را کشت و زنانش را غارت کرد».
در جواب باید گفت: یزید به اتفاق اهل نقل و روایت دستور قتل حسین را نداد، بلکه به ابن زیاد نوشت که او را از ولایت بر عراق باز دارد. و حسینسگمان میکرد که اهل عراق او را یاری میکنند و به آنچه برایش نوشته بودند، وفا میکنند، پس پسر عمویش مسلم بن عقیل را به سوی آنها فرستاد. وقتی آنها مسلم را کشتند و به او خیانت کرده و با ابن زیاد بیعت نمودند، حسینسخواست که برگردد ولی آن سپاه ظالم به او رسید، و او خواست که یا نزد یزید برود، یا به طرف مرز برود، و یا به سرزمین خودش برگردد. آنها اجازه هیچ کاری جز اسارت را به او ندادند و او خودداری کرد. پس با او جنگیدند تا اینکه او را مظلومانه به شهادت رساندند. وقتی این خبر به یزید رسید، اظهار ناراحتی کرد و در خانهاش عزا گرفت، به هیچ وجه او را هتک حرمت نکرد و بلکه اهل بیت او را اکرام نمود و به آنها اجازه داد به دیار خودشان برگردند.
مؤلف رافضی میگوید: «و پدرش – پدر معاویه – دندان پیشین پیغمبر صرا شکست و مادرش جگر حمزه، عموی پیغمبر ص، را خورد».
شکی نیست که ابوسفیان بن حرب در روز جنگ أُحد فرمانده مشرکان بود و در همان روز دندان پیغمبر صشکسته شد و طبیعتاً توسط یکی از مشرکان شکسته شده است، ولی هیچ کسی نگفته که ابوسفیان این کار را به صورت مباشر انجام داده است، و بلکه عتبه بن ابیوقاص دندان پیغمبر صرا شکست. هند نیز جگر حمزه را در دهانش گذاشت و جوید ولی نتوانست آن را ببلعد و آن را بیرون انداخت.
این کارهایشان قبل از مسلمان شدن بوده است ولی بعداً مسلمان شده و نیک به اسلام پایبند شدند، هند نیز همین گونه بود و پیغمبر صاو را اکرام مینمود و اسلام، انسان را از گذشتهاش میبرد. خداوند میفرماید: ﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾[الأنفال: ۳۸].
«به آنها که کافر شدند بگو: «چنانچه از مخالفت باز ایستند، (و ایمان آورند،) گذشته آنها بخشوده خواهد شد».
[۱۲۷] - بخاری، ۲/۱۴۶ و مسلم، ۲/۹۶۸.