فصل (۱۰۰): بطلان ادعای رافضی مبنی بر اینکه انتصاب امام معصوم در امت واجب است و آن هم علیسمیباشد
رافضی میگوید: «چهارم اینکه: خداوند متعال قادر بر آن هست که امامی معصوم منصوب کند، از آن سو دنیا هم به چنین امامی احتیاج دارد، فسادی هم از وجودش بر نمیخیزد، پس انتصاب او واجب و ضروری است، بالإجماع غیر از علی هم کسی معصوم نبود، پس لازم بود که او امام باشد. لذا میبینیم که قدرت ایجاد هست، نیاز به امام هم به دلیل احتمال وقوع کشمکش در جهان آشکار است، انتفای فساد از وجود امام نیز همین طور، چون فساد از عدم امام معصوم بر میخیزد نه از وجودش، وجوب انتصاب امام هم بدین خاطر است که ثبوت قدرت، وجود نیاز و انتفای عامل باز دارنده مواردی هستند که انجام فعلی را واجب میکنند».
پاسخ آن است که: این وجه چهارم در واقع همان وجه اول است که در اینجا بر آن تأکید کرده است، پاسخهای این مسأله هم با اثبات باطل بودن مقدمه و استدلال ذکر شده در آنجا آورده شد، اصولاً مبنای این کلام بر حجت آوردن اجماع است و گفتیم که اگر آن اجماع معصوم باشد که همان کفایت میکند و دیگر نیازی به عصمت علی نمیماند، اما اگر اجماع معصوم نباشد دلالت آن بر عصمت علی هم باطل خواهد بود، چون ممکن است اشتباهاً چنین حکمی بدهد، پس با فرض هردو صورت این استدلال باطل است.
باعث شگفتی است که رافضیان اصول خود را به ادعای خود از طریق نص و اجماع اثبات میکنند، در حالی که آنان دورترین امت از معرفت نصوص (احادیث) و اجماعها و استدلال با آنها هستند، و این درست برخلاف اهل سنت و جماعت است چرا که سنت متضمن نص (حدیث) و جماعت در بر دارنده اجماع است، و این اهل سنت و جماعت هستند که پیروان واقعی نص و اجماع میباشند.
در هر حال ما به بیان بطلان استدلال مذکور میپردازیم که از چند وجه قابل بیان است:
نخست آن که: قبول نداریم که احتیاج به انتصاب امام معصوم در امت وجود دارد، به خاطر آنکه عصمت امت آن را از عصمت امام بینیاز میکند. و این از دلایلی است که علما در توضیح حکمت عصمت امت بدان استدلال میکنند.
دوم: اگر منظور از احتیاج آن است که حال و وضع مردم با وجود امام معصوم تکمیلتر میشود، که باید گفت بدون شک حال و وضع آنان نه با وجود خود امام بلکه در صورت عصمت نائبهای او کاملتر خواهد بود، و البته در صورت معصومیت خودشان از آن هم کاملتر خواهد شد، اما قرار نیست که خداوند هر کاری را که مردم آن را بیشتر به صلاح خودشان میبینند، برایشان انجام دهد، یا آنکه انجام آن کار اصلاً بر خداوند واجب شود.
علاوه بر این قائل شدن به همسانی فردی که پیامبر نیست با پیامبر همچون آن است که یکی از بزرگترین و خطرناکترین شبههها را در مورد ویژگیهای پیامبری مطرح کرده باشند. چون اگر ایمان داشتن به هر آنچه این فرد میگوید واجب باشد همچنانکه ایمان به همه گفتههای پیامبر واجب است، خصوصیت پیامبری دیگر جلوهای نمیکنند. خداوند متعال به ما فرمان داده که به تمام آنچه که پیامبران برای ما میآوردند ایمان بیاوریم.
حال اگر کسان دیگری هم باشند که در عصمت با پیامبران برابرند، ایمان آوردن به تمام گفتههای آن افراد هم بر ما واجب میشود، در نتیجه فرقی میان این دو دسته نمیماند.
وجه سوم: این سؤال است: این معصوم که بوجودش نیاز هست: آیا خودش قدرت آن را دارد که مصلحتها را محقّق و مفاسد را بزداید؟ یا خودش از اینها عاجز است؟ دومی منتفی است و نباید پاسخ شما باشد؛ چون فرد عاجز نه ایجاد مصلحتی میتواند و نه دفع مفسدهای، بلکه قدرت داشتن یا قادر بودن شرط انجام چنین اموری است، و عصمت یعنی وجود دعوتگری به سمت مصلحت، لکن وجود دعوتکنندهای که قدرتی ندارد هرگز موجب حصول مطلوب نمیشود.
اما اگر بگویند: امام معصوم قدرت انجام این امور را دارا میباشد.
میگوییم: چنین چیزی را سراغ نداریم، و اگر این ائمه دوازدهگانه قادر بر آن امور بودهاند، اما آنها را به انجام نرساندهاند، پس آنان عاصیاند نه معصوم، و اگر اصلاً قادر نبودهاند پس عاجز بودهاند، یکی از این دو حالت یا هر دوی آنها قطعاً وجود و ضرورت داشته است: ناتوانی و نفی عصمت. با این فرض ما یقین میدانیم که استدلال انجام شده جهت اثبات وجود معصوم باطل و نادرست است، و با مسائل یقینی نمیتوان مخالفت مستدل کرد.
به طور کلی مصلحتی در وجود معصوم پس از رسول خدا صوجود ندارد، بلکه مصلحت بدون معصوم حاصل میشود و از وجود او جز فساد چیزی بر نمیخیزد، نیز این گفته آنان که: «به امام معصوم نیاز وجود دارد» نادرست و سخن دیگرشان که: «با وجود معصوم مفسده برنمیخیزد» نیز نادرست و ممتنع است. بلکه درست برعکس؛ مفسده از وجودش برمیخیزد، و مصلحت با وجودش از بین میرود، و اگر فقط اعتقاد داشتن به وجود معصوم موجب آن همه فساد میشود، گمان چیست اگر وجود او محقق شود؟