مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

امامت از واجبات دین نیست

امامت از واجبات دین نیست

وجه پنجم این‌که: مولف می‌گوید: «امامت یکی از ارکان ایمان است که به سبب آن شخص مستحق خلود در بهشت می‌گردد».

در جواب وی می‌گوییم: جز جاهلان و اهل بهتان چه کس دیگری آن را از ارکان ایمان می‌شمارد؟ و – إن شاء الله – در مورد آنچه مولف در این باره ذکر کرده، صحبت می‌کنیم. خداوند متعال مؤمنان و احوال آن‌ها را وصف نموده و پیغمبر صایمان را تفسیر و شعبه‌های آن را برشمرده است. ولی نه خدا و نه پیغمبر ص، امامت را از زمره ارکان ایمان نیاورده‌اند. در حدیث صحیحی – حدیث جبرئیل – وقتی جبرئیل به صورت یک عرب بادیه‌نشین به خدمت پیغمبر صمی‌آید و از او در مورد اسلام، ایمان و احسان سوال می‌کند. پیغمبر صدر جواب می‌فرماید: «الإسلام: أن تشهد أن لا إله إلاَّ الله وأنَّ محمداً رسول الله وتقيم الصلاة وتؤتي الزكاة وتصوم رمضان وتحج البيت. قال والإيمان: أن تؤمن بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر والبعث بعد الموت وتؤمن بالقدر خيره وشره» [۳۹].

یعنی: اسلام عبارت است از این‌که: شهادت‌دهی به وحدانیت الله و رسالت محمد و نماز اقامه کنی و زکات بپردازی و رمضان را روزه بگیری و حج خانه [خدا] را به جا بیاوری. و ایمان عبارت است از اینکه: ایمان بیاوری به خدا و ملائکه‌اش و کتب [آسمانی‌اش] و پیغمبرانش و روز رستاخیز و زنده‌شدن دوباره بعد از مرگ و ایمان بیاوری به این‌که خیر و شر به تقدیر خداست.

می‌بینیم که پیغمبر صذکری از امامت نکرده است.

پیغمبر صدر ادامه می‌فرماید: «والإحسان أن تعبد الله كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإنَّه يراك».

یعنی: احسان عبارت است از این‌که: خدا را آنگونه بندگی نمایی که گویی [در همه حال] او را می‌بینی و اگر او را نمی‌بینی، [بدان که] او تو را می‌بیند.

صحت این حدیث مورد اتفاق بوده و همه حدیث را پذیرفته‌اند، و علماء بر صحت آن اجماع کرده‌اند و اصحاب صحاح [بخاری و مسلم] با بیشتر از یک سند آن را نقل کرده‌اند، بخاری و مسلم هردو آن را از ابوهریرهسنقل کرده‌اند، و مسلم به تنهایی آن را از عمرسنقل کرده‌ است. اگرچه روافض صحت این احادیث را قبول ندارند ولی مصنف مورد نظر ما به احادیث موضوعی استدلال کرده است که به اتفاق علماء جعلی هستند. پس یا باید دو طرف ادله‌ای ذکر کنیم که برای طرف مقابل هم مقبول است، و یا باید دو طرف این اصل را ترک کنیم، و اگر طرف مقابل ما استناد به روایات را به طور کلی ترک کنند ما نیز می‌توانیم این کار را بکنیم. ولی وقتی آن‌ها روایت ذکر می‌کنند، در رد اقوالشان چاره‌ای جز ذکر روایت نیست، و در نهایت باید بر چیزی اعتماد و تکیه نمود که حجت و برهان آن را ثابت می‌کند. و ما ادله‌ای را می‌آوریم که ثابت می‌کنند که روایاتشان که با آن اهل سنت را مورد انتقاد قرار می‌دهند، روایاتی باطل و جعلی هستند، و دلایلی می‌آوریم که نشان می‌دهد آن احادیثی که علماء آن را نقل نموده و صحیح شمرده‌اند، صحیح‌اند.

اصلاً از روایات بگذریم و به آیات اشاره کنیم، خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٤[الأنفال: ۲-۴].

«مؤمنان، تنها کسانى هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان میگردد؛ و هنگامى که آیات او بر آن‌ها خوانده مى‏شود، ایمانشان فزونتر مى‏گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. آن‌ها که نماز را برپا مى‏دارند؛ و از آنچه به آن‌ها روزى داده‏ایم، انفاق مى‏کنند. (آرى،) مؤمنان حقیقى آن‌ها هستند؛ براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است؛ و براى آن‌ها، آمرزش و روزى بى‏نقص و عیب است».

به این ترتیب خداوند متعال به ایمان این افراد شهادت می‌دهد بدون این‌که ذکری از امامت باشد و باز می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ١٥[الحجرات:۱۵].

«مؤمنان واقعى تنها کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‏اند، سپس هرگز شک و تردیدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد کرده‏اند؛ آن‌ها راستگویانند».

و به این ترتیب خداوند این افراد را در ایمانشان صادق می‌شمارد بدون این‌که ذکری از امامت به میان آورده شود.

و همچنین از امور مسلم دین محمد بن عبدالله صاین است که وقتی مردم ایمان می‌آوردند، محمد صایمانشان را به معرفت امام مشروط نمی‌نمود، و حتی هیچ چیزی از امامت برایشان بیان نمی‌کرد.

هر رکنی از ارکان ایمان می‌بایست توسط پیغمبر صبرای مؤمنان تبیین گردد تا ایمان به آن رکن محقق شود. حال که می‌دانیم پیغمبر صایمان را به امامت مشروط نمی‌ساخته است، می‌توان با قاطعیت گفت ایمان را به امامت مشروط‌نمودن از اقوال اهل بهتان است.

اگر گفته شود: امامت در عموم نصوص داخل است، و یا این‌که گفته شود: امامت را به این دلیل شرط و رکن نامیدیم که ایمان جز در صورت وجود آن محقق نمی‌شود یعنی از باب «ما لا يتم الواجب إلاَّ به فهو واجب». آن را شرط نامیدیم و یا این‌که بگویند: نص دیگری بر آن دلالت می‌کند.

جواب می‌دهیم: حتی به فرض صحت این ادله، امامت جزئی از فروع دین خواهد بود، و نه بالاتر از آن، و بنابراین رکنی از ارکان دین شمرده نمی‌شود. زیرا رکن به چیزی گفته می‌شود که ایمان مشروط به تحقق آن باشد، مثل شهادتین، یعنی شخص تا به وحدانیت خداوند و رسالت محمد صشهادت ندهد، مؤمن محسوب نمی‌گردد. چنانچه امامت رکنی از ارکان ایمان باشد که ایمان هیچ کسی جز با تحقق آن، تحقق نیابد، می‌بایست پیغمبر صآن را با بیانی عمومی تبیین نماید تا جایی برای عذر باقی نماند، همچنانکه شهادتین و ایمان به ملائکه، کتب آسمانی، پیغمبران و روز قیامت را تبیین نموده است. چگونه می‌توانیم کلام مؤلف را بپذیریم در حالی که با قاطعیت می‌دانیم پیغمبر صامامت را شرط ایمان مسلمانانی نساخت که گروه گروه وارد اسلام می‌شدند، و نه به صورت مطلق، و نه معین آن را شرط ایمان مردم قرار نداد.

وجه ششم این‌که: مؤلف می‌گوید: پیغمبر صفرمودند: هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناسد بر مرگ جاهلی مرده است.

در جواب وی می‌گوییم: چه کسی این حدیث را با این الفاظ روایت کرده و سند آن کدام است؟ و چگونه جایز است روایتی از پیغمبر صنقل کنیم بدون این‌که به طریق و سند آن اشاره کنیم؟

اگر مجهول ‌الحال می‌بود باز ذکر سند لازم بود، چه برسد به این حدیث، با این الفاظ که علماء آن را اصلاً نمی‌شناسند، و تنها حدیثی که در این باره وجود دارد حدیث معروفی است که مسلم آن را از نافع روایت می‌کند که می‌گوید: به هنگام آن حادثه حره در زمان یزید بن معاویه، عبدالله بن عمر نزد عبدالله بن مطیع آمد. ابن مطیع گفت: بالشی به ابوعبدالرحمن بدهید. عبدالله بن عمر گفت: نیامده‌ام که بنشینم، بلکه آمده‌ام تا حدیثی را که از پیغمبر صشنیده‌ام، برایت بگویم. از پیغمبرصشنیدم که فرمود: «من خلع يداً من طاعة لقي الله يوم القيامة لا حجة له ومن مات ليس في عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية» [۴۰].

یعنی: هر کسی از بیعت و اطاعتش دست بکشد، در روز قیامت خداوند را در حالی ملاقات می‌کند که هیچ حجتی ندارد. و هرکس در حالی بمیرد که به هیچ بیعتی گردن ننهاده است، بر مرگ جاهلیت مرده است.

این حدیث را عبدالله بن عمر زمانی برای عبدالله بن مطیع بن اسود روایت نمود که ابن مطیع و اطرافیانش از اطاعت امیرشان یزید شانه خالی کرده بودند. و ابن عمر زمانی این حدیث را برای ابن مطیع نقل نمود که ظلم و ستم یزید برای همه آشکار بود، و به علاوه یزید با اهل حره جنگیده بود، و کارهای ناپسندی در آنجا از او سرزده بود. بنابراین حدیث ابن عمر بیان می‌کند که خروج مسلحانه علیه والیان امور مسلمانان جایز نیست، و هرکس مطیع والیان نباشد، بر مرگ جاهلی مرده است.

و این سخن خلاف سخن روافض است، زیرا آن‌ها بزرگترین مخالفان والیان هستند و کمتر از همه اهل اطاعت از امیرند، مگر با کراهت.

پس مؤلف ابتدا باید یک روایت صحیح نقل کند. و به فرض قبول صحت خبر باید بپرسیم: چگونه اصل ایمان با خبری اینگونه که ناقلش نامعلوم است، ثابت می‌شود؟ و تازه اگر هم ناقلش شناخته شود، شاید به اشتباه رفته باشد و یا حدیث را به دروغ به پیغمبر صنسبت داده باشد. آیا ایمان جز با دلایل علمی صحیح ثابت می‌شود؟

وجه هفتم اینکه: حتی اگر حدیث مورد استشهاد مولف صحیح باشد، باز هم نمی‌تواند حجتی برای مؤلف باشد. زیرا پیغمبر ص، بنابراین حدیث فرموده: «بر مرگ جاهلی می‌میرد».

و این حدیث شامل آن‌هایی می‌شود که از روی تعصب به جنگ می‌پردازند که روافض رؤوس اصلی این گروهند. ولی همچنانکه قرآن و سنت بر این امر دلالت دارند مسلمان به خاطر جنگ از روی تعصب تکفیر نمی‌گردد، چه برسد به کاری کوچکتر از آن.

و در صحیح مسلم از ابوهریرهسروایت شده که پیغمبر صفرمودند: «من خرج من الطاعة وفارق الجماعة ثم مات، مات ميتة جاهلية» [۴۱].

یعنی: هر کسی از اطاعت [امیر] سرپیچی کند و از جماعت [مسلمانان] جدا گردد و سپس بمیرد، بر مرگ جاهلی مرده است.

و در صحیحین از ابن عباسسروایت شده که پیغمبرصفرمودند: «من رأی من أميره شيئاً يكرهه فليصبر عليه، فإن خرج من السلطان شبراً، مات مييتة جاهلية» [۴۲].

یعنی: هرکس از امیرش چیزی را دید که از آن کراهت دارد، باید بر آن صبر نماید زیرا هرکس یک وجب از اطاعت سلطان خروج کند بر مرگ جاهلی مرده است.

و این نصوص در بیان حال روافض صریحند، و مثل احادیث دیگر این باب در نزد علماء معروفند، ولی نه با آن الفاظی که مؤلف آن را نقل نمود.

وجه هشتم اینکه: حدیث مورد استدلال مؤلف حجتی است بر علیه روافض. زیرا آن‌ها امام زمان خود را نمی‌شناسند، چون که ادعا می‌کنند امام غایبشان محمد بن حسن است که در سامرا در سال ۲۶۰هـ و یا حوالی همان سال وارد سردابی شد و دیگر برنگشت، و سنّش در آن زمان دو سال، یا سه سال، یا پنج سال و یا در همین حدود بوده است و الآن بنابر قول آن‌ها بیشتر از صدها سال سن دارد و در این مدت نه رد و نشانه‌ای از او دیده شده، و نه سخن و اخباری از او شنیده شده است.

هیچ کس از روافض امامشان را نه عیناً و نه با اوصافش نمی‌شناسند ولی می‌گویند: این شخص را که نه کسی او را می‌بیند و نه از او خبری می‌شنود، امام زمانشان است.

بدیهی است که این معرفت امام نامیده نمی‌شود. مثل این است که شخصی پسر عمویش را ندیده باشد و چیزی از احوالش را نداند، چنین شخصی قطعاً پسر عمویش را نمی‌شناسد، و همچنین کسی که چیزی پیدا می‌کند، می‌داند که حتماً صاحبی دارد ولی او را نمی‌شناسد، چنین شخصی نیز قطعاً صاحب آن گمشده را نمی‌شناسد. حتی شناخت چنین شخصی از صاحب گمشده بیشتر و معتبرتر از شناخت روافض از امام زمان است، زیرا این شخص می‌تواند بعضی از احکام مالکیت و انتساب را بر آن چیز جاری سازد.

ولی امام غایب منتظر، احوالش در باب امامت پوشیده بوده و نمی‌توان از او بهره گرفت. معرفت امام که باعث خروج انسان از جاهلیت می‌گردد، معرفتی است که از طریق آن اطاعت و جماعت ممکن باشد، درست برخلاف مردم عصر جاهلیت که نه امامی داشتند تا آن‌ها را با هم جمع کند، و نه جماعتی داشتند که آن‌ها را حمایت نماید، و خداوند متعال محمد صرا فرستاد و آن‌ها را از طریق پیغمبر صبه هدایت و جماعت راهنمایی کرد. ولی این امام روافض نه باعث اطاعت است و نه سبب جماعت، بنابراین شناختی که روافض از او دارند، شناختی نیست که آن‌ها را از جاهلیت خارج گرداند، و بلکه منتسبان به او از جاهل‌ترین طوایف اسلامی و شبیه‌ترین آن‌ها به مردم عصر جاهلیت هستند، واگر به اطاعت غیر خود – چه کافر و چه مسلمانی که خودشان او را یا کافر و یا ناصبی می‌‌نامند – گردن ننهند، هیچ مصلحتی برایشان محقق نمی‌شود. زیرا اختلاف و افتراق و خروجشان از اطاعت به حدی زیاد است که جلوی تحقق هر مصلحتی را می‌گیرد، و این حقیقت در بین آن‌ها بسی واضح است.

وجه نهم اینکه: پیغمبر صبه اطاعت از ائمه‌ای دستور فرمودند که موجود و معلوم باشند و قدرت و توانایی لازم برای اداره حکومت و مملکت را داشته باشند، و نه اطاعت از معدودم، یا مجهول، و یا کسی که هیچ نیرو و توانی ندارد و قادر به انجام هیچ کاری نیست. همچنانکه پیغمبر صبه اجتماع و اتحاد دستور داده و از تفرقه و اختلاف بر حذر می‌داشتند.

پیغمبر صبه صورت مطلق به اطاعت از ائمه دستور نداده است، بلکه در چهارچوب اطاعت از خداوند، و نه هنگام معصیت او، چنین دستوری را صادر کرده است، و همین مسأله گویای این حقیقت است که ائمۀ مورد نظر احادیث، معصوم نیستند.

اگر مؤلف بگوید: مرادم این بود که مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان که بعد از وفات پیغمبر صمورد اختلاف و تنازع قرارگرفت، همین مسأله امامت بود. جواب می‌دهیم: در این صورت نه الفاظ انتخاب شده فصیح است، و نه معنی مورد نظر صحیح است. زیرا عبارات چنین مفهومی را القاء نمی‌کنند، بلکه مفهوم عبارات و مقتضای واژه‌ها این است که به صورت مطلق مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان باشد.

و به فرض اثبات این مفهوم از آن عبارات، این مفهوم و معنی و مراد نیز باطل و نادرست است، زیرا مسلمانان بعد از پیامبر صدر مسایل مهمتری تنازع نمودند.

و به فرض مهمترین‌بودن مسأله امامت، مذهب مذکور توسط مؤلف، باطل‌ترین مسایل و فاسد‌ترین مطالب می‌باشد. زیرا نزاع بر سر امامت در خلافت علیسبروز کرد، و در خلافت سه خلیفه نخست، جز آنچه در سقیفه گذشت، نزاعی روی نداد و در سقیفه نیز تا به توافق نرسیدند، متفرق نشدند، و نزاعی اینگونه، نزاع نامیده نمی‌شود.

اگر مراد این است که بعد از وفات پیغمبر صبلافاصله نزاع بر سر این مسأله پدید آمد. باید گفت که: هر چیزی که بعد از وفات پیغمبر صبلافاصله مورد نزاع قرار گیرد الزاماً مهمتر و ارزشمندتر از مسایلی نیست که بعد از مدتی طولانی بروز می‌کنند.

بدیهی است مسایل مرتبط با توحید و صفات و اثبات [صفات]، تنزیه، تقدیر، تعدیل، تجویز و تحسین و تقبیح مهمتر و ارزشمندتر از مسأله امامت هستند و نیز مسائل مرتبط با اسماء [خدا] و احکام، وعد و وعید، عفو، شفاعت و خلود از مسائل مرتبط با امامت مهمترند.

اگر امامت مهمترین مسایل دین باشد، آن‌ها از مقصود امامت بهره‌ای نبرده‌اند - که قبلاً ثابت کردیم بهره‌ای نمی‌برند – پس مهمترین و ارزشمندترین مسأله دین را از دست داده‌اند و در این صورت از توحید و عدل نیز بهره‌ای نمی‌برند، زیرا در صورت عدم تحقق غرض و مقصود امامت، این‌ها ناقص می‌مانند، بنابراین روافض مستحق عذاب می‌گردند.

روافض از مسلمات می‌شمارند که مقصود از امامت در فروع و احکام عملی مطرح است، و اصول عقلی به وجود امام نیاز ندارد، پس چگونه امامت مهمترین و ارزشمندترین مسأله می‌باشد؟!

بعد از همه این مباحث باید گفت: قول روافض پیرامون امامت بی‌اساس‌ترین قول است، و اگر آن را تنها به خاطر مصلحت دینی و دنیوی مردم واجب می‌کردند و امامشان امام زمان می‌بود، باز از ناحیه او هیچ مصلحتی دینی و یا دنیوی محقق نمی‌شد. چه تلاشی بیهوده‌تر از تلاش کسی که خود را زیاد خسته می‌کند، و قال و قیل بسیار راه می‌اندازد، و از جماعت مسلمانان جدا می‌شود، و به لعنت‌کردن سابقین و تابعین دچار می‌گردد، و با کفار و منافقان همکاری می‌کند، و انواع حیله‌ها را می‌آزماید، و هر دری را می‌زند، و دروغگویان را گواه می‌گیرد و پیروانش را با ریسمان فریب به بند می‌کشد، و کارهایی می‌کند که بازگویی‌اش طولانی می‌شود، و ... و مقصودش از همه این‌ها این است که ثابت کند امامی دارد که امر و نهی خدا را به او آموزش می‌دهد، و کاری را به او می‌شناساند که او را به خدا نزدیک می‌گرداند! سپس وقتی اسم و نسب این امام را شناخت به هیچیک از مطلوباتش نرسد و به تعلیم و ارشاد او پی نبرد، و امر و نهی او را نداند، و از ناحیه امام به منفعت و مصلحتی نرسد، جز این‌که تلف‌کردن جان و مال و پیمودن مسیرهای طولانی و انتظار بیش از حد شبانه‌روزی نصیبش شده است، و به خاطر کسی که در سردابی رفته و نه کاری می‌کند، و نه خطابی دارد، با جمهور به دشمنی پرداخته است. به خاطر شخص موهومی که حتی اگر واقعاً وجود هم می‌داشت، باعث جلب هیچ منفعتی برای این بیچارگان نمی‌شد. عقلاء و علماء می‌دانند که جز فلاکت نصیب اینان نمی‌گردد. زیرا حسن بن علی عسکری نسل و دودمانی نداشت، همچنانکه محمد بن جریر طبری و عبدالباقی بن قانع و سایر علمای آگاه به انساب بیان کرده‌اند.

روافض می‌گویند: امام زمان بعد از وفات پدرش، در حالی که دو یا سه و یا پنج سال و یا در همین حدود سن داشت داخل سرداب گردید و بچه‌ای با این سن به نص قرآن کریم یتیم است و باید دارایی‌اش نگه داشته شود تا به سن رشد برسد و باید یکی از نزدیکان حضانت او را بعهده بگیرد و وقتی هفت ساله گردید او را به طهارت و نماز دستور دهد.

کسی که به سن لازم برای گرفتن وضو و خواندن نماز نرسیده است و هنوز جان و مالش تحت حضانت یک ولی می‌باشد. حتی اگر چنین شخصی با این ویژگی‌ها وجود هم داشته باشد، جایز نیست که امام مؤمنان قرار داده شود، چه برسد به این‌که چنین شخصی در طول این غیبت طولانی معدوم و مفقود باشد!

وقتی ولی یک زن [یا دختر] حضور نداشته باشد، حاکم و یا یک ولی دیگر، عهده‌دار ازدواج او می‌گردد تا غیبت و عدم حضور ولی معلوم و موجودش باعث فوت و تباه‌شدن مصلحت زن نگردد. مصلحت امامت در طول این مدت طولانی غیبت امام چگونه تباه نشده است؟

[۳۹] - مسلم، ۱/۳۶، بخاری، ۱/۱۵ و مواضعی دیگر. [۴۰] - مسلم، ۳/۱۴۷۸. [۴۱] - نگا: مسلم، ۳/۱۴۷۶. [۴۲] - نگا: بخاری، ۹/۴۷ و مسلم، ۳/۱۴۷۷.