مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۸۰): سخنی در مورد درخواست پیامبرصبرای نوشتن پیام هنگام وفاتش

فصل (۸۰): سخنی در مورد درخواست پیامبرصبرای نوشتن پیام هنگام وفاتش

مولف رافضی می‌گوید: صاحبان صحاح سته از مسند ابن عباس نقل کرده‌اند که پیغمبر صدر آخرین بیماری‌اش فرمود: قلم و کاغذی برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: این مرد هواس خود را از دست داده است، کتاب خدا برای ما کافی است. هیاهو بلند شد و پیغمبر صفرمود: از نزد من برخیزید، زیرا شایسته نیست نزد من تنازع شود. ابن عباس می‌گوید: چه مصیبت بزرگی بود که بین ما و کتاب خدا حائل شد.

و عمر وقتی پیغمبر صوفات کرد، گفت: محمد نمرده و نمی‌میرد تا این‌که دست و پای مردانی را قطع نکند. و وقتی ابوبکر او را از این کار باز داشت و آیات زیر را بر او خواند که: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠[الزمر: ۳۰].

«(ای محمد!) تو مى‏میرى و آن‌ها نیز خواهند مرد».

و نیز: ﴿أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ[آل عمران: ۱۴۴].

«آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟)».

عمر گفت: گویی این آیات را قبلاً نشنیده بودم.

در جواب مولف باید گفت: فضایل ثابت شده برای عمر در حدی است که کسی جز ابوبکر مثل آن را ندارد: در صحیح مسلم آمده که عایشه از پیغمبر صروایت می‌کند که می‌فرمود: «قد كان في الأمم قبلكم محدثون فإن يكن في أمتي أحد فعمر».یعنی: در امت‌های پیشین کسانی بودند که به آنان الهام می‌شد، اگر در این امت چنین کسی باشد، این شخص عمر است.

ابن وهب می‌گوید: «محدثون» یعنی کسانی که بر آن‌ها الهام می‌شود [۱۷۰].

و بخاری از ابو هریره نقل می‌کند که حضرت صفرمودند: «إنه قد كان فيما مضى قبلكم محدثون، وإنه إن كان في أمتي هذه منهم فإنه عمر بن الخطاب» [۱۷۱]. یعنی: در امت‌های گذشته افرادی بودند که بر آنان الهام می‌شد، اگر در امت من چنین شخصی باشد، این شخص عمر است.

و در الفاظ حدیث بخاری چنین آمده: «لقد كان فيمن كان قبلكم من بني إسرائيل رجال يكلمون من غير أن يكونوا أنبياء فإن يكن في أمتي منهم أحد فعمر» [۱۷۲]یعنی: در بنی اسرائیلی که قبل از شما بوده‌اند، افرادی وجود داشت که پیغمبر نبودند ولی به آن‌ها الهام می‌شد، اگر در امت من چنین شخصی باشد، عمر است.

و در حدیث صحیح از ابن عمر روایت شده که حضرتصفرمودند: «بينا أنا نائم إذ رأيت قدحاً أتيت به فيه لبن فشربت منه حتى إني لأرى الريَّ يخرج من أظفاري، ثم أعطيت فضلي عمر بن الخطاب، قالوا: فما أولته يا رسول الله؟ قال: «العلم» [۱۷۳].

یعنی: در حالی که خواب بودم، دیدم که ظرف شیرى برایم آورده شد و از آن نوشیدم، به گونه‌ای که سیرابی را تا ناخن‌هایم احساس کردم، سپس باقیمانده آن را به عمر بن الخطاب دادم. گفتند: ای رسول خدا! خوابت را چگونه تعبیر می‌کنی؟ گفت: این شیر، علم بوده است.

و در صحیحین از ابو سعید روایت شده که حضرتصفرمود: «بينا أنا نائم رأيت الناس يعرضون على وعليهم منها ما يبلغ الثدي ومنها ما يبلغ دون ذلك ومر عمر بن الخطاب وعليه قميص يجره، قالوا: ما أولت ذلك يا رسول الله؟ قال: الدين» [۱۷۴].

یعنی: در حالی که خواب بودم، دیدم که مردم بر من می‌گذرند و هریک پیراهنی پوشیده‌اند، که پیراهن بعضی از آن‌ها تا سینه‌شان را پوشانده و بعضی هم کمتر از این، عمر بن خطاب رد شد در حالی که پیراهنش را دنبال خودش می‌کشید. صحابه پرسیدند: تعبیر این خواب چیست، ای رسول خدا؟ فرمود: این پیراهن دین است.

در مورد داستان نوشتن چیزی توسط پیغمبر و در آخرین بیماری، که امت را از گمراهی نگه دارد: این داستان در جای دیگر توضیح داده شده است: در صحیحین از عایشه كروایت شده که حضرت صدر بیماری‌شان فرمودند: «ادعي لي أباكر وأخاك حتى أكتب كتاباً فإني أخاف أن يتمنى متمن ويقول قائل: أنا أولى، ويأبى الله والمومنون إلاَّ أبابكر» [۱۷۵]. یعنی: پدر و برادرت را صدا بزن تا چیزی بنویسم، زیرا می‌ترسم که کسی آرزو کند و بگوید: من به زمامداری مسلمانان شایسته‌ترم در حالی که خدا و مؤمنان جز ابوبکر را برنمی‌تابند، و در صحیح بخاری از قاسم‌ بن محمد نقل شده که عایشهلگفت: «وا رأساه! فقال رسول الله ص: لو كان وأنا حي فاستغفر لك وأدعو لك، قالت عائشه: واثكلاه! والله إني لأظنك تحب موتي، فلو كان ذلك لظللت آخر يومك معرساً ببعض أزواجك، فقال رسول الله ص بل أنا وارأساه! لقد هممت أن أرسل إلى أبي بكر وابنه وأعهد أن يقول القائلون أو يتمنى المتمنون ويدفع الله ويأبى المومنون» [۱۷۶]. یعنی: عایشه گفت: وای از سردردم. حضرت صفرمود: اگر فوت کنى در حالی که من زنده‌ام، برای تو استغفار و دعا می‌کنم. عایشه گفت: داغ دیده شدم، به خدا سوگند! گمان می‌کردم مرگ مرا دوست داری، اگر چنین باشد آخرین روزهایت را نزد یکی دیگر از همسرانت می‌رفتی. حضرت فرمود: وای از سردرد من، می‌خواستم سراغ ابوبکر و فرزندش بفرستم تا عهدی برای او بنویسم تا این‌که مبادا کسی بگوید و یا شخصی آرزوی [خلافت] کند در حالی که خداوند و مؤمنان جز ابوبکر را بر نمی‌تابند.

در مورد عمر باید گفت: امر بر او مشتبه گردید که آیا حضرت این کلام را از شدت بیماری می‌فرماید، و یا فرمان خاص است. و بیماری بر انبیاء جائز است و به همین دلیل عمر گفت: چه شده؟ آیا هذیان می‌گوید؟ یعنی تردید کرد که هذیان بگوید، و تردید بر عمر جایز است، زیرا جز پیغمبر صکسی معصوم نیست، خصوصاً که عمر به خاطر یک شبهه دچار تردید شده است، چرا که پیغمبر صمریض بوده است و عمر ندانسته که آیا این فرموده حضرت هذیانی است که بر هر بیماری عارض می‌شود و یا فرموده‌ای است که قبول آن واجب است، همچنانکه گمان کرد که حضرت وفات نکرده تا این‌که برایش روشن شد.

و پیغمبر صعزم کرد که آن نوشته‌ای را که برای عایشه گفته بود، برای ابوبکر بنویسد، وقتی دید مردم در تردید افتاده‌اند، فهمید آن نوشته نمی‌تواند تردید را از بین ببرد، پس فایده‌ای در نوشتن آن نیست و دانست که خداوند آن‌ها را بر همان چیزی به اجماع می‌رساند که حضرت خواسته است، همان چیزی که گفته بود: خدا و مؤمنان جز ابوبکر را بر نمی‌تابند.

در مورد قول ابن عباس نیز که فرمود: «چه مصیبت بزرگی که مانع نوشتن آن نوشته توسط پیغمبر گردید»، در این باره باید گفت: مصیبت برای کسانی است که در خلافت ابوبکر تردید می‌نموده‌اند، و یا این‌که امر بر آن‌ها مشتبه گردیده است، چرا که آن نوشته این اشتباه را بر طرف می‌کرد، ولی کسی که به حقانیت خلافت او علم پیدا کرده، هیچ مصیبتی متوجه او نیست.

و هرکس توهم کند که این نوشته در مورد خلافت علی بود، به اتفاق عموم علمای اهل سنت و شیعه گمراه است: چون علمای اهل سنت بر برتری ابوبکر و مقدم شمردن او اتفاق نظر دارند، و علمای شیعه نیز می‌گویند: علی مستحق امامت بود و می‌گویند: حضرت صقبلاً نصی آشکار و ظاهر معروف در این باره بیان فرموده است و بنابراین نیازی به نوشتن نبوده است.

اگر گفته شود: امت آن نص آشکار و ظاهر و معروف قبلی را انکار نموده بود. باید در جواب گفت: در این صورت کتمان نوشته‌ای که چند نفر در نوشتن آن حضور داشته‌اند، به طریق اولی ممکن بود. به علاوه، از دیدگاه شیعه تاخیر بیان تا بیماری وفات بر حضرت جایز نیست، و نیز جایز نبوده حضرت به خاطر شک شک‌کنندگانی از نوشتن آن منصرف گردد، پس اگر نوشتن آن نوشته لازم و واجب می‌بود، پیغمبر صحتماً آن را تبیین می‌کرد و می‌نوشت و به صحبت هیچ کسی توجه نمی‌کرد، و عمر از همه بیشتر مطیع او می‌بود. به این ترتیب می‌توان پی برد، از آنجا که حضرت آن نوشته را ننوشته، پس نوشتن آن واجب نبوده است، و چیزی از دین نبوده که نوشتنش واجب باشد، چون اگر واجب می‌بود، انجام می‌شد. و چنانچه عمرسامری بر او مشتبه گردد و یا در بعضی از امور شک کند، سپس برایش آشکار گردد، در هر حال عمر بزرگتر از این شمرده نمی‌شود که با اجتهادش به بعضی چیزها فتوی می‌داده و حکم می‌کرد. ولی حضرت صبه خلافت آن حکم می‌کرده است و آن حکم عمر از روی اجتهاد و ندانستن حکم و امر حضرت صدر آن موارد بوده است. شک در حقیقت خفیف‌تر از یقین بر باطل است.

همه موارد اگر بنابر اجتهاد جایز باشد، غایت آن اشتباهی شمرده می‌شود که مواخذه ندارد، همچنانکه علیسدر مورد زن حامله‌ای که شوهرش وفات کرده بود، فتوی داد که باید آن عده‌ای را نگه دارد که بیشتر طول می‌کشد، در حالی که از پیغمبر صبه ثبوت رسیده که ابو السنابل ‌بن بعکک برای سبیعه اسلمیه چنین فتوایی را داده است، فرمود: «كذب أبو السنابل، بلى حللت فانكحي من شئت» [۱۷۷]. یعنی: ابو السنابل دروغ گفته، تو می‌توانی با هر که خواستی ازدواج کنی، پیغمبر صفتوای این شخص را تکذیب کرد و ابو السنابل اهل اجتهاد نبود و جایز نبود که با وجود حضور پیغمبر صاجتهاد کند.

ولی علی و ابن عباس که چنین فتوایی داده‌اند، بنابر اجتهاد و بعد از وفات حضرتصبوده و چنان بوده که ماجرای سبیعه را شنیده بودند.

[۱۷۰] - نگا: بخاری، ۵/۱۱ و مواضعی دیگر و مسلم، ۴/۱۸۶۴. [۱۷۱] - منابع این حدیث اندکی قبل بیان گردید. [۱۷۲] - منابع این حدیث اندکی قبل بیان گردید. [۱۷۳] - نگا: بخاری، ۱/۲۳-۲۴ و ۹/۳۵ و مسلم، ۴/۱۸۵۹. [۱۷۴] - نگا: بخاری، ۵/۱۲ و ۹/۳۵-۳۶ و مسلم، ۴/۱۸۵۹. [۱۷۵] - نگا: بخاری، ۷/۱۱۹ و ۹/۸۰-۸۱ و مسلم، ۴/۱۸۵۷. [۱۷۶] - نگا: بخاری، ۹/۸۰-۸۱. [۱۷۷] - نگا: بخاری، ۵/۸۰ و مسلم، ۲/۱۱۲۲.